بهاریه امسال فیلمامون را مدتی پیش خواندیم. بهاریه ای که پیمان معادی
به اصغر فرهادی نوشت. هیچ چیزی از زیبایی های یک بهاریه کم ندارد. ینی نامه
ی پیمان به اصغر. بخش زیبایی از
این نامه را ببینید. به جای تبریک سال نود و یک.
***
کلاری میگفت نکته اساسی این است که ما با سینما زندگی کردهایم و سالهای
سال فیلم و مراسم سینمایی را دیدهایم؛ و حالا به خودمان میگوییم قرار است
بعضی از نامهای بزرگ را در اینگونه مراسم ببینیم، در حالی که این بار در
کمال تعجب، آنها منتظرند تا ما را ببینند! و این خاصیت فیلمهای بزرگ است.
تجربههای قبلی البته میزان تعجب یا هیجان آدم را از این واکنشها کمتر
میکند. اما هرگز آن را از بین نمیبرد. حس پشت حرف کلاری را بعدن ذره ذره
لمس کردم.
وقتی وودی آلن که همیشه در نظرم سرچشمه خلاقیت بوده، به واسطه خواهرش برایت پیغام داده بود که طبق معمول نمیتواند - یا نمیخواهد - به مراسم بیاید ولی دوست دارد در نیویورک ما را ملاقات و درباره فیلم صحبت کند، تازه فهمیدم آنچه از قول او درباره فیلم شنیده بودم، چه معنایی داشت: آلن گفته بود سالها بود نهتنها از سینمای ما، بلکه بهطور کلی از سینما انتظار نداشته که در این دوران بتواند چیزی بیافریند که چنین تاثیری روی او بگذارد!
وقتی توماس لانگمن پسر کلود بری، کارگردان و تهیهکننده
مشهور و تازه درگذشته فرانسوی که خودش تهیهکننده فیلم آرتیست و برنده
انبوهی جایزه است، میگفت همه دارند از محصول من تعریف میکنند اما وقتی
فیلم تو را دیدم، آرزو کردم که کاش من آن را تهیه کرده بودم، همه چیز داشت
معنای کاملتری پیدا میکرد.
وقتی براد پیت میگفت شب قبل از برگزاری جلسه مطبوعاتی گلدنگلوب، دیویدی جدایی نادر از سیمین را در دستگاه گذاشتهاند و در میانههای همان صحنه دادگاه اول فیلم، آنجلینا جولی با دیدن آن جدل زناشویی فیلم را نگه داشته، متاثر شده، فاصلهای انداخته و بعد از چند لحظه باز تماشا را ادامه دادهاند، اطمینانم بیشتر شد.
وقتی آنجلینا جولی درباره کار بعدیات پرسید و ساده و راحت درخواست کرد که در فیلمت بازی کند و در پاسخ حرفت که گفتی شخصیت زن فیلمت فرانسوی زبان است و گفت تا آن تاریخ میتواند زبان فرانسه یاد بگیرد، من غرق در غرور شدم.
وقتی مریل
استریپ درباره جزییات کارگردانی یا بازی صحنههای مختلف فیلم میپرسید و با
اشتیاق گفت دوست دارد با تو کار کند،
وقتی استیون اسپیلبرگ گفته بود که اعتقاد دارد جدایی نادر از سیمین با فاصله زیاد بهترین فیلم امسال دنیاست.
وقتی دیوید فینچر نیمساعت وقت گذاشت تا با تو حرف بزند و نظرهایش را بگوید، وقتی چند سینماگر سرشناس میگفتند که فیلم را ندیدهاند اما تعریفهای زیاد فرانسیس فورد کوپولا را درباره آن شنیدهاند و خیلی کنجکاوند، وقتی الکساندر پین که خودش گلدنگلوب فیلم و کارگردانی را گرفت فقط به دلیل علاقه به فیلم تو در طول آن روزها به یکی از نزدیکترین دوستان هم صحبتات بدل شده بود و در هر دو مراسم گلدنگلوب و حلقه منتقدان لسآنجلس میگفت در طول حرفهایت روی صحنه سعی میکرده انرژی مثبت به سمت تو بفرستد.
وقتی دیگرانی که مجاز نیستم نامشان را بیاورم، از
فیلمت به عنوان یکی از محبوبترینهای فهرست شخصیشان در دو، سه سال اخیر
یاد میکردند، تازه درست دستگیرم شد که فیلم در دل آدمهایی که سالی دهها
فیلم بزرگ و تاثیرگذار میبینند یا یکی، دوتایش را هر سال میسازند، چه
مرزهایی را درنوردیده و چه قلههایی را فتح کرده است. در مراسم برگزیدگان
منتقدان آمریکا (Critics’ Choice Award) که باب دیلن بزرگ قطعه جدید
بسیار زیبایی را روی صحنه اجرا کرد، ما از لذت شنیدن و دیدن اجرایش حرف
میزدیم و به ما گفتند اگر میدانستید خود باب درباره فیلمتان با چه لذتی
حرف میزد، چه میگویید؟
نمی دانم چگونه می شود از فیلمی حرف نزد؟ ننوشت. فقط به دیگران گفت که این را ببینید. نگوییم کارگردانی این فیلم؟ شااااااااااااااااهکار. فیلم نامه؟ اووووووووووووه. بازیا؟ محححححشر. فیلم برداری؟ آینه.
گفتم آینه. شاید آینه درست نباشد. هیچ نامی نمی توانم بر آن بگذارم. تا به حال فیلمی به این شکل ندیده بود. تمیز. تمیز. نمییییییییییییییییز.
چرایش را نمی دانم. پاریس خیلی تمیز بود. هیچ چیز کثیف نبود. چیزی که از پاریس می شنویم و یا بعضی ها دیده ایم اصلن بر این تمیزی مهر تایید نمی زند. این دید آلن بود؟ حتا اگر بله، خیلی بیشتر از آن چه که در فیلم سازی سختگیری کرده، سر نظافت چی ها داد زده. و نیز رنگ فیلم نیز حکایت از تمیزی می کرد. فیلمی با این رنگ تا کنون ندیده بودم.
می خواهم بگویم که این فیلم بهترین فیلم تاریخ فیلم سازی نابغه ی دوران معاصر سینما، ینی وودی آلن است. ولی آنی هال یک چیزی دارد که در این جا نیست. نه این که بگویم آنی هال بهترین است، می خواهم بگویم وودی آلن را از آنی هال در بیاوریم و در نیمه شب در پاریس بگنجانیم. ولی نمی توانم از نقش بسیار درخشان اون ویلسون در نقش وودی آلن بگذرم. بنابراین میدنایت این پاریس را بهترین فیلم وودی آلن اعلام می کنم. و چه چیزی برای یک هنرمند والاتر از این که آخرین کارش بهترین کارش باشد. آن هم از نظر من.
نیمه شب های پاریس را ببینید. حتمن ببینید. حتا اگر سینما را دوست ندارید. حتا اگر خانه تکانی عید دارید. حتا اگر .............. ول کنید. نیمه شب های وودی آلن را ببینید. و مطمئن باشید، بعد از دیدن آن افسوس خواهید خورد که چرا زودتر آن را ندیدید .............
***
در پاسخم به کامنتی نوشتم:
......... آن جایی که در رختخواب بیدار است و با خودش حرف می زند.
می گوید: من گیل
پندر هستم. این را دارد به آیندگان می گوید. این را می داند که زمانی
خواهد آمد در آینده و کسانی در سفر زمان، در جستجوهایشان به گذشته می
آیند و با او دیدار می کنند. این جا بود که من به خودم بالیدم که در زمانی
زندگی می کنم که وودی آلن زنده است و با ذره ذره وجود او بزرگ شده ام.
من فهمیدم که همین جایی که هستم ینی در این زمان، خیلی خوبست و اصلن دوست نداشتم در زمانی باشم که وودی آلن ندارد.
نیمه شب در پاریس تکلیف شما را با نوستالژی هایتان مشخص خواهد کرد.
یک بار
و
برای همیشه.
الاخره تمام پیش بینی ها و امیدهایمان به حقیقت تبدیل شد و در باشکوه ترین مراسم سینمایی سال، اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان به فیلم "جدایی نادر از سیمین" از ایران تعلق گرفت و یک بامداد خاطره انگیز را برای بسیاری از ایرانیان به یادگار گذاشت.