فضای فیلم تئاترهای لندن - قرن هجدهم
زیباترین بازیگر نقش زنان در نمایش ها مردی است بنام کنیستون چراکه بازی زنان در ملا عام غیر قانونی است
ولی شاه درصدد قانونی کردن نقش آفرینی زنان بر آمده است و ممکن است از این به بعد کنیستون نتواند نقش مردان را بجای زنان را ایفا کند
این فیلم که کار ریچارد آیر است هنرپیشه معروفی ندارد ولی سرشار از بیان تناقضات جامعه زنان و مردان است
مفاهیمی چون مرگ ، تلاش برای زنده ماندن ، عشق و سکس در این فیلم طوری بیان میشوند که نقش جدیدی از زنانگی و مردانگی ارائه میشود. مردی که در ستایش زیبایی است نمیداند مرگ چیست و زنی که عشق را معنی میکند برای زندگی میجنگد.
از نگاه کلان رشد چشم گیر فمینیسم بسیاری از عرصه ها را برای مردان تنگ کرده و زنان را در آنها جایگزین کرده است که به تعریفی جدید از همه مفاهیم منجر شده است. این فیلم با نگاهی تاریخی و هدفمند به دنبال ریشه این تنشها بین دو جنس میگردد و مثل همه فیلمهای آمریکایی الگوهای خود را در نهایت ارائه میکند
یکی از زیباترین صحنه ها جابجا شدن نقش کنیستون از دزدمونا به اتلو است که بازی هنرمند این دو نقش در دوگانگی نقش زن و مرد حیرت انگیز است.
آخرین فیلم رومن پولانسکی در لهستان، یهودی رسته از هولوکاست، محصول سال۱۹۶۲ یک درام مهیج است. درامی که روایت تنهایی انسان است در دوران سرد پس از جنگ جهانی دوم. دو مرد و یک زن تنها بازیگران فیلم هستند. فیلمی که حتا به شکل رهگذر هم شاهد حضور انسانی در آن نیستیم. گونهای بیان سمبلیک و پولانسکی وار برای نشان دادن تلفات جنگ.
کریستینا و آندره که به نظر می رسد زن و شوهر باشند، هرچند زن خیلی کم سن و سال تر است، روز یکشنبهای، درون اتوموبیلی که کریستینا راننده آن است در جاده ای که بعدن میفهمیم منتهی به دریا میشود در حال حرکتند. دریایی که در اسکله کنار آن قایقهایی را میبینیم بی هیچ مسافری. جایی در مسیر فقط یک خودرو نظامی که تا حدی هم در جاده مانع ایجاد کرده دیده میشود. دخالت آندره در رانندگی باعث میشود که کریستینا فرمان را به دست وی بسپارد. کمی بعد مرد جوانی –هویت وی تا آخر فیلم معلوم نمیشود و حتا نامش را هم کسی نمیداند و من هم به همین شکل از وی یاد میکنم- که به صورت اتو استاپ سفر میکند راه را بر آنها میبندد. مرد جوان که در آستانه تصادف با اتومبیل است به دعوت آندره به داخل اتومبیل رانده میشود. وی را هم با خود به دریا می برند. و فیلم ماجرای ادامه همانروز و شب تا صبحی است روی دریا.
چاقو به عنوان یکی از بازیگران بیجان فیلم یکی از رلهای اصلی را به عهده دارد. چاقویی که متعلق به مرد جوان است. فیلم نامه و پولانسکی به بهترین شکلی از این چاقو بازی گرفتهاند. چاقویی که بعد از حضورش در فیلم مدام دغدغه خاطرمان میشود. هروقت نیست از خودمان می پرسیم: "کجاست؟"
سوسپانسها هم همه بر عهده چاقو است. تنفر پولانسکی از جنگ در نهایت چاقو را هم به عنوان یک حربه برنده و خطرناک و کشنده، هرچند اتفاقی به قعر دریا میفرستد. چاقویی که به قول صاحبش در دریا کاربردی ندارد ولی درخشکی و در جنگل خیلی کار میکند.
سناریو محکم و استوار، بازیهای درخشان هنرپیشگان، فیلمبرداری تحسین برانگیز ودشوار جری لیپمن -که مجبور بوده در بسیاری موارد دوربین را در دست داشته و در آب باشد- سیاه و سفید بودن فیلم با کنتراستهایی زیبا که کاملن در القای نظر کارگردان اندیشمندش موفق است و ....همه و همه دست به دست هم دادند تا علاوه بر اینکه درجشنواره ونیز 1963 جایزه ای نصیب پولانسکی کند، کاندیدای اسکار بهترین فیلم خارجی زبان سال ۱۹۶۴ هم باشد.
من هم بعد از حدود سی بار نشستن به تماشای فیلم از کلاغپر به این طرف وجدان سینماییم آرامش یافت.
چه کسی از ویرجینیا ولف میترسد فیلمی است با شرکت الیزابت تیلور در بهترین نقش دوران هنریش، ریچارد برتون، جورج سیگال و زن جورچ سیگال.
چه کسی از ویرجینیا ولف میترسد ساخته مایک نیکولز معروف است به پردیالوگترین فیلم تاریخ سینما. تمام فیلم تقریبن به شکل یک سکانس زمانی تهیه شده و به صورت دیالگوگ از زبان چهار کارکتر فیلم بیان میشود. هر چند که داستان در اصل نمایشنامه است.
این فیلم یک سکانس بیاد ماندنی دارد. چهره ریچارد برتون و دیالوگش در این سکانس بیاد ماندنی است. دیالوگی در حدود پنج دقیقه که در جایی که در متن آوردهام چهره برتون با سیگال کات میشود. که این کات هم به این دلیل داده شده که بیننده آماده و منتظر بقیه دیالوگ شود. چرا که برای ادامه داستان سیگال پرسش ما را مطرح می کند ولی برتون میگوید که: ؛بهت نمی گم؛. ولی بلافاصله شروع به تعریف می کند.
سکانس بورگون نوشیدن برتون شروع میشود و از آنجا که بورگون دوست ندارد ولی به اجبار میخورد و عکس العملش بعد از خوردن بورگون و باقی سکانس:
بورگون،
بورگون،
اون روزها وقتی که من شانزده سالم بود و به مدرسه میرفتم، عدهای از ما روز اول تعطیلات قبل از اینکه هر کس به خونهاش بره به شهر میرفتیم. و غروب که میشد همه اون عده میرفتیم به کارخونه تهیه جین که مال پدر تبهکار یکی از ماها بود. و همه با بزرگا مشروب میخوردیم. و ما به موسیقی جاز گوش میدادیم. در یکی از دفعات به دسته ما یک پسر پانزده ساله اضافه شد که چند سال قبل مادرشو با یک تفنگ شکاری کشته بود. البته اتفاقی، کاملن اتفاقی. شکی ندارم که حتا علت ناخودآگاهی هم نداشته. هیچ شکی ندارم. و اون یه دفعه اون پسره با ما اومد و ما مشروبامونو سفارش دادیم و وقتیکه نوبت اون شد اون گفت من برگن میخام. یکم برگن به من بدید. لطفن برگن و آب. ما همه خندیدیم. اون موبور بود و صورت فرشتهها رو داشت. ولی ما همه خندیدیم. طفلک گونههاش سرخ شد. و سرخی تا بنا گوشش رفت. پیشخدمتی که سفارش ما را گرفته بود، جریان را به میز بغل گفت و اونام خندیدن. و اونام به کسای دیگه گفتن و خنده بیشتر شد. و اونام به کسای دیگه گفتن و خنده بیشتر و بیشتر شد. ولی خنده هیچ کس بیشتر از ما نبود. و توی مام بیشتر از همه پسرک میخندید که مادرشو کشته بود. بزودی هر کسی تو کارخونه جین فهمیده بود که علت خنده چیست و همه شروع کردن به سفارش برگن و خندیدن و مسخره کردن. البته این خنده ها بزودی از شدت افتاد ولی به طور کامل قطع نشد. ادامه داشت. برای مدت طولانی. هر چند وقت سر این میز و یا اون میز یک کسی برگن سفارش میداد و طوفان جدیدی از خنده بپا میشد. ما اون شب مجانی میخوردیم و از طرف ریاست برای ما شامپاین آوردند یعنی از طرف پدر تبهکار یکی از ماها. و البته روز بعد همگی ما تنهایی در قطاری که ما را از شهر دور میکنه. و در اثر افراط در مشروب کلی ناراحت شدم اما اون عالی ترین روز دوران جوانیم بود.
***
چی به سر پسره اومد؟ پسری که مادرشو کشته بود؟
***
بهت نمیگم.
تابستون همون سال با یک ماشین از یک جاده ییلاقی رد میشد و گواهی نامه هم داشت و پدرشم توی ماشین بود و برای اینکه یک جوجه تیغی رو زیر نکنه ماشینو منحرف کرد و بشدت خورد به یک درخت خیلی بزرگ.
- نه!
البته نمرد. اما در بیمارستان وقتی ازش رفع خطر شده بود و به هوش اومد و بهش گفتند که پدرت مرده شروع کرد به خندیدن. مردم اینطور میگن. خنده اون اوج میگرفت و قطع نمیشد. ولی وقتی که سوزنی به دستش فرو کردند و در نتیجه اونو از رویای حقیقت خارج کردند و بیرون آوردند خندهاش قطع شد. متوقف شد. موقعیکه جراحاتش خوب شده بود و میتونست بدون اینکه صدمهای ببینه تقلا کنه به یک آسایشگاه فرستادندش. این مال سی سال پیشه.
- هنوزم اون جاست؟
آه بله. و به من گفتند که سی ساله اون با کسی حتا یک کلمه حرف نزده.
انقدر فیلم های کوتاه مستر بین از تلویزیون پخش شده که دیگه کاراش به نظر خنده دار نمیاد! اما فیلم "تعطیلات آقای بین" (Mr. Bean's Holiday) محصول ۲۰۰۷ انگلستان، فیلم بدی نیست. یه جورایی بهمون ثابت می کنه هنوز هم می شه از دست خنگ بازیهاش حرص بخوریم و یه جاهایی هم از خنده روده بر بشیم!
"تعطیلات آقای بین" مطمئناً فیلم مهم و مطرحی نیست، نه فیلمنامۀ خاصی داره و نه ساختار هنرمندانه. اما مگه توقع ما از یه فیلم کمدی چیه؟ می خوایم یه مدت بخندیم و سرگرم بشیم، که این فیلم اینکارو می کنه.
داستان فیلم خیلی ساده است: مستر بین توی قرعه کشی برندۀ جایزۀ مسافرت به کن فرانسه می شه. از همون اول شروع می کنه به خنگ بازی درآوردن تا آخر. توی راه با یه پسربچه و یه دختر هنرپیشه آشنا می شه و سه تایی با هم به سفر ادامه می دن تا می رسن به کن و جشنوارۀ فیلم معروفش.
بخش پایانی فیلم که توی سالن افتتاحیۀ جشنوارۀ کن می گذره هم به نوع خودش جالبه. مستر بین که می بینه کارگردان نقش دختره رو کم کرده و از توی فیلم درآورده می ره بالا توی اتاق پخش و مزخرفاتی رو که با دوربین هندی کم خودش گرفته توی سالن پخش می کنه! ملت که تا حالا حوصله شون از فیلم سر رفته بود و داشتن چرت می زدن توجهشون جلب می شه. جالب اینکه تصاویر (مسخره بازیهای خودش و تصاویری که از دختره گرفته) با صدای نریشن فیلم اصلی هم به خوبی سینک می شه و در پایان ملت کلی دست می زنن برای کارگردان! این سکانس به خوبی مزخرف بودن بعضی از فیلم های جشنواره ای رو به تصویر می کشه! من که کیف کردم!
در کل باید گفت این فیلم برای وقتی که آدم نمی خواد یه فیلم جدی ببینه انتخاب خوبیه. هم سرگرم کننده است و هم خانوادگی. از معدود فیلم هایی که این روزها می شه با خیال راحت جلوی همه گذاشت بدون اینکه انگشت اشاره رو درحالت standby روی دکمۀ FF نگه دارین!