فیلم هایی که می بینیم

فیلم هایی که می بینیم

رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند. (فدریکو فلینی)
فیلم هایی که می بینیم

فیلم هایی که می بینیم

رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند. (فدریکو فلینی)

شکلات (Chocolate)

Chocolat 

 

شکلات داستان زندگی مادرو دختری است که به تازگی وارد شهرکوچکی در فرانسه شده اند . بینوش در نقش ویانا مغازه شکلات فروشی باز می کند که البته از نظر زمانی  که مردم کاتولیک شهر در ماه روزه هستند زمان مناسبی نیست .شهردار که کاتولیک متعصبی است از ویانا دعوت می کند که برای عبادت به کلیسا بیاید ولی ویانا به صراحت به وی می گوید که هیچوقت به کلیسا نمی رود و به نوعی از این پس در معرض انواع شایعات قرار گرفته و بایکوت می شود ولی ویانا با اراده و شخصیت قوی و مستقلی که دارد سعی در برقراری ارتباط با افراد کرده و در اخر نیز موفق می شود .

   

Lasse Hallstrom در شکلات با پرداختن به موضوعی ساده توانسته است کار قابل قبولی ارائه دهد، بازیهای خوب، به خصوص نقش ویانا که Juliette Binoche استادانه آن را اجرا می کند و یا بازی Judi Dench در نقش مادر بزرگ ، همچنین فضا سازی فیلم به شکلی است که اگر چه ممکن است بیننده  پایان فیلم را حدس بزند ولی آن را مشتاقانه تا انتها دنبال می کند. تم اصلی فیلم تفاوت های مذهب و اصول اخلاقی و یا اگر کلی تر بگوییم انسانیت را مطرح میکند اینکه مذهب برای رسیدن به اهداف خود دست به هر روشی ممکن است بزند و آن را فدای هدف کند و نشان دادن این که حرمت شرافت انسان ربطی به مذهب وی نخواهد داشت . ویانا با گفتن اینکه هیچوقت به کلیسا نمی رود قدم در مبارزه ای می گذارد که برای اکثریت افراد سخت است ، اینکه خلاف نرم جامعه حرکت کنی و مستقل از بقیه افراد باشی  و همانطور که ویانا پیش می رود دیگران را نیز تحت تاثیر رفتار انسانی خود قرار دهی  کاریست دشوار که البته ژولیت بینوش به زیبایی آن را به تصویر می کشد . شکلات های هوس انگیز وی با برخورد مهربانانه او اهالی را انچنان جلب آن مغازه می کند که نه تنها از دست شهردار بلکه از دست کسی دیگر نیز کاری برنخواهد آمد.

 

شکلات درسال 2001 برای چندین عنوان نامزد اسکار شد ، Juliette Binoche برای بهترین بازیگر نقش اول زن، Judi Dench برای بهترین بازیگر نقش دوم زن ، موزیک متن و چندین مورد دیگر.

 

داستان عامه‌پسند (Pulp Fiction)

 

   پالپ فیکشن فیلمی است به کارگردانی کوئینتین تارانتینو و با بازی جان تراولتا، ساموئل ال جکسون، اما ترومن و بروس ویلیس. کوئینتین تارانتینو از بنیانگذاراران اصلی روایت غیرخطی درسینما است. او برای اولین بار در قسمتی از فیلم سگدانی محصول سال 1992 از این ساختاراستفاده کرد. با این فیلم کم هزینه کوئنتین تارانتینوی جوان و عاشق سینما شوک بزرگی به سینما وارد کرد و سپس در سال 1994 با ساخت فیلم اپیزودیک پالپ فیکشن به صورت کامل از ساختار غیر خطی بهره برد. وقتی نخل طلای بهترین فیلم جشنواره کن را برد خیلی‌ها تعجب کردند که چطور معتبرترین رویداد سینمایی جهان مهم‌ترین جایزه خود را به یک جوان 31 ساله داده آن هم برای فیلمی خشن با ستارگان اکشن. ولی فیلم با استقبال فراوان روبرو شد و فیلنامه نویسی را بکلی تحت تاثیر قرار داد.

   پالپ فیکشن از سه اپیزود تشکیل شده که عبارتند از: موقعیت بانی، وینسنت وگا و همسر مارسلوس والاس و ساعت طلا. در اپیزود وینسنت وگا و همسر مارسلوس والاس, .قبل از تیتراژ، شاهد قسمتی از اپیزود مو قعیت بانی هستیم این قسمت درست تا لحظه قبل از معجزه ادامه دارد و گویی کارگردان قصد دارد معجزه را در بهترین زمان ممکن نشان مان دهد . بعد از آن با اپیزود وینسنت وگا و همسر مارسلوس والاس مواجه می شویم.  وینسنت که قبلا مطلع شده که مارسلوس شخصی را فقط به جرم اینکه پاهای میا (اما ترومن) را ماساژ داده به قتل رسانده سعی می کند تا حد امکان کاری کند که رابطه اش با میا از حد خاصی فراتر نرود. ولی تنها یک حادثه (مصرف بیش از حد مواد مخدر توسط میا هنگام بازگشت به خانه پس از رقص دونفره) جلوی این اتفاق را می گیرد. در ابتدای این اپیزود مارسلوس والاس را می بینیم که به بوچ دستور باخت در مسابقه را می دهد و در انتهای این اپیزود صحنه ای از کودکی بوچ را می بینیم که می تواند پیش زمینه ای برای اپیزود ساعت طلا باشد. با همین صحنه است که ارزش ساعت طلا را برای بوچ درک می کنیم. در اپیزود ساعت طلا بحث غرور و مردانگی پر رنگ است. بوکسور به خاطر غرورش حاضر نیست در مسابقه شکست بخورد و برای برداشتن ساعت که برایش نشانه غرور خانوادگی است جانش را به خطر می اندازد. ولی بر عکس مارسلوس والاس با مورد تعرض قرار گرفتن از سوی زد، بیشترین ضربه ای که می خورد خرد شدن غرورش است. بعد از اتمام اپیزود ساعت طلا و فرار بوچ، دوباره به اپیزود موقعیت بانی بازمی گردیم و حالا اپیزود را از لحظه قبل از معجزه می بینیم. بعد از قتل، پسری که تا حالا مخفی شده بود بیرون می آید و به سمت وینسنت و جولز تیراندازی می کند اما آنان به طرز معجزه آسایی نجات پیدا می کنند. همین لحظه برای جولز کافی است تا آیاتش را جور دیگری تفسیر کند, که موجب نجات جان سارقان می شود. ولی برعکس وینست فردای مهجزه توسط بوچ کشته می شود.

    وقتی برای اولین بار پالپ فیکشن را می دیدم، محو حرف زدن و خونسردی آدمها در فیلم شده بودم. جوری حرف می زدند که انگار هیچ کار دیگری توی دنیا ندارند جز اینکه جمله ای را که دارند می گویند تمام کنند. جملات را خونسرد و با دقت می گفتند و با همان دقت و خونسردی هم به حرفهای طرف مقابلشان گوش می دادند. این خونسردی عجیب و غریب در بیشتر لحظات فیلم حاکم است. وقتی که جولز(ساموئل ال جکسون) سارقان کیف رو داره می کشه, وقتی وینست(تراولتا) اتفاقی همکارشونو تو ماشین می کشه, وقتی جیمی(تارانتینو) می بینه که یه جنازه تو خونشه و زنش بزودی از سر کار بر می گرده. عکس العمل بوچ (بروس ویلیس) وقتی می فهمه حریفشو کشته, خونسردی کسی که برای کمک اومده و جالبتر از همه وینست که یکی رو الکی کشته و حسابی دردسر درست کرده، به کس که برای کمک اومده میگه به من دستور نده و ازم خواهش کن ! وینست و جولز در هر موقعیتی با حوصله و دقت تمام با هم بحث می کنند و نکته جالب ای بحث ها تقابل دیدگاه ها درباره یک اتفاق واحد است بخصوص در مورد ماساژ پا در ابتدا و آخر هم در مورد معجزه بودن یا نبودن زنده موندنشون.

   یک نکته جالب اینکه توزیع کننده فیلم در امارات متحده عربی، بعد از مشاهده فیلم تصور می کنه که به علت عدم ترتیب درست زمانی داستان‌ها, آنجه در دستش هست نسخه اصلی نیست و خودش آن‌ها را دوباره مونتاژ و داستان‌ها را به ترتیب زمانی مرتب می کنه و این فیلم اصلاح شده در سینماهای امارات‌ پخش می شه.

تس Tess

Polanski Tess

 تس دومین فیلمی است که از رومن پولانسکی دیدم. با دیدن این فیلم برایم مسلم شد که پولانسکی یکی از بزرگترین کارگردانان حال حاضر سینما است. که در این فیلم یکی از سه نفر سناریست فیلم هم هست.

تس اقتباسی از کتاب Tess of the D'Urbervilles اثر توماس هاردی است. اقتباس که چه عرض کنم. تقریبا مو به مو کتاب تبدیل به فیلم شده به قول سینماگران خیلی وفادار به متن کتاب است. کتاب را قبلا خوانده بودم و عکس های فیلم را توی کتاب دیده بودم و خیلی دلم می خواست که فیلم را ببینم و آخرش آرزوم برآورده شد.

تس Nastassja Kinski  داستان دختر فقیری است از خانواده دوربی فیلد که با پدر و مادر و پنج خواهر و برادرش زندگی می کند و بعد از مدتی معلوم میشود که خانواده او ریشه اشرافی دارد و از خانواده دوربرویل هستند که به مرور زمان زمین ها و پول هایی را که داشته اند از دست داده اند. در طول فیلم روابطی بین او و پسرعمویش الکس برقرار می‌شود ولی با مردی به نام انجل Peter Firth ازدواج می کند  و ادامه داستان در باره ادامه این زندگی است و اتفاقاتی که می افتد. بطور کلی داستان فیلم که یک رمان دراماتیک است در باره تلاش یک زن برای زندگی با مردی که دوستش دارد . به طوری که حاضر میشود به خاطر عشقش حتی مرتکب قتل شود.

زیباترین سکانس فیلم، سکانس توت فرنگی خوردن تس است که الکس آنها را در دهانش می‌گذارد.

اجرای موزیک متن زیبای فیلم به عهده ارکستر سمفونیک لندن است.

فیلم در شش مورد کاندیدای اسکار بود ولی در نهایت در سه مورد آن را دریافت کرد.

بهترین کارگردانی هنری، بهترین فیلم برداری و بهترین طراحی لباس.

خیلی سرم شلوغه و الا دوست داشتم که بارها این فیلم را ببینم.

مستاجر (The Tenant)

نام فیلم: The Tenant French: Le Locataire

بازیگران: رومن پولانسکی - ایزابل اجانی

کارگردان: رومن پولانسکی

زمان: 125 دقیقه

محصول: آمریکا -  فرانسه (۱۹۷۶)

 

خلاصه داستان: مردی (پولانسکی) می خواهد خانه ای را در یک ساختمان بزرگ اجاره کنـــد. مستخدم ساختمان به او می گوید که ساکن قبلی خود را از پنجره به پایین انداخته و اکنون در بیمارستان بستری است و ممکن است که برگردد ولی او با این حال ساختمان را اجاره می کند. به سراغ آن زن در بیمارستان می رود در انجا با استلا (اجانی) دوست همان زن آشنا می شود. زن می میرد ولی رابطه ی او با استلا همچنان پابرجا می ماند. با گذشت زمان در ارتباط با ساکنین ساختمان احساس بدی به او دست می دهد. بطوری که در توالت روبروی خانه اش اشخاصی را می بیند که ساعتها بی حرکت آنجا می ایستند. کم کم حس می کند که همسایگان بودند که آن زن را دیوانه و موجبات خودکشی اش را فراهم کرده بودند و اکنون می خواهند همین کار را با او انجام دهند ...

    پولانسکی بعد از بچه رزمری فیلمی دیگر به همان سبک ساخه است. فیلمی که تماشاگر را سرگردان در تخیل و واقعیت می کند، آیــا به راستی ساکنین عامل خودکشی آن زن بودند یا همه ی اینها ساخته ی تخیلات مرد است. در واقع فیلم دو نیمه دارد، در نیمه اول کارگردان ما را در هذیانها و توهمات شخصیت اول فیلم شریک می کند تا ما هم کم کم به این باور برسیم که او گرفتار توطئه ای کثیف و شیطانی است و یقین داشته باشیم که هر آنچه می گذرد از پیش طراحی شده است از جمله وقتی که ساکنان نسبت به هر صدایی حتی صدای بسته شدن در یا صدای رادیو وحتی حرکت صندلی حساسند، گویی در یک آسایشگاه روانی قرار داریم که موظف به رعایت سکوت هستیم. ولی در اواخر فیلم بارها کارگردان ما را با صحنه هایی روبرو می سازد که می فهمیم دسیسه ای دست کم از جانب همسایه ها در کار نیست و بیشتر آنچه دیده ایم در ادراک دگردیسی یافته مرد جریان دارد که سرانجام او را به طرف آن پنجره می کشاند.

   مستاجر آخرین فیلم پولانسکی در آمریکا می باشد. سال بعد از ساخت این فیلم (۱۹۷۷) به اتهام یک رسوایی اخلاقی در کالیفرنیا بازداشت شد و به همین منظور آمریکا را به قصد فرانسه ترک کرد. فیلم های بعدی پولانسکی، همگی در فرانسه تولید شدند. او هرگز به آمریکا برنگشته است زیرا با حداقل با ۱۰ سال زندان مواجه می شود. وقتی در سال ۲۰۰۲ برای فیلم پیانیست اسکاربهترین کارگردان را گرفت در مراسم حاضر نبود و جایزه اش را ۵ ماه بعد از هریسون فورد در پاریس دریافت کرد.

 

ساتیاجیت رای(Satyajit Ray)

ساتیاجیت ری

ساتیاجیت رای (1992-1921) کارگردان صاحب نام  هندی یکی از داوران اولین جشنواره فیلم تهران بود. وی در پنجمین جشنواره هم حضور داشت و این بار به عنوان مهمان. دو فیلم از وی را در این جشنواره دیدم. رعد دور دست و واسطه.

او را هر روز می توانستی در سئانس ساعت 10 صبح سینما پولیدور* ببینی. جایی که مروری داشت بر فیلم های باسترکیتون یکی از بزرگترین کمدین های سینما. نام این بخش هم "باسترکیتون-چهره سنگی" بود.  آن روزها - 30 آبان تا 14 آذر  1355- من به اتفاق چند عشق فیلم دیگر هر روز ساعت 10 صبح توی این سینما بودیم. آقای رای هر روز در ردیف مهمانان می نشست یعنی ردیف یک و ما هم سعی می کردیم در نزدیکترین ردیف نزدیک به ایشان باشیم. خودش افتخاری بود. مگر چند بار ممکن است در زندگی هم‌چو منی پیش آید ژنرال ِباسترکیتون که یکی از ده فیلم بزرگ و هنری تاریخ سینماست را در حضور یکی از بزرگترین کارگردانان سینما تماشا کنم؟ و عکس العمل وی را از دیدن این فیلم شاهد باشم؟ من در زندگی خنده‌هایی آنقدر از ته دل را از کسی نشنیده‌ام که از وی و در طول فیلم می شنیدم. قهقهه های وی اگر از جانب او نبود مسلمن با واکنش تماشاچیان مواجه میشد. ما خجالت می کشیدیم آن‌چنان که وی می‌خندید، بخندیم. چرایش را هیچ وقت با خودم یا خودمان باز نکردیم. یعنی مشکلات و گرفتاری‌های ما در آن زمان از ایشان بیشتر بود؟ یا او آن‌چنان که بود می‌نمود؟ یا خیلی یاهای دیگر؟

*سینما پولیدور بعد از انقلاب مدت کوتاهی نامش شد سینما پولیساریو. -یک جبهه رهایی بخش در آفریقا- و بعدش هم شد سینما قدس.

سکانسی در رثای یک عشق ممنوع

کازابلانکا- سکانسی در رثای یک عشق ممنوع

حدود چهل سالی هست که کازابلانکا را می شناسم. فیلمی جذاب از سینمای دهه چهل. با کارگردانی مایکل کورتیس و بازی همفری بوگارد و اینگرید برگمن. در خلال داستان بوگارد عاشق برگمن میشود، یعنی همسر دوستش. ولی در پایان فیلم به هزار و یک دلیل بوگاردی -از جمله یکی از مهمترین هایش، پرکردن جای خالیش توسط یکی  مثل لورن باکال. زنی که در روز مرگ بوگی در کنارش بود.- برگمن را قانع می‌کند که با شوهرش سوار هواپیمایی که منتظر بردن آن‌ دو است بشود. این سکانس بسیار زیباست. دیالوگ سکانس چیزی شبیه این است که بوگارد به برگمن که دودل است که با شوهرش برود و یا در کنار معشوق بماند می‌گوید.

"شاید، نه  امروز و نه فردا ولی بزودی ممکن است  این احساس را داشته باشی که ای کاش با این هوا پیما رفته بودی."- زنگار ذهنم را برای بیادآوردن این دیالوگ بیشتر از این نمی توانم صیقل دهم.*- دیالوگ بوگارد هم‌راه  با صدای موتور هواپیما و دود دم ناشی از آن و هوای مه آلود فرودگاه فضای زیبایی را در این سکانس بوجود آورده است. سالها بعد هربرت راس در فیلم دوباره سعی کن سام، وودی آلن را در وضعیت مشابهی قرار می‌دهد که احساس بوگاردی کند. به جای اینگرید برگمن هم دایان کیتون را گداشت. -البته ژانر دو فیلم کاملن متفاوت است-. فیلم با سکانس پایانی و مشهور کازابلانکا شروع می‌شود،-که آلن، هم به دلیل علاقه اش به بوگارد و هم به دلیل این که منتقد فیلم است، به تماشای آن نشسته- و با سکانسی مشابه آن پایان می‌پذیرد. کلماتی که آلن در پایان فیلم به کار می‌برد همان کلمات بوگارد است و کیتون را وادار می‌کند به طرف همسرش برود و  در مقابل تحسین وی از این کلمات زیبا، آلن اقرار می‌کند که کلمات از آن بوگارد است و او همیشه آرزو داشته که این کلمات را به  کسی بگوید. هر کدام از این دو فیلم را که ببینید این سکانس بیاد ماندنی را مشاهده خاهید کرد.

عکس مربوط به کازابلانکا است و در گوشه سمت راست و پایین، همان نما را می بینید ولی در فیلم دوباره سعی کن سام.

من هر وقت که نام کازابلانکا را می شنوم فقط این سکانس از فیلم کورتیس در نظرم مجسم می‌شود و بس.

*دوباره سعی کن سام من پیش آرمین است. امیدوارم که همتی بکند و دیالوگ این سکانس را در کامنتی بگذارد که من اون بالا را به شکل آبرومند تری سروسامان بدهم.

البته زحمت ارمین را کامران کشید و توی کامنت ها دیالوگ کامل این سکانس را نوشت. من مطمئن هستم  بالاخره کامران هم یکی کسانی خاهد بود که چرخ های این وبلاگ را روغن کاری بکند.

قهوه و سیگار (Coffee & cigarates) ****

Jim Jarmush

جیم جارموش سینماگر مولف و اندیشمند از سال 1986 تا سال 2003چند فیلم کوتاه در باره روابط آنسان ها وقتی که روبروی هم و به نزدیک ترین شکل ممکنه نشسته اند و سیگار دود می کنند و قهوه می خورند ساخت به نام قهوه ها و سیگارها که در سال 2003همراه چند اپیزود دیگر در همین ژانر  یکجا عرضه شدند. بطوریکه می توان این فیلم را یک فیلم یکدست و روان و کامل دید در یازده اپیزود. در این اپیزود ها همان طور که اشاره شد  آدمهایی را میبینیم که دو بدو پشت میزی نشسته اند و قهوه میخورند و سیگار دود میکنند. بعضن آشنا هستندو گاه غریبه که به سرعت با هم آشنا میشوند.  آشنا بودن و یا آشنا شدنشان گاه در در پی منافع شخصی شکل می گیرد که نمونه بارز آن در اپیزود مربوط به دو پسر عمو است که یکی از آنها که شجره نامه ای تنظیم کرده و در آن نتیجه گرفته که با دیگری که شخص مشهوری است ارتباط فامیلی دارد و دیگری حتا ابا دارد از اینکه شماره تلفنش را به وی بدهد و همین که می فهمد وی با شخص مشهوری دوست است آنهم در کلوبی که مربوط به دوستداران درخت است تصمیم می گیرد که شماره اش را به وی بدهد ولی طرف دیگر نمی پذیرد و او را ترک میکند و گاه ارتباط فامیلی است و زود هم قطع می شود که توان ادامه دادنش نیست. شکل های مختلف روابط آدمهای فیلم تنوع چندانی ندارد.

هیچ کدام از ارتباطهای این سکانسها به نظر نمیرسد که ادامه داشته باشد و در انتهای هر سکانس قطع میشود در حالیکه به راحتی میشود فهمید که بازهم ممکن است به شکلی دیگر تکرار شود. نشد هم نشد. گویا چیز زیادی را ازدست نمی‌رود. بسیار در این روابط دیده میشود که یکی از دوطرف صرفن جهت قهوه خوردن طرف مقابل را دعوت کرده ولی این امر هم به گونه ای  غریبه به نظر میرسد. البته در این میان روابط دوقلوها در سکانس دوم متفاوت است با اینکه آنها هم صرف نظر از حرکات مشابهی که دارند در پاسخ به سئوالات گارسون کافه که خودش را به آنها تحمیل میکند و در کنارشان مینشیند کلمات متناقض بکار میبرند.

فیلم به غایت ساده و در عین حال پیچیده است. حدیث تنهایی انسانها. تنهایی که گاه با لال بازیهای نوجوانی به طور مثال میتواند بهم بخورد. بی کلامی و تنها با حرکت.

فیلم سیاه و سفید است به سادگی خود فیلم. نقطه قوت فیلم هم این است که تمامی پرسوناژها در پی زنده بودن و زندگی کردن هستند و به دنبال یافتن صدایی مشترک. حتا اگر این صدای مشترک علاقه دو طرف به سیگار و قهوه و یا درخت باشد.

درخشان‌ترین  اپیزود فیلم همان اپیزود اول است و فداکاری یکی از آنها برای دیگری که یکی از دو نفر به جای دیگری که طاقت و حوصله رفتن به دندانسازی را ندارد آدرس دندانساز را از وی می گیرد و به جای او به دندانسازی می رود که وی ر ا از این رنچ رهایی دهد. کما اینکه اپیزود سوم نیز که از بازی تام ویتس بهره برده اپیزود زیبایی است و کامل.

با اینکه فیلم از هنرپیشگان مشهوری چون آنتونیو بنینی و کیت بلانشت و نیز تام ویتس بهره برده ولی هیچ کدام از هنرپیشگان دیگر دست کمی از آنها ندارند. نور پردازی برای بهره برداری از فضای ساده و سیاه و سفید بسیار موفق است. البته فیلم بردار کمترین مشکل را داشته زیرا در پیچیده ترین پلانها حداکثر سه نقطه را نشانه رفته که یا یکی از دو طرف را نشان داده و یا از بالای میز فیلمبرداری کرده است. اسپانسرهای فیلم هم سازندگان سیگارهای مالبرو و کمل و یکی دو مارک دیگر بوده اند. هرچند خود فیلم هم دراستودیوی اسموکرز اسکرین تهیه شده است. اگر سیگاری هستید با دیدن این فیلم از سیگاری بودنتان لذت خاهید برد و اگر نیستید با خود میگویید که ایکاش سیگاری بودم.

قهوه و سیگار (Coffee &Cigarattes) ****

Jim Jarmush

جیم جارموش سینماگر مولف و اندیشمند از سال 1986 تا سال 2003چند فیلم کوتاه در باره روابط انسان ها وقتی که روبروی هم و یا در کنارهم و  به نزدیک ترین شکل ممکنه نشسته اند و سیگار دود می کنند و قهوه می خورند ساخت به نام قهوه  و سیگار که در سال 2003همراه چند اپیزود دیگر در همین ژانر  یکجا عرضه شدند. بطوریکه می توان این فیلم را یک فیلم یکدست و روان و کامل دید در یازده اپیزود. در این اپیزود ها همان طور که اشاره شد  آدمهایی را میبینیم که دو بدو پشت میزی نشسته اند و قهوه میخورند و سیگار دود میکنند. بعضن آشنا هستندو گاه غریبه که به سرعت با هم آشنا میشوند.  آشنا بودن و یا آشنا شدنشان گاه در در پی منافع شخصی شکل می گیرد که نمونه بارز آن در اپیزود مربوط به دو پسر عمو است که یکی از آنها که شجره نامه ای تنظیم کرده و در آن نتیجه گرفته که با دیگری که شخص مشهوری است ارتباط فامیلی دارد و دیگری حتا ابا دارد از اینکه شماره تلفنش را به وی بدهد و همین که می فهمد وی با شخص مشهوری دوست است آنهم در کلوبی که مربوط به دوستداران درخت است تصمیم می گیرد که شماره اش را به وی بدهد ولی طرف دیگر نمی پذیرد و او را ترک میکند و گاه ارتباط فامیلی است و زود هم قطع می شود که توان ادامه دادنش نیست. شکل های مختلف روابط آدمهای فیلم تنوع چندانی ندارد.

هیچ کدام از ارتباطهای این سکانسها به نظر نمیرسد که ادامه داشته باشد و در انتهای هر سکانس قطع میشود در حالیکه به راحتی میشود فهمید که بازهم ممکن است به شکلی دیگر تکرار شود. نشد هم نشد. گویا چیز زیادی را ازدست نمی‌رود. بسیار در این روابط دیده میشود که یکی از دوطرف صرفن جهت قهوه خوردن طرف مقابل را دعوت کرده ولی این امر هم به گونه ای  غریبه به نظر میرسد. البته در این میان روابط دوقلوها در سکانس دوم متفاوت است با اینکه آنها هم صرف نظر از حرکات مشابهی که دارند در پاسخ به سئوالات گارسون کافه که خودش را به آنها تحمیل میکند و در کنارشان مینشیند کلمات متناقض بکار میبرند.

فیلم به غایت ساده و در عین حال پیچیده است. حدیث تنهایی انسانها. تنهایی که گاه با لال بازیهای نوجوانی به طور مثال میتواند بهم بخورد. بی کلامی و تنها با حرکت.

فیلم سیاه و سفید است به سادگی خود فیلم. نقطه قوت فیلم هم این است که تمامی پرسوناژها در پی زنده بودن و زندگی کردن هستند و به دنبال یافتن صدایی مشترک. حتا اگر این صدای مشترک علاقه دو طرف به سیگار و قهوه و یا درخت باشد.

درخشان‌ترین  اپیزود فیلم همان اپیزود اول است و فداکاری یکی از آنها برای دیگری که یکی از دو نفر به جای دیگری که طاقت و حوصله رفتن به دندانسازی را ندارد آدرس دندانساز را از وی می گیرد و به جای او به دندانسازی می رود که وی ر ا از این رنچ رهایی دهد. کما اینکه اپیزود سوم نیز که از بازی تام ویتس بهره برده اپیزود زیبایی است و کامل.

با اینکه فیلم از هنرپیشگان مشهوری چون آنتونیو بنینی و کیت بلانشت و نیز تام ویتس بهره برده ولی هیچ کدام از هنرپیشگان دیگر دست کمی از آنها ندارند. نور پردازی برای بهره برداری از فضای ساده و سیاه و سفید بسیار موفق است. البته فیلم بردار کمترین مشکل را داشته زیرا در پیچیده ترین پلانها حداکثر سه نقطه را نشانه رفته که یا یکی از دو طرف را نشان داده و یا از بالای میز فیلمبرداری کرده است. اسپانسرهای فیلم هم سازندگان سیگارهای مالبرو و کمل و یکی دو مارک دیگر بوده اند. هرچند خود فیلم هم دراستودیوی اسموکرز اسکرین تهیه شده است. اگر سیگاری هستید با دیدن این فیلم از سیگاری بودنتان لذت خاهید برد و اگر نیستید با خود میگویید که ایکاش سیگاری بودم.

سکانس های به یاد ماندنی

سکانس های به یاد ماندنی بخش جدید این وبلاگ است. در این سکانس ها سعی می کنیم سکانس های خاطره انگیز و به یاد ماندنی فیلم ها را بنویسیم. به نوعی می توانست در بخش نوستالژی هم جا بگیرد ولی بهتر دیدیم که این گونه رده بندی بشود. در این بخش هم سعی میکنیم بین حداقل دو نقد فیلم یک یادداشت هم در این دسته بنویسیم.

یا حق

چرخ و فلک سحرآمیز (Roundabout) ***

چرخ و فلک سحرآمیز

یک کارتون عروسکی جذاب. محصول سال ۲۰۰۵. در طول 114 دقیقه فیلم فقط می خندید.  برای ساختن این فیلم  چند عکس از عروسکها گرفتند و بعد حرکاتشان را با کامپیوتر درست کردند. این کارتون را سه کارگردان ساخته اند. جین دوال (Jean Duval)  فرانگ پاسینگهام (Frank Pasingham) و دان بروسویک (Done Borthwick)  شخصیت ها به بهترین شکلی طراحی شده اند. فیلمی است دیدنی. مشکل کارتون هم این است که خنده های شخصیت بد فیلم حوصله آدم را سر میبره. البته من احتمال میدهم که در دوبله فارسی  به این صورت شده باشد چون نسخه اصلی را ندیده ام. در نسخه اصلی به جای شخصیت دوگان Robbie Williams  که خودش خواننده است حرف میزند. دوبله فیلم هم قشنگ است. البته به جز زیباد.

در این فیلم دوگال سگ کوچولو و با مزه ای است که یک بینی بزرگ و سیاه و موهای بلند قهوه ای که تا پایین پایش رسیده و در واقع نقش اصلی فیلم را دارد. برایان، حلزونی که عاشق گاوی به نام المترو است. خیلی احساس رییس بودن میکند و درهمه کارها پیش قدم است. المترو  اپرا می‌خواند و فکر میکند که خیلی خوش صداست ولی صدایش همه را به جز برایان اذیت می‌کند. دیلن خرگوشی که آدم فکر میکند بی حال است ولی در واقع هشت رشته ورزشی را بلد است و زبدی.که یکی از نقش های اصلی فیلم را دارد خیلی شبیه زیباد است ولی فرق آن ها در رنگ مدل مو و لباس آن ها است. داستان فیلم هم از این قرار است که دیلن، دوگال، برایان و المترو با هم دوستند. دوگال عاشق قند و چیزهای شیرن است. هنگامی که دوگال کالسکه‌ی شکلات را پنچر میکند و میخواهد ا ز آن بخورد یک دفعه کالسکه راه می افتد و به طرف جایی که المترو آواز میخواند می رود. بچه هایی که آواز گوش می کردند، به چرخ و فلک پناه می‌برند ولی دوگال  از روی کالسکه می‌افتد و کالسکه با چرخ فلک برخورد می‌کند و باعث یخ زدن چرخ و فلک می شود. چهار قهرمان داستان باید سه قطعه الماس پیدا کنند تا چرخ فلک به حالت اول برگردد و .......

بهترین صحنه فیلم صحنه ای است که برایان از تله رد می شود. خودتان باید ببینید.

موسیقی متن کارتون هم خیلی قشنگ است.