فیلم هایی که می بینیم

فیلم هایی که می بینیم

رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند. (فدریکو فلینی)
فیلم هایی که می بینیم

فیلم هایی که می بینیم

رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند. (فدریکو فلینی)

هفت سین فیلمامون

هفت سین فیلمامون 1387

به شیوه حسنه وبلاگ کتابامون که در آن هفت سینی از کتاب به جای  سیر و سرکه و اینا چیدیم، اینجا هم هفت سینی از فیلم برپا کردیم.

سین هایی که در زیبایی و ارزشمند بودن آن ها شکی نداریم.

سین‌های  خود را به لیست اضافه کنید.

و اما هفت سین ما:

1 - سامورایی – ژان پیر ملویل

2 – ساتیریکون – فدریکو فلینی

3 – سنتوری – داریوش مهرجویی

4 – سی و نه پله – آلفرد هیچکاک

5 – سویینی تاد – تیم برتون

6 – سگ کشی – بهرام بیضایی

7 – سکوت – محسن مخملباف

***

به امید دیدن فیلم‌های خوب در سال 1387 خورشیدی. حالا با سین یا بی سین.

یادداشتی بر فیلم افسانه عمر خیام (۲۰۰۵)

هر فیلمی که با موضوع ایران و ایرانی ساخته می شه برای ما اهمیت ویژه ای داره. دو سال پیش شنیده بودم که فیلمی دربارۀ زندگی عمر خیام در آمریکا ساخته شده... بالاخره دیشب دیدمش.

اول از همه بگم که کارگردان فیلم شخصیه به نام "کیوان مشایخ" که انگار سالها آمریکا زندگی کرده. بازیگران فیلم اغلب ایرانی یا لاتین هستن و داستان فیلم هم قراره دربارۀ عمر خیام باشه:

"پسر جوانی در آمریکا که از نوادگان عمر خیام هست، روی تخت بیمارستان برای برادر کوچکش داستان زندگی خیام رو تعریف می کنه. دوستی خیام و حسن صباح و عشق آنها به دختری به نام دریا..."

فیلم ضعف های زیادی داره که اولین و بزرگترینش فیلمنامۀ بسیار بدیه که خود کارگردان نوشته. داستان فقط دربارۀ عشق خیام و دریاست و حسن صباح و گروه سربداران به غیرواقعی ترین شکل ممکن نشون داده شدن. بازی ها بسیار ضعیفه و بازیگران ایرانی فارسی رو به زور و به شکلی خنده دار حرف می زنن؛ حتی بدتر از ضعیف ترین فیلم های کوتاه ساخت انجمن سینمای جوان مرکز زابل با نابازیگران محلی! حرف زدن خیام و حسن صباح و کلاً ایرانیان به انگلیسی هم در نوع خودش جالبه!

تنها بازی قابل قبول فیلم از ونسا ردگریو هست که نقش خیلی کوتاهی داره. اندی هم در یک صحنه در نقش پدر حسن صباح وارد می شه و یک جمله می گه می ره! البته هرجا اندی باشه Shani هم هست، اون هم در یک صحنه میاد روبری ملک شاه سلجوقی یه قر می ده می ره!

اصلاً هیچ چیز فیلم سر جاش نیست و انگار کارگردانی وجود نداشته. تنها موسیقی فیلم تا حدی بیانگر حس و حال ایران قدیمه.

در پایان فیلم که "کامران" به ایران (زمان حال) میاد – که در ازبکستان فیلمبرداری شده – گاو و خروس توی خیابون ول هستن و زن ها مثل عرب ها لباس پوشیدن! انگار کارگردان هیچوقت ایران نیومده و نمی دونه ایران چه شکلیه (یا اینکه می خواسته به عمد ایران رو به این شکل نشون بده).

در مجموع باید بگم این فیلم به هیچ عنوان ارزش دیدن نداره! گول اسمش رو نخورین و وقت خودتون رو بیخود تلف نکنین!

نکته: اول فیلم تبلیغی پخش شد از فیلم بعدی کارگردان به نام "کوروش کبیر"! باید از این کارگردان خواهش کنیم هنر و استعدادش رو جای دیگه ای خرج کنه و دیگه لااقل به کوروش کاری نداشته باشه.

چهل سال مهرجویی

چهل سال مهرجویی

داریوش مهرجویی کارگردان نسل در حال انقراض من است. از الماس ۳۳ تا دایره مینا و از اجاره نشین‌ها تا سارا. از سارا راستش با او قهر کردم چون کاملن احساس کردم که فکر کرده من خیلی خرم. از نظر سینمایی عرض می‌کنم و الا خر بودن که بد نیست. اصلن خوب هم هست. یک وقتی در زمان مرحوم حسین توفیق حتا حزبش هم بود. در مهمان مامان با هم شام آشتی کنان خوردیم و تا به امروز که نوبت به سنتوری رسیده است با هم آشتیم.

امسال چلهمین سال حضور داریوش مهرجویی در سینمای ایران است. کارگردانی در جایگاه ایشان اگر در یک کشور متمدن و با فرهنگ زندگی می کرد، کشوری که مردم و نظامش برای فرهنگ و هنر ارزش قائل اند،  برایش بزرگداشت‌ها برگزار می‌شد، نامش را بر سالن ها و تالارهای نمایش می‌نهادند، تمبر یادبود به پاس او منتشر می‌شد و ...... ولی.......

این روزها وقتی کامنت‌ها و پست‌هایی در بعضی از وبلاگ‌ها می‌بینم تازه پی به اصل ماجرا می‌برم که چرا وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی ما،  برادر محسن صفار هرندی است و این ماجرا حالا حالا حالا حالاها  ادامه خواهد داشت. همه‌ مان ول معطلیم.

***

در این زمینه:

حمایت از سینما و سنتوری وبلاگ بعد از بیست و سه

یادداشتی بر فیلم سنتوری وبلاگ پلان های روزانه

***

کامنت های شما:

پروانه: شده بر بدی دست دیوان دراز / به نیکی نرفتی سخن جز به راز

*

حسام: بدون شک مهرجویی بهترین و پرافتخارترین کارگردان ایرانیه. اولین فیلم فکر شده ایرانی - گاو - ساخته همین کارگردانه. پستچی، آقای هالو، الماس ۳۳،... هر کدوم بهتر و عمیقتر از قبلی هستن.

*
سیروس: نظر همان است که پروانه نوشته.چنان خلاصه شرح حال و اوضاع را نوشته که خدا وکیلی هر چه دیگر نوشته شود حشو و زوائد است.وجودشان سلامت و وبلاگشان پربارتر باد.

نوشته ای از دی جی سلینجر

Jerome David Salinger - letropolis.com

این چند خط شروع داستان کوتاه <گروهبان اتشی> از مجموعه داستان <خاطرات شخصی یک سرباز> نوشته دی جی سلینجر Jerome David Salinger ؟ نویسنده مشهور امریکائی است که مصادیق بسیاری در فیلمهای جنگی دارد. با هم بخوانیم :

 

خوانیتا مرا به زور به یک میلیون فیلم برده و می برد. ما همیشه در مورد جنگ و آدمهایش چیز می بینیم. پسرهای واقعا" خوش قیافه ای می بینی که مدام دارند خیلی معرکه تیراندازی می کنند در حالی که هرگز اصلا" قیافه شان به هم نمی خورد و همیشه هم قبل از این که از پا بیفتند یک عالم وقت دارند تا برگردند خانه و عشقشان را به چند تا دختر نشان بدهند. اول فیلم دچار یک سو تفاهم جدی در مورد لباس رقصی که آن دختر باید اجبارا" پوشیده باشد میشوند. یا پسری را می بینی که دارد نفس های آخرش را خیلی قشنگ و آرام می کشد و یک عالم وقت دارد تا کاغذ هائی که همه را از دشمن گرفته به کسی بدهد و یا تمام اتفاقاتی که از اول فیلم افتاده را تعریف کند و در این فاصله بقیه ی پسرهای واقعا" خوش قیافه که دوستانش هستند یک عالم وقت دارند تا جان کندن خوش قیافه ترین پسر را تماشا کنند. بعد دیگر کسی یا چیزی نمی بینی  فقط صدای بلند شیپورهائی را می شنوی که مدتی طولانی همین طور می زنند. بعد شهر پسر مرده را می بینی و دور و بر یک میلیون آدم -  که شامل شهردار و فک و فامیل مرده و عشقش و احتمالا" رئیس جمهور است– دور تابوت پسر جمع می شوند و سخنرانی می کنند و به هم مدال می دهند . با رخت و لباس عزا خیلی شیک تر هم به نظر می رسند انگار بیشتر فک و فامیل خودشان را برای مهمانی درست کرده اند.