ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
ماهی و گربه
ماهی و گربه فیلمی است به کارگردانی و نویسندگی شهرام مکری. در واقع در این فیلم حرف اول را سناریو می زند. بهتر است بگویم که حرف اول و آخر را.
بعد از شهرام مکری بابک کریمی در این فیلم می درخشد. فیلمبردار هم یعنی، محمود کلاری بینیاز از نوشتن در این یادداشت است.
این فیلم در جشنوارهی ونیز، جایزهی اگر اشتباه نکرده باشم که معمولن نمیکنم، جایزهی خلاقیت و نوآوری را گرفت. در چندین جشنوارهی دیگر جوایزی مبنی بر بهترین فیلم و بهترین .... که من به آنها کاری ندارم. من راستش فقط با سناریو کار دارم. سناریویی بیتا. نه تنها در سینمای ایران که در سینمای جهان. نمونه ای اگر سراغ دارید بنویسد تا من بیتا را کمتا بنویسم.
فیلمی با سناریویی شبیه به این را مدتی قبل (مدتی را نمی دانم کی؟) از شهرام مکری دیدم. به نام محدودهی دایره. چه در ماهی و گربه و چه محدودهی دایره، آدمها در فضایی هستند که به نظر ناظر خارجی به شکل دایرهاست. که نیست. در فضاهای دایرهای انسان باید نهایتن به نقطهی شروع برسد. جهت چرخش در این دایره به هر سویی که باشد. درست است. اگر کل آدمهایی که به ضرورت زمانی با هم زندگی میکنند، در نظر بگیریم، زندگیشان ممکن است به شکل دایره جلوه کند. ولی این دایره، از دید ناظر خارجی است. وگرنه کودکانه است که من فکر کنم به طور مثال اگر صبح شنبه، ساعت هشت صبح، از خانه بیرون بزنم، بعد از مدتی دوباره در همان لحظهی از خانه بیرون زدن باشم. ولی اگر بعد از مدت زیادی هم کسی مرا ببیند که دارم از خانه بیرون میزنم، درست است. کل قضیه به نظر دایره میرسد. ولی دایرهای از سوی یک ناظر خارجی که بینندهی فیلم است.
چه محدودهی دایره و چه ماهی و گربه در نوع خودشان برای منی که با حداقل هایی در سینما آشنا هستم، یک نوآوری است. آدمهای فیلم میآیند و میروند. و در این میان، دوربین است که هر از گاهی وقتی با یکی از آدم های فیلم در حرکت است، بی اختیار و ارادهی من، تصمیم بگیرد کس دیگری را دنبال کند و داستان را از دریچهی چشم او ببیند.
چیزی مینویسم و ادامهی یادداشت را بر عهدهی تماشاچی میگذارم. و آن اینکه: در حداقل دو مورد به نظرم دوربین خط فرضی مورد نظر من را رعایت نکرد. با انحرافی صد و هشتاد درجه. یا شاید هم کرد و مرا به میان بازیگرها فرستاد. منظورم ایناست، من که معمولن در تماشای فیلمها نقش دوربین را بازی میکنم، در این فیلم، دوبار به جای آرتیست ها قرار گرفتم.
با این که هرگز هیچ دیالوگی را در فیلم نمیپسندم، دیالوگ آخر فیلم که از زبان یکی از قربانیان گفته شد، قبل از مرثیهای که گروه پالت بر داستان خواندند را، خیلی به جا و درست دیدم. دیالوگی که از نشان دادنش تصویری تر بود.
از این که سینمای ایران کسی چون شهرام مکری را دارد، کمی تا قسمتی زیاد آرامش خاطر دارم.
سلام. خیلی زیبا نوشتید. من هم فیلم ماهی و گربه رو دیدم، دیالوگها بدون ادا و واقعی بود.
ممنون. در این فیلم بیشتر دوربین و حفظ یک سکانس بودن حرف اول و آخر را می زد.