فیلم هایی که می بینیم

فیلم هایی که می بینیم

رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند. (فدریکو فلینی)
فیلم هایی که می بینیم

فیلم هایی که می بینیم

رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند. (فدریکو فلینی)

روزهای کامل


Perfect Days

روزهای عالی

کارگردان، ویم وندرس

بازیگر، کوجی یاکوشو در نقش، هیرایاما

***

بعد از "زیر آسمان برلین" این روزها سعادتی داشتم که روزهای عالی را ببینم.

ویم وندرس این فیلم را در توکیو تهیه کرده است. از زندگی روزمره ی یک نظافت چی سرویس های بهداشتی در این شهر به نام هیرایاما. مدت فیلم دو ساعت است. اگر اغراق نکرده باشم، حدود سه چهارم فیلم فقط تصویر است بی هیچ گفتگویی. فقط نظافت، چیز خوردن آرتیست، عکاسی کردن و کتاب خواندن و غرق شدن در افکارش. افکاری که در لحظه به سراغش می آیند و بیشتر آنها در طی روز بر او می گذرد. وندرس در جایی گفته که در دوران کرونا به دیدی دیگر در فیلم سازی رسیده است. گویا منظورش همین کم حرف زدن باشد.

از فیلم دیگر چیزی نمی گویم. این فیلم تصویری را باید ببینید و غرق در دنیای هیرایاما بشوید. لحظه هایی که حتما برای خودتان هم پیش آمده که دنیای زندگی خودتان را تشکیل می دهد. گیرم به شکل گذراندنی دیگر. شاید کلمات نقش پر رنگ تری در دنیای شما داشته باشد ولی اگر دقیق تر نگاه کنید می بینید که لازم هم نیست خیلی حرف بزنید.من هم دیگر حرف نمی زنم.

کوجی یاکوشو هم برنده ی نخل طلای کن در سال 2023 شد.

پنج ستاره هم نمره ی من به این فیلم

***** 


Guilty The - گناهکار


(یادداشتی از سه سال پیش، به مناسبتی که در پایان می بینید)

گناهکار، فیلمی است از سینمای دانمارک. به کارگردانی گوستاو مولر و بازی جیکوب سدرگرن.

سدرگرن در نقش پلیسی به نام آسکر هولم در یک مرکز اورژانسی پلیس مشغول به کار است. پاسخگوی تلفن و حل مشکل کسانی که با مرکز تماس می گیرند. ما فقط هولم را می بینیم و در نماهای کوتاهی، همکارانی که با او در مرکز هستند. در واقع هولم تنها بازیگر فیلم است. هنرپیشگان دیگر،  فقط صدایشان در آن سوی خط تلفن شنیده می شود. تا پایان فیلم.

خود من به شخصه فیلمی با این ژانر ندیده بودم. اگر هم نمونه هایی بوده، در  دو طرف خط را به تناوب دیده ایم. ولی در اینجا، نه. هر بیننده ای چهره ها و لوکیشن آن سوی خط را در ذهن خودش می سازد و به جرات می توان گفت که شاید هیچ دو نفری مانند هم، تمام فیلم را نبینند. و این ویژگی فیلم را منحصر به فرد می کند.

این فیلم را ببینید.  چرا که بی تاست.  به زودی نسخه های دیگری از روی آن ساخته خواهد شد.

***

امشب دیدم که یک نسخه دقیقا مانند این یکی ساخته شده.امسال، 2021. فیلمی آمریکایی، با بازی جیک جیلنهال و کارگردانی آنتوان فوکوآ. تصویری از فیلم را در زیر می بینید.


مرد بدون سایه


مرد بدون سایه

سناریست، کارگردان و تهیه کننده، علیرضا رییسیان

بازیگران، لیلا حاتمی، علی مصفا، امیر آقایی، فرهاد اصلانی ..... و گوهر خیراندیش

***

بعد از مدتها به دیدن یک فیلم ایرانی نشستم. آن هم به دلیل حضور جمعی از بازیگران خوب امروز سینمای ایران. فیلم خوب بود. البته کمی به نظرم کشدار آمد و می توانست با مطالب دیگری که سناریستِ خوبِ فیلم می داند  باید چه باشند پر شود. آن را به حساب ممیزی و ... می گذارم.

قبل از دیدن فیلم تصورم از سایه چیزی بود که معمولن در هنگام آفتاب از اشیاء و آدم‌ها می‌بینیم. سایه‌ای که معمولن وقتی به طرف آن می رویم و در واقع پشت به آفتاب داریم از ما فرار می‌کند و همین که برمی‌گردیم و پشت به آفتاب می‌کنیم، به دنبالمان می‌آید. در واقع هم این بود و هم نبود. باید خودتان فیلم را ببینید. دیدن فیلم را به شما پیشنهاد می کنم. دوستاره از نمره‌ی خودم به فیلم برای ایرادی که به سناریو دارم و نوشتم، کم می کنم.

***

مکس فون سیدو


Max Von Sydow 1929-2020

مکس فون سیدو

مهرهفتم - اینگمار برگمن


مکس فون سیدو، شطرنجی که در فیلم مهرهفتم با مرگ آغاز کرده بود، به او باخت.


ریک، پسر سفید ، White Boy Rick


ریک، پسر سفید ، White Boy Rick

کارگردان، Yann Demany

***

اگر می‌خواهید بدانید که همکاری با باندهای مواد مخدر، و نیز استفاده از این مواد، همکاری و ارتباط با خریداران و فروشندگان اسلحه، مجاز یا غیر مجاز، فرقی نمی‌کند، بد است و در نهایت سر و کارتان با پلیس و قانون و زندان ... است و سرنوشت شما ادامه‌ی زندگی در پشت میله‌های زندان است، این فیلم را ببینید.

نگویید می‌دانیم. حتمن نمی‌دانید که منی که می‌دانم، هر روز شاهد ساختن فیلم‌هایی از این دست هستم. فیلم‌هایی که سازندگانش در به در به دنبال پیدا کردن سناریوهای خود، در زندان‌ها و یا صفحه‌ی حوادث روزنامه‌ها هستند و در نهایت هم در مشخصات فیلم جمله‌ی معروف “Based on The True Story” را می‌بینیم.

این فیلم‌ها معمولن به فارسی هم برگردانده می‌شوند. می‌دانید، هر فیلمی که می‌توانید آن را به زبان فارسی ببینید، شک نکنید که سوژه‌ای مستندگونه دارد. و در نهایت، بعد از رسیدن به عنوان بندی‌های آخر فیلم، باید پند گرفته باشید که نباید مانند بازیگران فیلم باشید. هرچند، چه بسا بینندگانی بعد از دیدن فیلم، به دلیل ناراحتی از سرنوشت قهرمان آن، برای تسکین این غم، تلفنی به ساقی خودشان بزنند.

جمله‌ای که این روزها معمولا در هر یادداشتی می‌نویسم را تکرار می‌کنم. این روزها، تقریبا فیلمی به دست من نمی‌رسد که از عوامل و دست اندرکاران آن بنویسم. فیلم‌برداری و بازی‌ها و ...... همه خوب و دیدنی هستند. البته این به خود من هم برمی‌گردد که هر فیلمی را نمی‌بینم. می‌دانید؟ خود من فقط با سناریو درگیر هستم که آن‌هم شوربختانه، به دلیل تکراری بودن، بسیاری از آن‌ها را نمی‌پسندم. من می‌دانم که کار خلاف، بد است. بد. و تمام.

با توجه به این قضیه و در جای جایی هم ایرادهایی که به چیدمان بازیگران دارم، دو ستاره از آن را کم می‌کنم. ‌

***

فرانکو زفیرلی

فرانکو زفیرلی
1923-2019
هرگز دوست ندارم از مرگ بنویسم. ولی ..... می نویسم. مجبور به نوشتن از مرگ هم هستم ولی در دنیای اطلاعات امروز، برای هیچ مرگی لایک نمی زنم.
فرانکو زفیرلی، یکی از بزرگترین کارگردانان نسل من، چند روز پیش، یعنی پانزدهم ژوئن، درگذشت. مرد. رفت.
شکسپیر را با او شناختم.  اولین آشنایی من با این نویسنده و این فیلمساز، رومئو و ژولیت بود. از آن پس، از هیچ کدام از این دو،  غافل نبودم. نشدم.
آرزو نمی کنم که یاد و خاطره اش، گرامی باد. چون گرامی هست. 



پسر زیبا، Beautiful Boy


Beautiful Boy

پسر زیبا، Beautiful Boy

فیلمی از، Felix Van Groeningen با فیلم‌نامه‌ای از Luke Davies

و بازی‌های، Steve Carell, Timothee Chalamet  

***

خواندن این متن شما را با کلیات فیلم و در نهایت پایان آن آشنا می‌کند.

اینروزها سینما دیگر آن چیزی نیست که پنجاه سال پیش بود. همچون خیلی چیزهای دیگر. این نیست که از فیلم‌برداری و بازی‌ها و رنگ و ........ بگوییم. این را قبلن هم گفته بودم. تنها چیزی که امروز می‌توان در مورد فیلمی گفت این است که، فیلم هنری بود یا صنعتی. البته این که یک فیلم صنعتی، هنری هم باشد، نه این که نباشد، هست ولی وجه صنعتی آن بیشتر غالب است. پسر زیبا فیلم صنعتی نیست. هنری است. میزان بازی کامپیوتر در آن بسیار کم است. فیلم داستانی دارد همچون داستان‌های زندگی بسیاری از مردم جهان و با موضوعی تکراری ولی همیشه مطرح. اعتیاد.

پسرزیبا معتاد می‌شود. علت اعتیاد همچون بهانه‌ی این حرکت نزد معتادان دیگر است. حتا شکل ارائه‌ی این اعتیاد مانند فیلم‌های دیگر است. ولی پایان کلیشه‌ای و در عین حال واقعی دیگر معتادان را ندارد. چرا که پسر زیبا که در نقش نیک شف ظاهر شده، در زمان اعتیاد، شروع به نوشتن رومانی می‌کند. این رومان بعدها دستمایه‌ی فیلمنامه نویس همین فیلم می‌شود. در واقع فیلم به تصویر کشیدن یک اتفاق واقعی است. اتفاقی که ای‌کاش کسانی که درگیر این مشکل هستند می‌توانستند ببینند. هر چند باید دید میزان تاثیر داستان در ذهن چقدر است. شاید خود آنان هم می‌دانند که در راه خطایی هستند ولی توانایی تغییر مسیر را ندارند.

 

با جستجوی نام نیک شف Nic Sheff در اینترنت چهره‌ی واقعی او را خواهید دید. به دلیلِ به نظر خودم، کمی کشدار بودن فیلم‌نامه، یک ستاره از فیلم کم می‌کنم. شاید اگر خودم معتاد بودم، این امر مطرح نبود و فیلم هر پنج ستاره را از من می‌گرفت.

 

Viper Club


فیلم Viper Club یکی از اولین فیلم‌هایی بود که نوروز امسال آن را دیدم. یک فیلم کاملن سفارشی از سوی بنیانگزاران گروه‌های تروریستی چون داعش. راهی برای تبرئه‌ی خودشان در درست کردن چنین گروه‌هایی. آیا مانند من فکر می‌کنید؟ نمی‌دانم. اگر بله، سناریو برایتان آزار دهنده است. حال اگر ساخت دشمنان اصلی این گروه‌ها بود، باز می‌توانست قابل دیدن باشد. ولی از حامیان گروه‌ها، نه.

فیلم دو نکته‌ی مثبت دارد. یکی بازی همیشه دیدنی سوزان ساراندون و دوم شنیدن موسیقی گینگرشانکار. اعجوبه‌ای در جهان موسیقی.

دو ستاره ای که به این فیلم می‌دهم برای همین دو مورد است.

**

لیدی برد Lady Bird


لیدی برد


خواستم وبلاگ فیلمامون امسال ناکام نرود. یادداشت صرفن برای این امر نوشته شد و این که حیف بود از یکی از مطرح‌ترین فیلم‌های امسال حداقل نامی نبرم. سال گذشته وقتی عباس کیارستمی رفت، فکر نمی کردم یک سال در عزایش باشم که شد.

وسعتی که دنیاهای مجازی این‌روزها پهنه‌ی این فضا را تسخیر کرده است، خوانندگان این صفحه را دیر به دیر به این‌جا روانه می‌کند. این دنیا به نظر می‌رسه که مثل قدیم، زمزمه‌ی محبتی نیست و کمتر طفلان گریز پا، نه در جمعه که در هر روز دیگری از هفته به این‌جا سر می‌زنند.

***

این فیلم ساخته گرتا گرویک و بازیهای درخشان سوارین رونان و لوری مت کاف با داستانی از کارگردان یعنی گرتا و فیلم‌برداری درخشان‌ سام لوری است. دیدم کاندیدای اسکار 2018 شده. با این که هیچ فیلم اسکاری دیگری ندیدم ولی شک ندارم اگر هم دیده بودم، می‌گفتم که این فیلم به حق می‌تواند هر پنج جایزه را ببرد. پنجمی بهترین فیلم است.

چه بنویسم. باید فیلم را دید. یک فیلم با داستانی بسیار معمولی و تکراری ولی گاه و بیگاه، در سینما. بازی رونان را بیشتر از مت کاف دوست دارم، هرچند سناریو هم بیشتر از این اجازه پرداختن به نقش دوم را به تماشاچی نمی‌دهد چرا که، لیدی برد فیلم رونان است.  

فیلم‌برداری در هر فیلمی می‌تواند حرف و حدیثی درخشان‌تر از هر نوع دیگری نه از این ژانر که هر ژانر دیگری داشته باشد، ولی من گاهی فیلم را برای دیدن چیزی که کارگردان  خواسته بود نشان بدهد، برگشت می‌دادم. نه به خاطر گرتا که به دلیل کار درخشان فیلم‌بردار.

سناریو با این که به نظر داستانی ساده را به دست فیلم‌ساز داده بود، ولی جای هیچ حرف حدیثی و اما و اگری نداشت.

گارگردان هم که با داشتن نقش اصلی در پیش هم گذاشتن این مجموعه، بازی اصلی را ارائه کرده است. البته چون خود فیلم‌نامه را هم نوشته، به نسبت موفق‌تر از کارگردانی که صرفن به دنبال آنچه که در دست گرفته، موفق است.

اگر این پنج اسکار نصیب این فیلم نشود، باید بروم و فیلم‌های دیگر را ببینم. شاید یک تنه به قاضی رفته باشم.


  

گرتا گرویک

دوست، پنجره ی خانه اش را بست.


عباس کیارستمی

1319-1395


تلخ ترین یادداشت این وبلاگ در سالی که گذشت.

مرگ او کماکان در هاله ای از ابهام است. اشتباه پزشکی بیشترین احتمال است. روزانه در گوشه کنار کشور به دلیل این اشتباهات مردم می میرند. حتا کسی چون عباس کیارستمی، تاج سر پدر و پسری که به اصطلاح معالجه اش می کردند در این میان، از این اشتباهات پزشکی، بی بهره نبود.



ژان لوک گدار گفت: سینما با گریفیث شروع و با عباس کیارستمی تمام می شود.

این جمله را صرفن به عنوان ارزشی که گدار برای او قائل بود نوشتم. وگرنه باور ندارم که سینما با کیارستمی تمام می شود. سینما تمام نمی شود. مانند هر هنر دیگری.

Correspondence:2016


مکاتبات - محصول 2016 آمریکا

سناریست و کارگردان: جوزپه تورناتوره.

بازیگران: جرومی آیرونز -  اولگا کوریلنکو

و موسیقی: انیو موریکونه

***

یک بار گفتم: تمامی فیلم‌هایی که جرومی ایروزنز در آنها بازی کرده را می‌توان دید. نه برای بازی خوبش که هست، بلکه به دلیل سناریوهای متفاوت فیلم‌هایش. سناریوهایی که هر یک در نوع خودشان بی‌تا هستند. و مکاتبات یکی از آخرین فیلم‌های او و یا بگویم، آخرین فیلمی است که از او به نمایش درآمده است. 

این روزها سازندگان فیلم‌ها با دیدن و طی دورهای فیلم‌سازی، دیگر مشکلی در ساخت فیلم ندارند. تیمی تشکیل می‌شوند و در تاریخ معینی فیلم کلید می‌خورد. کارگردان حرف اول و آخر را می‌زند و تمام. بازیگران، فیلم‌بردار و عکاس و گریم و نورپردازی  همه و همه در دست کسانی است که کار خود را بلد هستند. هرچند در نهایت باز کارگردان در کارشان دخالت می‌کند. این است که با توجه به همه‌ی این عوامل، در جشنواره‌ها دیگر اول و دوم شدن خیلی اختلاف قابل بحثی نیست. اگر همه‌ی عوامل فیلم کارشان را بلد نباشند دیگر فیلمی که بشود آن را دید در کار نیست. و اما نظر من. من ابتدا با دیدن نام کارگردان فیلم را انتخاب می‌کنم و بعد بازیگران. در مورد بازیگران خاص مانند جرومی آیرونز باید مطمئن هم باشم که با یک سناریوی کلیشه‌ای طرف نیستم. بنابراین با دیدن نام جوزپه و حضور جرومی در فیلم، باید به دیدنش بنشینم.

سناریو تازگی آشنایی برای انسان معاصر دارد. کسی که این متن را دارد می‌خواند، با تجربه زندگی در دنیای مجازی که به مدد کامپیوتر و ... به موازات دنیای حقیقی تشکیل شده، آشناست. او خواه ناخواه در یکی از اشکال برخورد با آدم‌های دیگر، حضور دارد. دوستنانی دارد که می‌داند حقیقی‌اند و دوستانی که نمی‌داند. نمی‌شناسد. صرف آشنایی‌اش بر می‌گردد به عکس یا عکس‌هایی از او و کی‌بورد با چیزهایی که دستی آن‌ها را می‌نویسد. یا نوشته است. نوشته است؟ خب بله. امکان دارد حتا زمان تماس، زمان حال نباشد. بهم‌ریختگی زمانی، اتفاقی است که در جهان مجازی زیاد پیش می‌آید. چیزی نوشته می‌شود ولی به هزار و یک دلیل، مخاطب آن را در لحظه نمی‌گیرد. گاه در میان خیلی یادداشت‌های متعدد جا به جا می‌شود و بعدها وقتی که پاسخی قرار است برای آن نوشته شود چه بسا دیگر دیر باشد. یا نه، دنیای مجازی آنقدر جلوتر از خودش هم حرکت می‌کند که ممکن از در غیاب کاربرانش سرش به کار خودش و نیز ارسال پیغام ها گرم باشد.

جرومی و اولگا، در دنیای واقعی با هم آشنا می‌شوند و آنگاه جرومی به شهر خودش می‌رود و روابط آن‌ها وارد جهان مجازی می‌شود.

فیلم را به ویژه کسانی که در صفحات مجازی در گردش‌اند، و معدودند کسانی که نباشند، ببینید. آموزش ویژه‌ای به شما نمی‌دهد، ولی آن‌چه که به تصویر کشیده شده است را، شاید هرگز حدس نزنید. یعنی نتوانید حدس بزنید. 

Cafe Society کافه سوسایتی


آخرین فیلم وودی آلن تا به امروز،  یعنی سال 2016 ، دوباره امیدواری نسبت به این غول بازمانده از سینما را در من زیاد کرد. چیزی که در آخرین فیلمی که از او در این جا نوشتم "جادو در مهتاب" کم رنگ شده بود.

داستان فیلم یک مثلث عشقی است. مثلثی که خیلی از کلیشه های رایج پیروی نمی کند. این مثلث و افرادی که در حول و حوش آن هستند، همه و همه به شکلی یکی از ما خوانندگان این یادداشت، بخوانید کل آدمیان،  هستند. با کمی شدت و ضعف. البته کودکان و افراد مسن را پوشش نمی دهد. از بیست سالگی تا حدود هفتاد سالگی آدمیان است. هر چند در مجموع آلن خیلی کار به اول و آخر زندگی ندارد. این وسط برایش داستان های بیشتری دارد و البته جز این هم نیست. در جایی از فیلم جمله ای می گوید که امروزه در فضای مجازی زیاد می شنویم. که مانند خیلی دیگر از یادداشت های این فضا کمی تا قسمتی شعاری است. می گوید:

"طوری زندگی کن که گویی امروز آخرین روز زندگیت است. " ولی بلافاصله واقعیتی را نیز می گوید و آن این که، "ولی خب روزی می رسد که واقعن آخرین روز زندگیت است." و این چیزی است که نه تنها شعار نیست، بلکه در ذهن کمی از ما هم به عنوان یک واقعیت جاری است.

فیلم را ببینید و خودتان را در آن پیدا کنید.

وودی آلن همیشه کلی حرف برای زدن دارد. این فیلم به طور بسیار روشنی دیالوگ های سریع دارد. به نظر می رسد اگر کمی آرامتر گفته می شدند، زمان  فیلم حدود یک ساعت بیشتر می شد. ولی خب این هم می تواند دلیلی باشد بر این که بگوید برای زندگی کردن و حرف زدن خیلی وقت نداریم. آن هم این زندگیی که:

"داستانی کمدی است که یک مردم آزار آن را نوشته است."