فیلم هایی که می بینیم

فیلم هایی که می بینیم

رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند. (فدریکو فلینی)
فیلم هایی که می بینیم

فیلم هایی که می بینیم

رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند. (فدریکو فلینی)

فرزند چهارم


وحید موساییان در هدایت بازیگران



نمایی از فیلم



آقای موساییان در استقبال از آقای خاتمی در اکران خصوصی فیلم



خانم مهتاب کرامتی و آقای خاتمی در اکران خصوصی فیلم


***


در اولین روز نمایش فرزند چهارم موفق به دیدارش شدم. فیلمی که هنگام ساخت به دلیل سانحه ای که هنگام فیلم‌برداری، برای دست اندرکارانش پیش آمد و خوشبختانه به‌خیر گذشت. مدتی خبرساز شد و دیگر خبری از اکرانش نبود تا بالاخره به نمایش درآمد.

وحید موساییان مستندساز خوب کشورمان که در این ژنر از سینما در گذشته شاهد فیلم خوب "سرزمین گمشده" از ایشان بودیم، این بار به سراغ سومالی رفته است. سومالی و هر آنچه که در آن‌جا بر مردمانش می گذرد.

فیلم ته مایه‌ای داستانی را هم با خود دارد که این‌جا و آن‌جا تعریف می‌شود و یا به تصویر کشیده می‌شود.

حامد بهداد را می‌بینیم با نقشی متفاوت نسبت به فیلم‌های دیگرش. مهتاب کرامتی هم به هم‌چنین ولی کماکان درلاک و پرستیژی که همیشه با خود دارد. البته در این فیلم بار اصلی فیلم بر دوش اوست. مهدی هاشمی هم روان و یک‌دست مثل همیشه ولی کمی تا قسمتی جدی‌تر. می‌ماند، حسین محب اهری که همیشه دیدنی است.

موساییان هر آن‌چه که می‌شود و یا می‌توان در سومالی دید را نشان می‌دهد. از قحطی و جنگ داخلی گرفته تا مسائل و مشکلات بهداشتی و درمانی و کاری و ........

در باره‌ی یک فیلم مستند نمی‌شود زیاد نوشت و گفت. باید فیلم را دید. این فیلم را باید ببینید. این که من این‌جا از دست اندرکارانش بنویسم دردی از کسانی که فیلم را ندیده‌اند درمان نمی‌کند. فیلم را ببینید. همین.

فقط دو مورد در فیلم مرا آزار داد که در این‌جا از آن‌ها می‌نویسم و می‌گذرم. ولی مطمئن هستم که وحید اگر این را ببیند پاسخ من را در آستین دارد. می‌شناسمش. یک ماه تمام شب تا صبح در کوچه پس کوچه های الهیه در کنارش بودم. در هنگام فیلم برداری گوشواره. همراه با ترانه.

یکی این که در ابتدای فیلم آقای مظفر –صاحب کارخانه‌ی سازنده‌ی کفش که ورشکسته شده است- را می‌بینیم در حال گفتگو با  با دو سه نفری که با یک وانت پیکان آمده‌اند کفش هایی را بار کنند و ببرند به فرودگاه که در نهایت مظفر با این کفش‌ها برود به سومالی و آن‌ها را به سومالیایی‌ها هدیه کند. در گیر و دار دیالوگ معلوم می‌شود که اگر دوبار این وانت پیکان کفش بار کند، تمامی بار حمل می‌شود. ولی اولن هواپیمایی که مظفر و مهتاب کرامتی را به سومالی می‌برد بسیار کوچکتر از آن است که بار زیادی را حمل کند و در نهایت هم در سومالی ما شاید به اندازه‌ی یک تریلی کفش می‌بینیم –در مجموع- که بین مردم آن دیار تقسیم می‌شود.

چه کنم؟ این گوشه‌ها از هر فیلمی مرا آزار می‌دهد.

دوم این که سوسپانس گزیدن پای مهدی هاشمی توسط عقرب خیلی چنگی به دل نمی‌زند. کما این که این سکانس خود به خود به اندازه‌ی کافی کشدار هست که با نیش عقرب سوسپانسی هم به آن اضافه شود.

همین و بس. دست مریزادی به وحید موساییان می‌گویم و تمام.

ولی چیزی را بگویم که همیشه برایم مساله بوده. ینی این که آدم‌ها در لحظات نابی که در زندگی‌شان پیش می‌آید چگونه عکس العمل نشان می‌دهند.

بی ربط و با ربط به فیلم این را می‌نویسم.

مهتاب کرامتی بازیگری است عکاس که به سومالی آمده تا عکس‌های مستند بگیرد. سئوال این است:

آیا وقتی کسی در حال مرگ است، از مهتاب ِ عکاس، چه کاری بر می‌آید؟

دوربین‌اش را به گوشه‌ای بیاندازد که به شخص در حال مرگ کمک کند؟

این سئوال همیشه در ذهن کسانی که بعدها عکس های، عکاسان حاضر در واقعه‌ای را می‌بینند نقش می‌بندد. پاسخ این پرسش به نظر من منفی است. عکاس دارد کارش را می‌کند. عکاس منجی نیست. گیرم فرصتی به دست آید و از حرفه‌اش بگذرد. این به خودش مربوط است. من که در این گوشه از جهان در کمال امن و آسایش نشسته‌ام، نباید از عکاس توقع داشته باشم که به یاری زخمی ها بشتابد. چیزی که او را در مرکز خطر قرار می‌دهد و هر لحظه جانش را ممکن است در راه حرفه‌اش از دست بدهد، نهایت رسیدن او به هدفش است. این دقیقن از مصادیق دور گود نشستن و لنگش کن است.

روزانه چندین و چند مستند ساز از جمله فیلم‌بردار و عکاس جان خودشان را در راه حرفه شان از دست می‌دهند. و شاید به جرات بتوان گفت که هزاران تن از آنان به این سرنوشت گرفتار شده‌اند و اکنون دیگر نیستند. کما این که وحید و فیلم بردار این فیلم در جریان سکانس آخر فیلم دچار سانحه شدند که گفتم، خوشبختانه ختم به خیر شد. ولی در این‌جا می خواهم انتقادی نثار کسانی کنم که کارشان این نیست. ینی در جاده تصادفی را می‌بینند و به جای کمک به زخمی‌ها با موبایلشان شروع به فیلم‌برداری از کسانی می‌کنند که در مقابل چشم آن‌ها در حال جان دادن هستند.

یاری را چندی پیش دیدم که از حادثه‌ی غرق یک کشتی که اخبارش در وسایل ارتباط همگانی کشور هم پیچید نجات یافته بود.

می‌گفت: کشتی که در حال غرق شدن بود من با یک شورت  در کابینی زیر عرشه کتاب می‌خواندم. چند تن از مهندسین همکارم هم بودند. همین که احساس خطر کردم با فریادی دیگران را خبر کردم و از در کابین بیرون آمدم. به عرشه رفتم و سر راه یک سیف جکت هم که از جایی آویزان بود را بر تن کردم. کشتی که کج شد به آب افتادم و یک ساعت بعد توسط یک قایق نجات پیدا کردم. قایق مرا به ساحل برد. در ساحل من عین بید از سرما می‌لرزیدم ولی هیچ کس به من کمک نمی‌کرد و همه داشتند از من با اندامی برهنه که فقط و فقط توسط یک شورت پوشیده شده بود با موبایلشان فیلم‌برداری می‌کردند. تا این که یکی رفت و از جایی یک ملافه آورد و پیچید دور من. جالب این جا بود که هیچ کس از من اجازه نمی‌گرفت که آقا! آیا تو حاضری با این شکل و شمایل بیایی توی موبایل من؟

عجایب مردمی هستیم.

خودمان را عرض می‌کنم.

ملت ایران را.



یادداشت آقای خاتمی بر فیلم فرزند چهارم

***

وب سایت فیلم فرزند چهارم


نظرات 7 + ارسال نظر
حمید سه‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 17:00 http://shaiadkeaiande.blogfa.com

منتقد ها این فیلم رو اصلا دوست نداشتن!
منم ندیدم.
ولی حالا که شما دوست داشتی منم باید ببینم حتما...

من بارها گفته ام. باز هم میگویم. محسن مخملباف در مورد منتقدان جمله ی درستی دارد که می گوید: "من پشت سر هر منتقدی یک فیلمساز شکست خورده می بنیم."

من به طور کلی نظر منتقدان را نمی خوانم. و همین که فیلمی مطرح می شود یا نه، مطرح نمی شود ولی نظرم را به هر دلیلی جلب می کند را می بینم. که این دلایل می تواند جوایزی باشد که در جشنواره ها به فیلم می دهند. و یا عوامل فیلم. مثلن فیلم های وحید موساییان را می بینم. یا سایر فیلم سازانی که به هر دلیلی ممکن است دوستش داشته باشم. ویا چیزی شبیه عکس آخری که یادداشتی است، از آقای خاتمی.
این فیلم را ببینید. اگر هنوز در حال نمایش باشد.

حمید پنج‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 13:39 http://shaiadkeaiande.blogfa.com

The Straight Story محصول 1999 اگه اشتباه نکنم. فیلم عجیب و غریبی از بس که ساده ست !
خود لینچ هم دربارش گفته تجری ترین فیلمی که ساختم.
توی شماره جدید تجربه هم میگه فیلم رو به خاطر احساسات جاریش دوست دارم.
ولی درکل به نظرم حدود نیم ساعت اول فیلم رو خود لینچ ساخته بعدش بیخیال شده ، فیلم رو سپرده به دیزنی و رفته مولهلند درایو رو ساخته... !

فیلمای دیوید لینچ همه شون به شکلی دیدنی هستند. حتا اون نیم ساعت. باید پیداش کنم و ببینمش.

حسام یکشنبه 6 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 16:52 http://hessamm.blogsky.com

من این فیلم رو اصلاً دوست نداشتم. ایکاش از مستند به داستانی تبدیلش نمی کردن و همون مستند می ساختنش.

اول اینکه فیلمنامه (با اینکه از روی اون فیلم معروف هالیوودی با بازی آنجلینا جولی کپی برداری شده) به شدت مشکل داره و حفره های روایی زیادی توش دیده میشه. کاراکترها به درستی پرداخت نشدن و نه تنها انگیزه ها مشخص نیست، بلکه در بسیاری سکانس ها، اتفاقات فقط میفتن که داستان مد نظر نویسنده رو پیش برده باشن.

فیلم از لحاظ کارگردانی هنری هم مشکل داره. نماهای هر سکانس درست به هم چسبیده نشدن و انگار همه چیز جدا جدا فیلمبرداری شده (نگاه کنید به سکانسی که مهدی هاشمی تصمیم می گیره برای مردم کمپ غذا درست کنه)

از همه آزاردهنده تر هم پایان فیلمه که به شدت مصنوعیه با دیالوگ های بسیار بد (انگار بداهه گفته شده)، غیر قابل باور و حتی خنده دار (مردم توی سینما آزادی می خندیدن)

بازی ها هم تا یک جایی خوبه، اما حتی مهدی هاشمی در چند سکانس پایانی به شدت ضعیف کار کرده.

در مجموع من بهش 4 از 10 میدم و معتقدم اگر کارگردانی/دوستی فیلم بد ساخت باید بهش گفت، نه اینکه بی دلیل ازش تعریف و تمجید کرد.

حالا منم که 10 از 10 ندادم. 6 دادم. دوتا بیشتر از تو. 2 تا رفاقتی حساب کن.

من فک می کنم بیشتر بهم ریختگی هایی که ازش نوشتی مال اون سقوطه باشه. فیلمم خیلی موند تا اکران شد. شاید به همین دلیل.
حالا چطور شد که این ورا اومدی؟

حسام یکشنبه 6 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 23:04 http://hessamm.blogsky.com

راستش اومدم یه پست بذارم ولی بعد پشیمون شدم پاکش کردم، گفتم حالا که اونو ننوشتم به جاش یه جا یه کامنت بذارم! :D

سانحۀ سقوط در اواخر پروسۀ فیلمبرداری اتفاق افتاد، این به هم ریختگی ها دلیل دیگه ای داره. اونم اینکه فیلم قرار بود مستند باشه، بعد یهو شد داستانی، یک مدیر تولیدی اومد که شرایط ساخت رو فراهم کنه، مجوزها رو از دولت سومالی گرفت و به گروه گفت بیاین، گروه رفت موگادیشو، شروع کردن به کار کردن که چند روز بعد یک سری نظامی اومدن گفتن شما نمی تونین تو این کشور کار کنین، واسه همین با یک مقدار تصویری که گرفته بودن رفتن کنیا. یک هفته اونجا فیلمبرداری کردن که دوباره از سومالی بهشون گفتن شرایط اوکی شد برگردین، دوباره برگشتن سومالی و... خلاصه این رفت و اومدها باعث شد کل برنامه ریزی ها به هم بخوره و یک سری سکانس ها خیلی با عجله گرفته بشه یا به شکل منقطع دربیاد، یعنی پیوستگی صحیح بین پلان های یک سکانس وجود نداشته باشه، همینطور بین لوکیشن ها.

خلاصۀ خلاصه اش اینکه یک بودجه ای درخواست کردن برای یک فیلم مستند که به دلایلی چندین برابر بهشون دادن و گفتن برین فیلم فاخر بسازین، این بودجۀ زیاد وسوسه شون کرد به تبدیل مستند به داستانی و چون کار با عجله ساخته شد نتیجه اش شد این!

حالا اونم میزاشتی. توی این واویلا بازار وبلاقای من که مگس پر نمی زنه، کفر میشد؟
ولی بیا و بالاغیرتن به این چیزایی که خودت نوشتی فک کن، ببین این فیلم با این شرایط در بهترین شکل خودش عرضه نشده. شرایط رو میگم.
تازشم اون دست خط آقای خاتمی که هر جایی نمیاد، خودش دو نمره داره.

حسام دوشنبه 7 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 13:34 http://hessamm.blogsky.com

حالا یه پست دیگه می نویسم و میذارم بعداً!

شرایط سخت تر از این هم در فیلم ها وجود داره و نتیجه بسیار بسیار بهتر شده، مثل "جدایی نادر از سیمین" که کار یکبار توقیف شد بعد بهشون گفتن باید ظرف 2 هفته تمومش کنین! اینها حداقل بودجۀ چند میلیاردی داشتن و نگران پول نبودن!

دستخط آقای خاتمی هم اگر چه محترم، اما روی نظر من هیچ تاثیری نمی ذاره!

ولی به کوری چشم دشمنان بر من میزاره.
جدایی نادر از سیمین هم شونصد برابر هزینه اش رو توی خارج در اورد.

حسام دوشنبه 7 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 15:26 http://hessamm.blogsky.com

پول موجود در زمان تولید با پولی که یکسال بعد از راه فروش و غیره به دست میاد زمین تا آسمون فرق داره!

خب پس از این به بعد به فیلم ها بر اساس یادداشت هایی که براشون نوشته شده امتیاز بدین!!!

من نفهمیدم که تو چی گفتی. ولی یه چیزی رو خواستم بگم که قبلن نشد بگم. ینی یادم رفت. اونم اینه که من امتیاز ها رو به فیلم های ایرانی و خارجی بر یک مبنا نمی دم. اگه اینجوری امتیاز بدم، به فیلمای مثلن فلینی اگه بدم ده. به فیلمای ایرانی باید بدم نیم. مطمئن هستم که وحید موساییان هم با من هم نظره. فک نمی کنی؟

مثلن این روزا توی سر سگ می زنی به فیلمای بیضایی نمره ی بالا میده. مثال زدم ها. بعدن نه تو که هوادارانشم نکنه چیزی بگن. ولی بالاغیرتن آخرین فیلم بیضایی ینی وقتی همه خوابیم فیلم بود؟ باید بهش چند بدیم. فیلمی که فقط و فقط تماشاگر را مسخره کرده بود. نیم خوبه؟ اصصن من چرا اینو نوشتم؟
آها. یادم افتاد. امروز توی تابناک خوندم که بیضایی از ساخت فیلم در ایران صرفنظر کرده و دیگر در ایران فیلم نمی سازد. توی تابناک کامنت
گذاشتم که: خب نسازد. مگر اصغر فرهادی چه می کند که بیضایی نمی تواند بکند؟ او اسکار می گیرد و این حتا جایزه فجر هم نمی گیرد. ها؟

انا پنج‌شنبه 15 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 19:50 http://anatbs.blogfa.com

اینجا هم اولین باره میام فقط ازدیدن ایشون خوشحال شدم و لی حوصله فیلم ندارم /به این ادما نگا میکنم من ازخدا چی میخوام ولی اونا خودشون رو میتونن سرگرم کنن ولی من نمیتونم/دوستم ندارم نه فقط برای اعتقاداتم بلکه با روحیم سازگارنیست

بالاخره بگردید یه چیزی پیدا کنید که حوصله شو داشتبه باشید. نه کتاب، نه فیلم، نه ..... نمیشه که.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد