ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
رالف فینس در نمایی از Spider
دنیس (رالف فینس)، بیماری روانی ساکن در تیمارستانی در لندن، در پی بهبودی نسبی به آسایشگاه آزادتری انتقال مییابد. فیلم مروری است بر گذشته او تا کنون، به روایت ذهن بیمارش.
***
نام رالف فینس در تیتراژ هر فیلمی می تواند انگیزه دیدن فیلم توسط من باشد. البته نه چون جرومی آیرونز. عنکبوت، نامی که در کودکی مادرش بر او نهاده است، در شروع فیلم و در بدو ورود به آسایشگاه، به گذشته خود برمیگردد. او در کودکی و نیز گاه در بزرگسالی در اتاقش رشته های نخ و طناب را چون تارهای عنکبوت می بست. تارهایی که در نهایت او را در پیاده کردن پیچیده ترین نقشه زندگیش یاری می دهند. بخش زیادی از فیلم فلش بک است. ولی فلش بکی که بیننده را آزار نمی دهد. معمولن در بسیاری از این گونه فلش بک ها که بسیار هم به ضرورت سناریو باید طولانی باشند، آنقدر بیننده به عقب باز میگردد و در آن غوطه ور می شود که گاه بازگشت به دوران کنونی آزار دهنده است و بسیار هم پیش میآید که چسباندن این دو به هم چیز جالبی به دست نمی دهد. ولی دیوید کورنبرگ با سناریوی خوب پاتریک مک گریت ، در این فلش بک ها خود دنیس را هم شرکت می دهد. یعنی دنیس بزرگسال را. دنیسی که گاه در گذشته خویش با شکل و شمایل کنونی اش ظاهر می شود. بگونه ای که احساس می شود شاید بتواند تغییری در آن به وجود بیاورد.
خاطرات گذشته را آن چنان که به یاد می آورد در دفتر کوچکی با خطی ناخوانا و درهم یادداشت می کند. و گاه جایی آن ها را خط می زند و یا دفترچه را پاره می کند. جایی که گویی معادلات زندگیش جوابهای درستی ندارد.
بخش بزرگی از باور های ذهنی عنکبوت چون باورهای همه ما، تلفیقی از واقعیات و حدسیات است. حدسیاتی که در فیلم گاه به درستی شاهدی بر آنها وجود ندارد. در نماهایی فقط دنیس کودک را می بینیم و در نماهایی دنیس بزرگسال را و نماهایی که هیچ کدام در آن ها حضور ندارند. این جاست که حدسیات رنگ میگیرند و با کمک واقعیات عینی، باورهای دنیس را می سازند.
در پایان فیلم، هر دو دنیس را می بینیم. چنین به نظر می رسد که دنیس کودک قهرمان است. این قهرمان در بزرگسالی چندان سربلند به نظر نمی رسد. شاید خودش هم حدسی زده باشد بر این که آنچه بر او رفته است، بیشتر زاییده تخیل او بوده تا آنچه که واقعن اتفاق افتاده است.
کورنبرگ ما را در این انتخاب آزاد گذاشته است.
نوشتار شما را خواندم. پایانش چه به جاست.
این چند وقت که به دنبال آپاتمانی هستیم یکی از آپارتمانهایی که دیدیم روبه روی یک بیمارستان با معماری امروزی و در حال ساخت بود. چند باری به آنجا رفت و آمد کردیم. روزی از آن روزها از نگهبان مجتمع پرسیدم این تابلو نوشته بیمارستان... اون یکی چیه؟(درست کنار همین بیمارستان ساختمانی بود به همان سبک معماری و بزرگی بیمارستان ولی نما نشده بود شاید قلوی دوم بیمارستان بود) نگهبان لبخندی زد انگار می خواست رازی را فاش کند گفت: اونجا هم مال همین دکتراییه که بیمارستان رو ساختن اما تیمارستانه!
پیش خودم گفتم حالا از پنجره میخوام بشینم اینا رو از این بالا نگاه کنم شاید هم حس نوعدوستیم گل کرد و هی رفتم ملاقاتشون و کم کم رفتم پرستارشون بشم و... خلاصه دیدم هنوز ساختمون نیمه کاره ست فکر منو گرفته به کار... این بود که دور اون آپارتمان رو خط کشیدم.
ولی تو فکرم که چقدر بیماران روانی زیاد شده اند که آسایشگاهشان هم اندازه بیماران جسمی است.
**
چه خوب که گاهی آدرس اینجا رو در پیاماتون می نویسید که اینجا بیایم و به خودم بگویم: خوب برو یک فیلم ببین ..خوبه برات
فیلم خوب خیلی بهتر از کتابیه که ازش فیلم رو میسازن. فیلمنامه همین اسپایدر رانویسنده کتاب خودش از روی رمانش نوشته.
بیمارستان های روانی را خیلی وقته که در محدوده شهرها درست نمی کنند. اینجا انگار برای این که پزشکان آن بیمارستان خیلی راهشان دورنشود جنب بیمارستان معمولی درستش می کنند.
باید جالب باشه.
گفتید بیمار منو برد به "بیمار انگلیسی" اونجا هم عالی بازی کرد.
شما احیانن درگاهی ندارید ما چیزی برایتان بفرستیم.
ایمیل. صندوق پستی. کوچه. شهر.
هر چی.
ایمیل من که کفر ابلیسه:
heaven1952@yahoo.com
از فیلم های دیوید کراننبرگ خوشم میاد. تلفیق فضاهای ذهنی و واقعی رو عالی درمیاره.
من ازش قبلن دد زونو دیده بودم فقط. از این به بعد میبنیم.
از فیلم های کراننبرگ دوتا فیلمی که این اواخر،قبل از این فیلم ساخته بود رو خیلی دوست دارم.یکی پیشینه خشونت بار و یکی هم وعده ی های شزقی که بازیگر نقش اول هردوشون ویگو مورتنسنه.دومی به نظرم خوش ساخت تر و هنری تره و یک کمی هم سیاسیه.
من نه. هیچ کدام رو ندیدم. نوشته بودی دومی کمی سیاسیه. رویهم رفته فیلمهایی که کمی هم سیاسی هستند را دوست ندارم. زیادش که بماند.
کتاب هم به همچنین. سیاست اونقدر در جان و روح و گوشت و پوست و خون و استخوانمان رسوخ کرده که لحظاتی هم دیدن یا خواندن چیزی ورای آن آرام بخش است.
در مورد وعده های شرقی،از اون لحاظ گفتم سیاسیه که یه گوشه وکنایاتی به چچن وروسیه داره.اما فیلم در مورد مافیای روس تو لندنه که البته مافیا هم ارتباط تنگاتنگی با سیاست داره.اصلا مگه میشه چیزی سیاسی نباشه.اگر هم نباشه از مرز ما که رد بشه وبیاد داخل سیاسیش میکنیم.
در کشور ما پشه هم غلط بکنه که رد بشه. میگیم:
اگه پشه بود رد نمی شد. حتمند آمریکا خودشو به شکل پشه در آورده تا بیاد ایران و ریشه اسلام و جمهوری اسلامی رو بکنه.
میدونی که هر چیزی میتونه ضربه به اسلام و مسلمین بزنه از بس که این دو مقوله آسیب پذیرن.