فیلم هایی که می بینیم

فیلم هایی که می بینیم

رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند. (فدریکو فلینی)
فیلم هایی که می بینیم

فیلم هایی که می بینیم

رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند. (فدریکو فلینی)

روزی روزگاری آناتولی


خارج از سینمای تجاری ترکیه که در سال های خیلی خیلی دور، یکی دو تا از فیلم هایش را دیدم و دیدنی ترین آن ها، به مدد حضور و صدای جادویی زکی مورن را به یاد دارم، صفحه ی شکسته بود، در کارنامه‌ی فیلم‍هایی که از سینمای آوانگارد این کشور دیده‌ام می‍توانم از سه فیلم نام ببرم:

اول: مرثیه ساخته یلماز گونی

دوم: راه. ساخته ی یلمازگونی و شریف گورن. شریف گورن در واقع به گونه‌ای دستیار کارگردان بود. کارگردان،یلماز گونی، در هنگام ساخت فیلم توسط نظامیان کودتاچی ترکیه دستگیر شد و شریف گورن با راهنمایی های او از زندان، فیلم را ساخت.

و چند روز پیش، روزی روزگاری آناتولی ساخته، نوری بیلگه جیلان. کسی که با دیدن این فیلم او را شناختم و زین پس فیلم‌هایش را خواهم دید.

چهارم: تا دیدنش نامی از آن نمی برم. حداقل تا کم رنگ شدن خاطره ی این شاهکار سینمای ترکیه، یعنی روزی روزگاری آناتولی. این فیلم با یک فیلم دیگر، جایزه بزرگ هیات داوران جشنواره کن 2012 را گرفت.

***

دوربین به آرامی به پنجره ای که به نظر می‌رسد مغازه‌ی است در حاشیه‌ی یک جاده، نزدیک می‌شود. در این مغازه سه نفر نشسته اند و مشغول شام خوردن هستند. با شنیدن صدای پارس سگی که معمولن در همه‌ی فیلم‌ها نشانه وقوع حادثه‌ی خوش‌آیندی نیست، یکی از این سه تن با ظرفی که ته مانده غذایشان است، از جایش بلند می‌شود و بیرون می‌رود و غذا را در مقابل سگ می‌گذارد. تصویر کات می‌شود به تیتراژ و  بعد از آن، سکوت و تاریکی و شب که  با نور و صدای سه اتومبیل شکسته می‍شود. اتومبیل هایی با این سرنشینان، یک بازرس کل، –کمیسر، دکتر، مجرم، برادر مجرم، یک افسر و یک راننده و چندین مامور و دو بیل زن.  به دنبال یافتن نشانی دفن جسدی که مجرم، یا برادرش، یا هردو، او را به قتل رسانده و دفن کرده‌اند.

***

 

داستان فیلم هیچ گونه پیچیدگی ویژه‌ای ندارد. گفتگوی پرسوناژها فقط در محل‌هایی که اتومبیل‌ها می ایستند و سرنشینان پیاده می‌شوند که کار اصلی شان را پی‌گیری کنند، خط اصلی داستان را پیش می‌برند. اگر بتوان به این کشف جسد گفت، خط اصلی. وگرنه باقی می‌ماند سر گفتگوهای بسیار معمولی، چون، درخواست افسر از دکتر که بعد از تماس تلفنی همسرش، به او می گوید که یادش باشد، قرص های پسرش تمام شده و فردا صبح برایش نسخه‌ای بنویسد. و .....

هیچ شعاری در فیلم داده نمی شود. هیچ دیالوگ فلسفی، علمی، تاریخی، ........... در فیلم نیست. تاریخی چرا. آن هم به مدد تخیله مثانه ی دکتر در دره ای که آذرخشی، چندین تندیس سنگی را در لحظه به دکتر نشان می دهد و در دیالوگی بعدی عرب، ینی راننده، در مقابل پرسش دکتر از حضور این تندیس ها در آن دره،  به وی می گوید: "از این تندیس ها در این جا بسیارند".کلمات ساده تر و روان تر از آن چه که فکر می‌کنید است. با این دیالوگ ها دو ساعت و نیم محو فیلم می‌شویم.

پرسش های بسیاری در فیلم بی پاسخ می‌مانند. پرسیده می‌شوند ولی پاسخی یا داده نمی‌شود و اگر هم داده شود، گاه پرسش‌گر را به جایی رهنمون نمی‌شود.

فیلم بسیار استوار بر تفکرات بازیگرانش است. گاه –حداقل یک بار- در نمایی که همه به دنبال مجرمین در تاریکی شب که نور اتومبیل‌ها کم و بیش فضای جستجوی آنان را روشن کرده و در جستجوی محل دفن جسد هستند، دکتر و عرب –راننده- دیالوگی با هم دارند که بسیاری از این دیالوگ در ذهن آنان می‌گذرد. کلماتی به زبان نمی‌آیند، ولی به نظر می رسد که آنان ذهن یکدیگر را می خوانند. کلماتی که ما هم می شنویم و بازیگران را با دهان بسته می‌بینیم.

دکتر درون اتومبیل نشسته ولی در هنگام بیان دیالوگش خارج از اتومبیل است و در پایان دیالوگ دوباره او را درون اتومبیل می بینیم. دیالوگش که تمام می شود در کمال تعجب مشاهده می‌کنیم که دکتر از عرب می‌پرسد:

این طور نیست؟

و عرب می گوید:

دکتر تو که ما را دفن هم کردی.

در مورد این سکانس که شاید دشوارترین سکانس فیلم از نظر مفهومی و یافتن شکلی از آن در واقعیت باشد و این که چرا این سکانس این گونه ساخته شده است، می توان بسیار حرف زد که در اینجا نمی گنجد و باید با آن را دیده باشید که بتوانیم بیشتر آن را باز کنیم. این یک سکانس به یاد ماندنی است. سکانسی که شاید بشود، فقط در فیلم‌های دیوید لینچ نمونه‌اش را ببینیم.

در فیلم یک خط دیگر و بسیار دیدنی را هم شاهد هستیم. کمیسر که به گفته خود در کارش دقیق است، داستان مردن همسر یکی از دوستانش را برای دکتر تعریف می‌کند. کمیسر، کمی تا قسمتی شبیه کلارک گیبل است و همه این را می‌دانند. این سکانس یکی از لطیف ترین سکانس های فیلم است. و کمیسر خودش هم در جایی با خنده‌ی بسیار قشنگی می‌گوید: در دانشگاه مرا کلارک نصرت صدا می کردند.

کلارک نصرت به دکتر می گوید: همسر زیبای یکی از دوستانش روزی به شوهرش می‌گوید: من پنج ماه دیگر خواهم مرد. چند روز بعد از تولد بچه ام. و دقیقن تاریخی را برای مردنش مشخص می کند و درست در آن تاریخ می میرد. دکتر پرسید: تحقیقی، کالبد شکافی، چیزی، نکردید؟ کمیسر می گوید چه تحقیقی؟ چه کالبد شکافیی؟ قضیه کاملن مشخص بود. ........

با ادامه‌ی فیلم و استدلال دکتر برای کمیسر حقیقت بسیار تلخی را شاهد خواهیم بود. حقیقتی که حداقلش این است که کمیسر پی میبرد که چرا در این مورد سخت‌گیری نکرده است.

 

راستی، یک چیز دیگر هم بگویم. این فیلم باور دارد:

آنانی که خودکشی می کند در واقع از کسان دیگری انتقام می گیرند. و همچنین، هیچ کس فارغ از دغدغه خاطری نیست که مدام آزارش ندهد و به آن فکر نکند.

دیدن این ساده ترین و در عین حال جذاب ترین فیلم سینمای آوانگارد ترکیه را، از دست ندهید.

***

پیوندهای مرتبط با این یادداشت:   

مرثیه

راه

صفحه ی شکسته

زکی مورن

یلماز گونی

شریف گورن

روزی روزگاری آناتولی

نوری بیلگه جیلان


سی دی فیلم را می توانید از اینجا تهیه کنید. البته با پیل تر ش کن

نظرات 5 + ارسال نظر
چام‌چام دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:24 http://marina60.persianblog.ir/

سلام اگه علاقه به داشتن لینکدونی گودری دارید که وبلاگ‌های به روز شده معلوم بشند، من با کمال میل حاضرم کمکتون کنم، فقط یک جی میل با رمزش رو بدید. میتونید یک جی‌میل خالی و بی استفاده بدید که خیالتون هم راحت باشه.

ممنون از همکاری و پیشنهادتون.
ولی من بیشتر به دنبال شکلی از قضیه هستم که در مقابل لینک های دوستانم آخرین پستشان دیده بشود. مثل این:
http://barani.ca/

چام‌چام دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:34 http://marina60.persianblog.ir/

شما چقدر ماشالله آپ تو دیت هستید. امروز سرعت اینترنت نمی‌دونم چرا انقدر پایینه! اینترنت درست شد، سعی خودم رو می‌کنم.

بیکاری.

آرام چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 19:20 http://bahare2mehraban.blogfa.com/

سلام.
اولا دستتون درد نکنه, وبلاگ خیلی خوبی دارین.
دوما من یک پیشنهاد دارم. اگه بشه اولِ مطلبتون, فیلم رو بصورت خلاصه معرفی کنین, مثلا در حد یکی دو پاراگراف, وبعدش شرح مفصل اون رو بنویسین به نظرم خیلی خوبه. البته اگه زحمتتون اضافه نمیشه.
اینطوری آدمهای تنبل تری مثل من و یا اونهایی که نمیخوان قبل از دیدن فیلم داستان اون رو بدونن, میتونن فقط قسمت اول رو بخونن, و مثلاً بعد که فیلم رو دیدن بقیه پست رو بخونن.
یک پیشنهاد بود دیگه. خوب و خوش باشین :)

گاهی به این فکر می کنم. ولی معمولن این نظر طرفدار زیادی نداره. در خیلی جاها هم وقتی شما در مورد یک فیلم یادداشتی می بینید، بیشتر چیزی در حد یک آشنایی در باره فیلم می نویسند و بعدش در باره سایر عوامل فیلم می بینند.
چشم. تا حدی که کسی اذیت نشود سعی می کنم این را رعایت کنم.

دامون قنبرزاده شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:34 http://cinemaekhanegi.blogsky.com

دوست عزیز سلام
خواستم بگویم "نوری بیلگه جیلان" درست است، نه آن چیزی که شما نوشته اید!
ممنون

خیلی لطف کردید. حق با شماست.
درستش می کنم. ممنون.

محبوبه جمعه 21 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:15 http://future-seed.blogsky.com

آقای محسن شما این فیلم جدید را دیده اید؟

" بذری در گلدان فردا، لینکی در وبلاگ فیلم هایی که می بینیم!"

من هم ندیده ام... نمی دانم چرا جلوی پخشش را گرفته اند. ها؟

بله. این آخرین فیلمیه که دیدم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد