کم هستند کارگردانان جوانی که از ابتدا شیوۀ داستانگویی خاصی را در نظر بگیرند و قصه هایشان را به شکلی نسبتاً مشابه روایت کنند. عبدالرضا کاهانی یکی از این کارگردان هاست که سبک خاصی را در پیش گرفته است.
"بی خود و بی جهت" هم در امتداد سایر آثار این کارگردان است. "بیست" که اولین ساخته اش بود را بسیار پسندیدم، خصوصاً بازی های خوبی که از پرستویی و خمسه گرفته بود. "هیچ" را هنوز ندیدم، اما "اسب حیوان نجیبی است" را دوست داشتم.
جدیدترین ساختۀ کاهانی، که از طرف حوزۀ هنری تحریم هم شده و در سینماهای معدودی اکران شده، داستان دو زوج جوان است در یک خانه. یکی که باید خانه را تخلیه می کرد و دیگری که باید خانه را تحویل می گرفت. اما بخاطر سهل انگاری، کارها در زمان لازم انجام نشده و حالا یکی با اسباب و اثاثیه اش به خانه ای آمده که هنوز تخلیه نیست... فیلم روایتگر چند ساعت از این ماجراست.
شاید در وحلۀ اول به نظر برسد که ساختن چنین فیلمی (چهار بازیگر در تنها یک لوکیشن) کار ساده ای است. اما در واقع موضوع کاملاً برعکس است. هر چه تعداد لوکیشن ها کمتر باشد، کار دشوارتری در انتظار گروه است، خصوصاً اینکه زمان روایی با زمان واقعی تقریباً یکسان است. حفظ حس هر سکانس و ادامۀ آن تا جلسۀ بعدی فیلمبرداری (که ممکن است دو روز بعد باشد) کار را برای بازیگران هم سخت تر می کند.
سوژه و موقعیتی که کاراکترها در آن قرار می گیرند شرایطی کاملاً درام و ناراحت کننده است، اما به لطف فیلمنامه، دیالوگ ها و خصوصاً بازی رضا عطاران، موقعیت های طنز زیادی از دل این ماجرا خلق شده است.
یکی از ایرادات فیلم شلوغ بودن و سر و صدای زیاد تقریباً تمام سکانس هاست. خصوصاً در صحنه هایی که هر چهار نفر با هم حرف می زنند. هر کس که اندکی دز سینمای ایران کار کرده باشد می داند که دیالوگ های به اصطلاح "تو هم" نه در صدابرداری درست از آب درمی آید نه هنگام پخش از بلندگوهای نه چندان مدرن سینماهای ما.
راستی این را هم بگویم که به لطف تحریم حوزه هنری، ما فیلم را در سینمای عصر جدید دیدیم. سینمایی که هنوز تفاوتی با سال های دور نکرده و رنگ تعمیر و نوسازی را به خود ندیده، اما با اینحال یک حس نوستالژی قدیمی را در من زنده می کند.
"بی خود و بی جهت" شاید از ساخته های قبلی کاهانی یک پله پایین تر باشد اما باز هم ارزش دارد.
افراد خانوادهی متفرق شدهیی در گذر زمان، به مناسبت مراسم عقد کنان آخرین دختر خانواده دور هم جمع میشوند و این گردهمآیی ماجراهایی دارد که در فرهنگ ملل گوناگون فقط میتواند در ایران اتفاق بیافتد.
..............
سراسر فیلم در خانهای قدیمی میگذرد. جایی در اردکان که به مدد دکور، شده است محل وقوع شیرینیها و تلخیهای حاکم بر روابط خانوادگی و اتفاقاتی که خارج از ارادهی خانواده است.
فیلم از نظر داشتن بازیگران بسیار پر و پیمان است. رضا کیانیان، فرهاد اصلانی، نگار جواهریان، ..... رضا میرکریمی همراه با دستیاران و عوامل فیلم، بسیار خوب از عهدهی کنترل فیلم برآمده است. سناریوی نه چندان پیجیده، ولی به حد کافی پر از دیالوگ و لوکیشنهایی در سه اتاق کوچک و حیاطی بزرگ، کار را تا حد ممکن برای ساخت این فیلم دشوار کرده است. بازیها و میمیک صورتها به صورتی جا افتاده است که به نظر میرسد فیلمساز بازیگران را در حرکات خودشان آزاد گذاشته است.
پسند- نگار جواهریان- قصد ازدواج با جوانی مقیم آمریکا را دارد. کاری که از دید افراد مسن خانواده چندان دلچسب نیست. گرچه به زبان نیاورند. این رابطه استخوان بندی کلی سناریو است که نوشتهی رضا میرکریمی و محمدرضا گوهری است و باقی فیلم در بستر همین شکل میگیرد. من نامش را میگذارم ریشه در خاک. شوربختانه این روزها به هزار و یک دلیل خود خواسته یا خود نخواسته، بسیاری از ایرانیان این ریشه را که نه، که از ساقه بریده اند و به هر بهانهای راهی ناکجا آبادها یا آبادیهایی دیگر رهسپار شدهاند. به مدد همین عدم تحمل آنچه که در اینجا میگذرد، رتبه اول مهاجرین در جهان را دارا هستیم. آیا شرایط زندگی در اینجا این قدر دشوار است؟ و آیا این مهاجرت، به بهای ِ خاکسپاری تمامی نوستالژیها میارزد؟ و آیا بهشت گمشدهای در آنجا در انتظارمان است؟
بگذریم و ببخشید که از نقد فیلم، گریزی به صحرای کربلا زدم.
مشخصترین بخش فیلم و زیباترین بخشش البته، رنگ است. چیزی که این روزها در فیلمها نمیبینیم. چیزی که حتا فیلمسازان با خود سانسوری به سراغ آن نمیروند. فیلم در جهت عکس آن چیزی که فیلمساز تشویق به ساختنش میشود، -بیرنگی -حرکت میکند.
یه حبه قند قرار بود نمایندهی امسال سینمای ایران در مراسم اسکار باشد که این معرفی از طرف وزارت ارشاد انجام نشد، هیچ، کل مراسم اسکار را آقایان تحریم کردند. شاید ترس از این بود که با احتمالی، امسال هم چون سال قبل، سینمای ایران بهترین جایزه اسکار فیلم غیر انگلیسی زبان را ببرد و مردم جهان بدانند که مردم ایران چگونه زندگی میکنند. ایرانیان رنگ را سانسور نمیکنند، شادی را سانسور نمیکنند، و همچنان که به نظر میرسد که در زیر زمینی دمی به خمره زدهباشند، -و البته این نبود- ولی روضهای میخوانند که شنیدنی ترین روضهیی است که –حداقل خودم- در تمام عمرم شنیدهام. ایرانیان قبل از اسلام، در روزهایی چون تاسوعا و عاشورا برای سیاوش روضه میخواندند و عزاداری میکردند. این روضه از این دید ریشه در این خاک دارد.
یک حبه قند را ببینید. و باور داشته باشید که می توانید این گونه زندگی کنید. خارج از هر گونه قیل و قال حاکم بر روابط اجتماعی حاکم بر اینجا.