فیلم هایی که می بینیم

فیلم هایی که می بینیم

رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند. (فدریکو فلینی)
فیلم هایی که می بینیم

فیلم هایی که می بینیم

رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند. (فدریکو فلینی)

سریال قلب یخی (محمدحسین لطیفی)

هفتۀ پیش رفتیم شمال و طبق سنت قدیمی هر شب یه فیلم ایرانی تماشا کردیم. "دموکراسی تو روز روشن" رو دیدیم که چون قبلا محسن درباره اش نوشته و تقریباً نظر منم همونه درباره اش نمی نویسم. 

 

سریال قلب یخی، که اولین سریال مخصوص شبکۀ نمایش خانگیه، بنا بر ادعای سازندگانش "برای ذهن چاووشگر تماشاگر ساخته شده" و تابحال ۱۰ قسمت اولش توزیع شده. 

 

وقتی CD رو Play کردم و تصویر شروع شد، فکر کردم دارم تبلیغات قبل از فیلم رو تماشا می کنم. می خواستم بزنم جلو که متوجه شدم این فیلمه که داره play می شه نه تبلیغ! ساختار سکانس اول به شکلیه که فکر می کنین دارین یکی از این تبلیغات مربوط به مثلاً امداد خودرو سایپا رو تماشا می کنین! توپی که روی زمین جلو می ره، یکی شوتش می کنه، پسربچه ای که دنبالش می دوه، توپ که وارد جنگل می شه... تا نهایتاً می رسه به یه جنازه! ساختار این سکانس انقدر ضعیف، ابتدایی و کلیشه ای هست که انگار داد می زنه: بقیه شو تماشا نکن! 

 

جدای از بازی های بسیار بسیار بد و مصنوعی، طراحی لباس خنده دار (خصوصاً برای سکانس شو لباس)، دیالوگ های بی معنی و تدوین اعصاب خوردکن، بزرگترین ایراد اپیزود اول مربوط می شه به فیلمنامه اش. 

 

در اپیزود اول چند داستان بطور موازی پیش می ره که هر کدومش یه معما در دلش هست: جنازه ای که در جنگل پیدا می شه، دختر مدلی که ربوده می شه، زنی که رگشو می زنه، پسری که جاقوکشی کرده، مردی که به طرز مشکوکی با تلفن حرف می زنه... 

 

اینهمه معما برای یک قسمت خیلی زیاده و اصلا کار رو خراب می کنه. اگه به سریال های اینچنینی مثل Lost نگاه کنیم، می بینیم که در اپیزود اول فقط یک معما مطرح می شه: اینکه صدای عجیبی که در دقایق پایانی اپیزود از جنگل شنیده می شه چیه؟ همین. 

 

به گفتۀ کسانی که سریال رو دنبال می کنن، از قسمت هفتم به بعد خیلی جذاب و هیجان انگیز می شه. 

 

و این دقیقاً تفاوت سریال های ماست با سریال های هالیوودی. در سریال های ایرانی همیشه بدترین قسمت، قسمت های ابتدایی سریال هستن در صورتیکه سریال های خارجی رو طوری طراحی می کنن که به جذابترین شکل ممکن شروع بشه. کافیه اپیزود اول سریال فلاش فوروارد رو ببینین تا دلتون بخواد بقیه اش رو هم تماشا کنین.

سوپردوست دختر سابق من


My Super ex Girlfriend


دختری طی حادثه ای که در میانه‌های فیلم شاهدش خواهیم بود، قدرت خارق العاده‌ای  پیدا می کند. او در زندگی عادی دچار کمبودهای عاطفی فراوانی است که دوست پسرش در برآوردن این خواسته ها ناتوان است.

فیلم با یک سکانس دزدی موفق شروع می‌شود. حین فرار جی گرل ظاهر شده و اتومبیل را از زمین بلند کرده و در مقابل اداره پلیس بر زمین می‌گذارد. این جا با جی گرل آشنا می‌شویم.

***

جی گرل همان هنرپیشه محبوب خودم Uma Thurman است. نقش مقابلش را یک بازگر مرد لوس به نام Luke Wilson دارد. کسی که نمی دانم چرا این نقش را به او داده اند. او اصلن در قد و قواره ترومن نیست.

در آفیش تبلیغاتی فیلم این جمله را می‌بینیم:

مرد قلب دختر را می‌شکند و دختر همه چیز را می‌شکند.

دست دختر درد نکند.

جی گرل، چیزی است شبیه سوپرمن یا بت من. ولی فیلم سوپر دوست .....  چند  تروکاژ کامپیوتری کمی پیشرفته‌تر از آن ها و چند نمای جدید و غیر تکراری دارد.ا

این تروکاژها و ... اصلن باعث نشود که به دیدن فیلم بنشینید. مگر این که کنار تلویزیون لم بدهید و احیانن اگر خوابتان هم برد، چه بهتر.

تیرانداز (Shooter)

کارگردان: Antoine Foqua

هنرپیشگان: Mark Wahlberg.........

 

فیلم با سکانس معرفی پرسوناژ اصلی و مهارت کم نظیرش در تیراندازی شروع میشود.سکانسی هیجان انگیز که به خوبی پرداخت شده است ولی برای ادامه داستان عناصری را بدون هیچ نو اوری به خدمت میگیرد که از فرط استفاده نخ نما شده اند مانند سیاستمداران فاسد. توطئه سازمانهای امنیتی. وجود ادمهای خوب در سیستمهای فاسد وصد البته یک قهرمان سازش ناپذیر که یک تنه  علیه نظام مقتدر و مجهز به مبارزه میپردازد.

بهانه ترور انچنان پیش پا افتاده و ابکی است که اینهمه ماجرا واقعا" به ان نمیارزد وقهرمان فیلم چنان حوادث را با موفقیت پشت سر میگذارد که  دور از باور به نظر میاید .  وقتی هم که تسلیم قانون میشود به لطف یکی از همان ادمهای خوب سیستم و در کمال ناباوری ازاد میشود تا این گفته مقام اف بی ای را که  در مقابل مقامات شرور کاری کاری از دستش برنمیاید ولی میگوید: < الان دیگر دوره غرب وحشی نیست که یک نفر برود و اشرار را در خیابان قلع وقمع کند ولی کاش بعضی وقتها میبود > را به عنوان مجوز تلقی کند و کار را به اخر برساند و انتقام فریب خود وتبهکاری را از انها بگیرد.

فیلم مطلقا" فاقد شخصیت پردازی است و شخصیت های دو بعدی ان متعلق به دو اردوگاه خیر ویا شر هستند.

ضرب اهنگ فیلم تا به اخر حفظ میشود. فیلمبرداری خوبی دارد و موسیقی متن ان مثل همه فیلم های از این دست صرفا" در خدمت افزایش هیجان سکانس های حادثه ای است. جمعا" فیلمی حادثه‌ای  برای گیشه است که گویا نسبتا" هم موفق بوده است. 

کلاغ پر

کلاغ پر -عکس از سایت آفتاب

جمعه بیستم مهرماه ۸۶ من و ترانه میدان بیسچاراسفند

فیلم‌ها: کلاغ‌ پر از شهرام شاه‌حسینی به به به، محمدرضا گلزار، مهناز افشار و حسام نواب صفوی

پسران آجری: به به، فرزاد فرزین و پوریا پورسرخ

در شهر خبری نیست. هست. به، محمدرضا شریفی‌نیا

خدا نزدیک است: ؟

کلاهی برای باران: هفته‌ی قبل دیدیم.

با شمارش آرای به‌ها، در ساعت دو نیم روی دوصندلی در سینما کاپری سابق و بهمن فعلی نشسته بودیم به دیدن کلاغ پر با سه تا به.

ماه رمضان است. بوفه سینما هم تعطیل. مجبور شدیم تنقلات را بیرون سینما تهیه کنیم. در این فاصله به دنبال سی دی پاریس دوستت دارم هم گشتیم و نیافتیم. از بدو ورود به سینما تا شروع فیلم مشغول تماشای سکانسی از گذشته بودم. روزی، نه، شبی که ساعت ۲ الی ۴ بامداد در این سینما اژدها وارد می‌شود ِ بروس لی را دیدم. شبی از شب‌های سال ۱۳۵۱ یا ۱۳۵۲. تنها باری که این سینما بیست و چهار ساعته فیلمی را نمایش می‌داد. به نوبه خود رکوردی بی سابقه است. موقع خروج از سینما کسانی در صف بودند که در انتظار باز شدن گیشه فروش بلیط سئانس 8 صبح بودند. بلیط های دو سئانس بعد هم فروش رفته بود. داشتم چی می‌گفتم؟ آها! کلاغ پر.

شروع فیلم یعنی تیتراژ بهترین سکانس فیلم است. محمدرضا گلزار که در نقش رضا یا مجتبا یا مصطفا در فیلم بازی می‌کند با یک دست موتور می‌راند و با دست دیگر تسبیحی که به گردنش است را صلوات گویان می‌گرداند. با حرکات مناسب دوربین داخل فیلم رو. ده دقیقه بعد سوار بر ترک موتور بهروز وثوقی بودم. در جاده شمال..... تو از کدوم قصه‌ای....

بگذریم. بگذریم؟ نه هنوز دارم.

دیالوگ اکبرعبدی در نقش یک مازنی در نوع خود بی نظیر است. چیزی مانند دیالوگ داریوش ارجمند در سگ کشی بهرام بیضایی. بیضایی گفتم یادم آمد که بنویسم قرار است بهرام بیضایی لبه پرتگاه را با محمدرضا گلزار کار کند. خدا کند. چون بعد از ده سال اعلام می‌شود که بیضایی از این کار منصرف شده است.

کلاغ پر دارای ایده‌ای نو است. –حداقل من نظیرش را به یاد ندارم- با توجه به عنصر اصلی زمان در تنظیم سکانس ها و تقطیع نماها و نا هماهنگی بین.... منو با خودت ببر من به رفتن ....

فیلم را می‌توان تا حدی فیلم حسام نواب صفوی دانست. کسی که با توانایی و زیبایی می‌تواند نقشی جاودانه از الویس پریسلی فقید بازی کند. این فیلم برای وی فیلم سختی بود چرا که معمولن در نقش منفی ظاهر می‌شود و فیلم‌نامه هم طوری پیش می‌رفت که خیلی دیر متوجه شدیم که نقش وی آن‌چنان منفی هم نیست. هر چند در فیلم‌های گذشته‌اش نیز در زنجیره‌ای از خباثت‌ها قرار می‌گیرد و در بیشتر موارد اسیر دسیسه دیگران می‌شود. نمونه‌اش ازدواج به سبک ایرانی..... نه خدایا شبنمی. قد آغوش منی......

بهروز و گوگوش، نه ببخشید، گلزار و افشار پتانسیل قرار گرفتن‌شان در مقابل هم بسیار بیش از این‌هاست. یک بار به شکلی منسجم تر در فیلم خانم میلانی بوده‌اند. آتش بس را می‌گویم. هر چند آن‌جا هم می‌توانستند بهتر از آن باشند. راستی چرا این دو همیشه با هم دعوا دارند؟ رابطه جذاب‌تر است؟ نه. خیلی هندی است. امیدوارم که در فیلم بعد به شکل دیگری ظاهر شوند و الا فروش این یکی را نخاهد شکست و شیب نزولی گیشه تند می‌شود. از من گفتن.

راستی تا یادم نرفته بپرسم از شما که اگر رفتید و فیلم را دیدید کامنت بگذارید که نام فیلم چرا کلاغ پر بود؟ تا جاییکه شنیدم در سکانسی که گوگوش درگوشم هم سفر را می‌خاند این دو هر کدام نامزد خود را پر می‌داد. شاید کلاغ پر هم در این سکانس بر زبان یک از این دو بازیگر اصلی فیلم جاری شده باشد و من نشنیده‌ام.

چه خوبه مثل سایه، هم‌سفر تو بودن. هم قدم ...............