اگر قرار باشد فانتزی ترین فیلمی که از تاریخ هنرهای نمایشی ساخته شده رو انتخاب کرد بجز سینما پارادیزو من فقط مولن روژ رو انتخاب میکنم . ملودرامی که از زیبایی نظیر نداره !
داستان فیلم راجع به جوان نویسنده ای بنام "کریستین" است که با یک گروه از هنرمندان مونت مارته پاریس آشنا میشه و برای ارائه کارشان به مولن روژ میره و بطور اتفاقی عاشق زیباترین زن اونجا میشه . "ساتین" زنی درباری که از نهایت زیبایی به الماس درخشان معروفه همبستر دوک های ثروتنمد میشده که اینبار "کریستین" رو با یک دوک اشتباه میگیره و عاشق او میشه. در این میان یک دوک واقعی که او هم کاملا شیفته ساتین شده پی به رابطه پنهانی ایندو میبره و چون سرمایه گذار نمایش جدید مولین روژ شده ابتدا درخواست تغییر نمایشنامه را میکند (که قراره درست همین ماجرا رو به سبک هندی اش نمایش بده) ولی حسادت در عشق بیشتر میشه و میخواهد با از بین بردن کریستین بطور کامل راحت بشه.
مفهوم اصلی فیلم بر پایه 4 کلمه کلیدی "حقیقت، آزادی، زیبایی و عشق" یعنی متعالی ترین دست آوردهای انسان استواره که در چندین صحنه بیان میشه.
شخصیتهای فیلم که این چهار مفهوم رو زنده میکنند در واقع هر کدام در درون متناقض هستند بدین ترتیب که : راوی داستان که عاقل ترین فرده نقش دلقک رو داره، صاحب لوده مولن روژ در پشت صحنه جدی ترین شخصیته، رقصنده آرژانتینی که بسیار عصبی است همواره در حال خواب و غش به سر میبره، دوک هم خودخواهه هم بسیار ثروتنمند، ساتین زیباترین موجود فیلم ولی مبتلا به بیماری است، کریستین هم که بدلیل عاشق بودن همه خصوصیت هارو با هم داره !
فضاهاهای فیلم بسیار فانتزی و پر از رنگه حتی صحنه های غمگین انقدر زیبا طراحی شده که آدم از غم و یا ابهام و اضطراب عشق خوشش میاد. موسیقی این فیلم بازخوانی بسیاری از شاهکارهای هنری است که معرف آثار قبلی سینما و موسیقی است.
یک نکته جالب فیلم همزمانی شروع قرن بیستم و مرگ ساتین است. این نکته بسیار جای تعمق داره که ساتین نماینده چه انسانی است که درست با اتمام سال 1899 از بین میره ؟
کارگردان: مسعود نوابی. نویسنده: فریدون فرهودی
بازیگران: رضا عطاران، حدیث فولادوند، جواد رضویان، فتحعلی اویسی و مهران غفوریان
دوستی با پیام کوتاه مرا دعوت به دیدن فیلم کلاهی برای باران نمود. من هم در اینترنت به جستجو در مورد فیلم پرداختم. با دیدن اسامی بازیگران و همچنین خلاصه داستان به این نتیجه رسیدم که این هم یکی دیگر از کمدی های سطح پایین، با موضوع پیش پا افتاده و شوخی های تکراری و تاریخ مصرف گذشته است. ولی چون مدتی به زیارت آن دوست نائل نشده بودم در جواب گفتم: می دانم که فیلمی درپیتی است ولی برای دیدار شما می آیم و با همین پیش فرض بدیدن فیلم رفتم.
در آغاز فیلم رضا عطاران (ابی) در خانه ای مجلل مشغول دزدی است پس از باز کردن گاوصندوق و در حین تلاش برای خروج از خانه متوجه خودکشی دختر صاحب خانه (باران) در پی یک ناکامی عشقی می شود. پس از خروج از خانه از همدستش جواد رضویان (جلال) می خواهد که به خانه برگشته و موجب نجات دختر می شوند.
از اینجا به بعد حدس می زدم که پسر آسمان جل به دنبال دختر پولدار رفته و او را عاشق خود کند و در پایان فیلم هم به خوبی و خوشی بهم برسند. ولی بر خلاف تصور من وقایع فیلم و شخصیت پردازی ها منطقی خوب و دور از کلیشه های رایج فیلمفارسی داشت. ابی به باران پیشنهاد می کند که کمک او را در رسیدن به عشقش بپذیرد و داستان با تلاش ابی و جلال برای رسیدن باران به پسر ادامه پیدا می کند. البته در این میان منافع مالی نیز در میان است.
شخصیت ابی با بهره مندی از بازی روان و راحت رضا عطاران و به کمک دیالوگهای خوبی که برایش نوشته شده، بخوبی برای بیننده قابل باور است. جواد رضویان نیز با توجه به قابلیت هایش در ارائه انواع گوناگون از تیپ های تماشاگر پسند با شکل و شمایل متفاوت (از مرد مکزیکی و دختر جوان گرفته تا پیرزن سالخورده) در این فیلم سنگ تمام گذاشته و وظیفه خود را در به خنده واداشتن بیننده به خوبی انجام می دهد. صحنه های روابط شوخی و جدی این دو نیز در فیلم بسیار خوب از کار درآمده. مهران غفوریان نیز گزینه ی مناسبی برای تکمیل این مثلث بازیگران موفق طنزهای تلوزیونی می باشد. با این وجود آنچه آزار دهنده می نماید حضور ضعیف و کمرنگ بازیگران تازه کار و نوظهور فیلم است که قادر نیستند همپای بازیگران اصلی، گام بردارند و در مواردی سبب افت فاحش فیلم می گردند.
منطق داستانی فیلم قوی و پذیرفتنی است و بهرحال نسبت به آنچه فکر میکردم فیلم بهتری بود ولی ابراز رضایت نسبی بعد از دیدن فیلم موجب شد آن دوست دعوت کننده تصور کند که من را بدیدن یکی از شاهکارهای سینما رهنمون ساخته !
صحنه اول با خدمتکارانی شروع میشود که به طرف اتاق آنتونیو سالیری یکی از آهنگسازان ایتالیایی که نوازنده دربار اتریش بوده میروند تا به او شیرینی خامهای بدهند. صدای سالیری در خانه میپیچد که میگوید: "موتسارت مرا ببخش. من باعث مرگ تو شدم" یا "من تو را کشتم." خدمتکاران به صورت بچهگانه ای با سالیری حرف میزدند. طوری که انگار کمی عقلش را از دست داده. سپس با شنیدن فریادش از او میخواهند که در را باز کند. در را میشکنندو... بعد میبینیم که او را در سبدی که به اسبی بستهاند و این یعنی آمبولانس، به بیمارستان میرسانند. با خودکشی او میفهمند که روانی شده و به تیمارستان منتقل میشود. آهنگ تیتراژ خیلی قشنگ است. و از همین اول قشنگی فیلم معلوم میشود. کارگردان فیلم میلوش فورمن است.
بعد از تیتراژ میبینیم کشیشی به دیدن سالیری میرود و او در باره موتسارت با کشیش صحبت میکند و در واقع تمام فیلم میشود یک فلش بک و گاهی درست در لحظهای که منتظرش نیستیم به شکل زیبایی برای اینکه یادمان نرود که فیلم فلش بک است گاهی کشیش و سالیری را میبینیم. البته میلوش فورمن از این بازگشت به زمان حال هم برای تغییر فصل فیلم خیلی خوب استفاده میکند.
سالیری از دوران کودکی خودش و موتسارت حرف میزند و شرایط زندگیشان میگوید. اینکه موتسارت پدرش آهنگساز بوده ولی پدر خودش مخالف موسیقی بوده و وقتی که خودش توی کوچهها داشت بازی میکرد موتسارت آن قدر مهارت در موسیقی داشت که با چشم بسته ویلون مینواخت و حسادت خودش را نسبت به موتسارت اعتراف میکند. سالیری با مرگ پدرش که در همان بچگی اتفاق میافتد به دنبال نوازندگی میرود. تا اینکه به دربار هم راه پیدا میکند و میشود معلم موسیقی شاه. تمام آرامش او هم یک روز به پایان رسید. روزی که موتسارت به دربار راه پیدا کرد و یکی از آهنگهایش را در آنجا اجراء کرد.
اینجا بود که سالیری فهمید، موتسارت اولین آهنگش را در سن چهار سالگی و اولین سمفونی را در هفت سالگی و اولین اپرا را در دوازده سالگی نوشته است. یکی از زیباترین سکانسهای فیلم هم وقتی بود که سالیری با کلی زحمت آهنگی نوشت و از موتسارت خواست که آنرا اجراء کند و موتسارت بعد از اتمام نواختن با پیانو و در همان لحظه به چند شکل پایان آهنگ را عوض کرد. که در فیلم میبینیم سالیری برای ساختن آن زحمت زیادی کشید و به زور موفق به ساختنش شد.
آنچه که از زندگی موتسارت در این فیلم میبینیم بیشتر در ارتباط با سالیری است. خودم که بعد از شناختن و مطالعه زندگی سالیری حق به آهنگسازانی دادم که در موقع نمایش فیلم به آن اعتراض کرده بودند که چرا فیلمی ساخته شده که در آن به سالیری توهین شده. سالیری که در سالهای 1750 تا 1825 زندگی کرد آهنگهای زیادی برای گروههای موسیقی کلیسا ساخت و از او حدود پنجاه اپرا به جا مانده. اینروزها به هر کس که دوتا اپرا بسازد میگویند موسیقی دان چه برسد به پنجاه تا. قول بابا بد شانسی او و همه آهنگسازان هم عصر او وجود نابغهای مانند ولفگانگ آمادئوس موتسارت بوده.
من با این که می دانم این تحریف تاریخی در فیلم هست ولی به پیشنهاد حسام به آن نمره ده را میدهم. زیرا بسیاری فیلم ها هستند که تحریف تاریخی شده اند ولی خودشان فیلم خوبی هستند.
در سال 1984 این فیلم برنده چندین جایزه اسکار شد. بهترین هنرپیشه مرد F. Murray Abrahamبرای بازی در نقش آنتونیو سالیری. البته Tom Hulce هم که نقش موتسارت را بازی کرده بود کاندیدا بود که نگرفت. بهترین کارگردان هنری، بهترین گریم، بهترین کارگردان Milos Forman ، بهترین فیلم Saul Zaentz ، بهترین فیلمنامه اقتباسی Peter Shaffer ،بهترین طراحی لباس Theodor Pistek.
یکی از قشنگیهای فیلم هم خندههای بسیار بامزه موتسارت است.
آمادئوس یکی از بهترین فیلمهایی است که تا به حال دیده ام.عاشق فیلم شده ام.در طول تابستان امسال اگر روزی یکبار آن را ندیده باشم دو روز یکبار حتمن دیدهام یعنی شاید بین بیست تا سی بار. شایدم بیشتر. رکوئیم سکانس آخر فیلم یعنی کامفوتاتیس هم محشر.
فیلم نصف مال من نصف مال تو ابتدا با یک معما آغاز مى شود دو کودک کلاس سومی در مدرسه متوجه میشوند که نام، شغل و سن پدرهایشان یکی است و در مدت کوتاهی پی میبرند که پدر آنها یک نفر (محمدرضا شریفینیا) است و پس از آن تلاش آنها برای حل کردن این مسئله برای مادرانشان آغاز میشود. داستان فیلم داستان تازهای نیست زیرا این سوژه در سالها قبل در فیلمهای دو نیمه سیب و خواهران غریب بکار رفته است و حتی در فیلم نیز بارها به این موضوع اشاره میشود که داستان به نحوی به خواهران غریب گره خورده است. اما شاید اصلیترین تفاوت این فیلم با دیگر فیلمهای از این دست در آن باشد که کار در فضایی فانتزی، مفرح و کمدی شکل میگیرد و بازیگران اصلی آن دو کودک (ترلان پروانه و آلما اسکویی) میباشند.
اگر از دیدگاه سینمای کودک به فیلم نگاه کنیم در ادامه داستان شاهد تلاشهای کودکانه دو دختر و دوستشان برای حل کردن این مشکل هستیم. که اتفاقا از این منظر فیلم بسیار خوب از کار درآمده. فیلمی سرگرم کننده و خنده دار است و بازی شریفی نیا و دو کودک هم بسیار درخشان است. به نظر من از این دید ایرادی هم به فیلم وارد نیست. زیرا در دیدگاه دو بچه دبستانی مسئله داشتن زن دیگر یک اشتباه از سوی پدرشان تلقی می شود. و وقتی میبنند که پدر هر دو خانواده را دوست دارد و از روی عمد تن به این کار نداده با او احساس همدردی می کنند. البته این دید با نگاه ما که به این مسئله به صورت خیانت نگاه می کنیم و برایمان هزار سوال بیش می آید کاملا متفاوت است. طبیعتا بچه ها احساس مادرانشان را از این ماجرا بدرستی درک نکرده و سعی در حل این مسئله حل ناپذیر برای آنها را دارند. با این نگاه مطلع شدن زنها از دو همسری بودن شوهرشان پایان تلاش کودکان است و از این پس کودکان نقشی نخواهند داشت و این می تواند پایانی برای فیلم باشد.
اما اگر غیر از این دید به فیلم نگاه شود مسئله فرق بسیار میکند، اصلا مخفی ماندن ماجرا در این سالها منطقی به نظر نمی رسد و فیلم نیز به بدترین شکل ممکن پایان مییابد. در واقع اینکه دو زن مرد در دادگاه متوجه میشوند که باردار هستند و نمی توانند طلاق بگیرند پایان خوبی نیست. اصولا به نظر من از دید بزرگسالان این ماجرا هیچ پایان دلچسبی نمی تواند داشته باشد و به قول معروف دو تا زن گرفتن آخر و عاقبت خوشی نخواهد داشت.
از این دیدگاه است که فیلم با اعتراضات نسبتا زیادی نیز مواجه شده است. جمعی از طرفداران حقوق زنان به فیلم حمله کرده و در وبلاگی اطلاعیه نیز داده اند. مقارن شدن پخش فیلم با لایحه کذایی دولت که ازدواج مجدد نیازی به اجازه از زن اول ندارد نیز به این ماجرا دامن زده و بعضی کار را تا جایی پیش برده اند که فیلم را به سفارش دولت ساخته شده دانسته اند. و عده ای نیز بازیگران این فیلم و بخصوص مریلا زارعی و شقایق فراهانی را بخاطر بازی در فیلم سرزنش کرده اند.
با اینکه نمی شود منکر استفاده دولت ها از هر ابزار تبلیغاتی و از جمله سینما برای پیشبرد دیدگاهایشان شد ولی با این نگاه که فیلم را سفارش دولت بدانیم کاملا مخالفم. به نظر من تنها با توجه به این نکته که این دو ختر زیبا در تمام طول فیلم بی حجاب هستند و تنها در مدرسه و از روی اجبار روسری دارند و در یک صحنه وقتی ترلان پروانه از مدرسه بر می گردد بلافاصه و با تندی روسری را از سرش بر می دارد، می شود فهمید که این فیلم اصلا دلخواه این دولت نیست. و در این شرایط سختی که این دولت برای هنرنمدان بوجود آورده این گونه اتهامات واقعا ناجوانمردیست.
من اصولا با نگاه ایدئولوژیک به سینما مخالفم. و برای پذیرفتنی است که فیلمی برای سرگرمی باشد و قصد ترویج یا عادی سازی چیزی (در این فیلم دو زنه بودن) را نداشته باشد. به این فیلم هم با توجه به اینکه در جشنواره فیلم کودکان بهترین شده از دیدکاه سینمای کودک باید نگریست و کسانی که برای سینمای کودک تلاش می کنند را باید تشویق کرد.