Spoiler
امیر در روز ازدواجش متوجه میشود، زنی که امروز قرار است به طور رسمی وارد زندگی او شود، همسر دوم مرد دیگری است. چاقو در کف به دنبال وی میگردد. او را مییابد. ولی میفهمد که قضیه سوءتفاهمی بیشتر نبود. خودش را به عروسی میرساند. مراسم بدون حضور او تا آخر برگزار شده است. عروس را در خیابان پیدا کرده و به دست و پایش می افتد که او را ببخشد.
***
کارگردان : کمال تبریزی
هنرپیشگان : مهران مدیری – حبیب رضائی – گلشیفته فراهانی – رضا کیانیان
کمال تبریزی را می توان یکی از کارگردانان موفق سینمای ایران خصوصا" در زمینه طنز به حساب آورد.
کارگردانی که کارش را بلد است و در زمینه هائی قدم بر میدارد که بسیاری را راه نمی دهند اما در همین زمینه ها هم حد و حدود را نگه می دارد. دو فیلم موفق تبریزی در این حیطه "لیلی با من است " و "مارمولک " به شمار می آیند که ساخت هر دو به مثابه راه رفتن روی لبه تیغ بوده است. یک طرف ایجاد حساسیت و جلوگیری از اکران و طرف دیگر تولید یک کلیشه بی معنی تبلیغاتی.
اما کمال تبریزی فیلم دیگری نیز ساخته است که خوب دیده نشد. این فیلم " گاهی به اسمان نگاه کن "است که در تیتراژ آن آمده " با نگاهی به رمان مرشد و مارگریتا ". البته بین رمان و فیلم ارتباط چندانی وجود ندارد جز اینکه در هردو وقایع فراواقعی در زمینهای واقعی می گذرند ولی هر چه رمان معروف و بسیار جذاب و خواندنی بولگاکف از آن برخوردار است یعنی استحکام و یکپارچگی تا حد باوراندن وقایع شگفت انگیز به خواننده، اما فیلم کمال تبریزی ازاین خصلت بهره ای ندارد و در نتیجه با وجود سکانسهای درخشان وبازیهای خوب کیانیان و آقالو لیکن به علت از هم گسیختگی و نداشتن چفت و بست های لازم جایگاهی آنچنان را نتوانست کسب کند .
حالا کمال تبریزی آن تجربه را به کار گرفته و در زمینهای اجتماعی با وقایعی به شدت اغراق شده از نوع فیلم های naked gun ,hot shot به هجو انواع رفتارها و کردارهای کلیشهای می پردازد و به افشای دوز و کلک ها و ریشخند شعارها می نشیند. حاصل کار یک فیلم سرگرم کننده است که بسیار روان به پیش می رود و تا به آخر جذابیت خود را حفظ می کند و تماشاگرانش را راضی از سالن روانه می کند .
فیلم " همیشه پای ........" فیلم کلیشهها است . همه عناصر آن کلیشههای تکراری هستند. از دعوای زن و شوهر گرفته تا مزاحمت برای یک بیوه جوان و شعارهای ضد زن یک وکیل قالتاق. از وقایع خانه خراب کنی که به سبک فیلم های جاسوسی و گانگستری از طرف یک زن به نام پری طلعت پور بر سر قهرمان فیلم میآید تا پیشخدمت آذری زبان و منشی ابله. لیکن هنر تبریزی در آن است که نه استفاده بیجا و بیش از حد می کند و نه اجازه می دهد از چارچوب ساختار طنز آمیزش خارج شوند و وصله ناجور به شمار آیند . مدیر مکتبی و ریاکار را همانقدر می نوازد که کلفت شیک پوش اخاذ را و در اخر هم به این نتیجه می رسد که همیشه پای یک زن در میان است و همیشه هم پیروز میدان همان زن است.
هر فیلمی که با موضوع ایران و ایرانی ساخته می شه برای ما اهمیت ویژه ای داره. دو سال پیش شنیده بودم که فیلمی دربارۀ زندگی عمر خیام در آمریکا ساخته شده... بالاخره دیشب دیدمش.
اول از همه بگم که کارگردان فیلم شخصیه به نام "کیوان مشایخ" که انگار سالها آمریکا زندگی کرده. بازیگران فیلم اغلب ایرانی یا لاتین هستن و داستان فیلم هم قراره دربارۀ عمر خیام باشه:
"پسر جوانی در آمریکا که از نوادگان عمر خیام هست، روی تخت بیمارستان برای برادر کوچکش داستان زندگی خیام رو تعریف می کنه. دوستی خیام و حسن صباح و عشق آنها به دختری به نام دریا..."
فیلم ضعف های زیادی داره که اولین و بزرگترینش فیلمنامۀ بسیار بدیه که خود کارگردان نوشته. داستان فقط دربارۀ عشق خیام و دریاست و حسن صباح و گروه سربداران به غیرواقعی ترین شکل ممکن نشون داده شدن. بازی ها بسیار ضعیفه و بازیگران ایرانی فارسی رو به زور و به شکلی خنده دار حرف می زنن؛ حتی بدتر از ضعیف ترین فیلم های کوتاه ساخت انجمن سینمای جوان مرکز زابل با نابازیگران محلی! حرف زدن خیام و حسن صباح و کلاً ایرانیان به انگلیسی هم در نوع خودش جالبه!
تنها بازی قابل قبول فیلم از ونسا ردگریو هست که نقش خیلی کوتاهی داره. اندی هم در یک صحنه در نقش پدر حسن صباح وارد می شه و یک جمله می گه می ره! البته هرجا اندی باشه Shani هم هست، اون هم در یک صحنه میاد روبری ملک شاه سلجوقی یه قر می ده می ره!
اصلاً هیچ چیز فیلم سر جاش نیست و انگار کارگردانی وجود نداشته. تنها موسیقی فیلم تا حدی بیانگر حس و حال ایران قدیمه.
در پایان فیلم که "کامران" به ایران (زمان حال) میاد – که در ازبکستان فیلمبرداری شده – گاو و خروس توی خیابون ول هستن و زن ها مثل عرب ها لباس پوشیدن! انگار کارگردان هیچوقت ایران نیومده و نمی دونه ایران چه شکلیه (یا اینکه می خواسته به عمد ایران رو به این شکل نشون بده).
در مجموع باید بگم این فیلم به هیچ عنوان ارزش دیدن نداره! گول اسمش رو نخورین و وقت خودتون رو بیخود تلف نکنین!
نکته: اول فیلم تبلیغی پخش شد از فیلم بعدی کارگردان به نام "کوروش کبیر"! باید از این کارگردان خواهش کنیم هنر و استعدادش رو جای دیگه ای خرج کنه و دیگه لااقل به کوروش کاری نداشته باشه.
اول بگم که سلام! من از امروز به جمع خانوادۀ این وبلاگ اضافه شدم و قصد دارم دربارۀ فیلم هایی که می بینم چند خطی بنویسم تا بقیه هم بهره مند بشن!!! شاید بهتر بود اولین پست رو دربارۀ فیلم خوبی می نوشتم که به دیدنش تشویق بشین، اما قرعه به نام این فیلم افتاد که با وجود داشتن کارگردانی مثل الیور استون، نمی تونه انتظارات رو برآورده کنه. در هر حال فعلا این یادداشت رو داشته باشین تا بعدی که قصدا دارم دربارۀ فیلم Paris, Je t’aime بنویسم که به شدت فیلم خوبیه:
الیور استون فیلمهای تاریخی زیادی ساخته. منظورم از فیلم "تاریخی" فیلمیه که قراره بخشی از یک واقعیت تاریخی رو نشون بده. فیلم هایی مثل "متولد چهارم ژولای"، "جی اف کی"، "نیکسون" و اخیرا هم "مرکز تجارت جهانی".
این فیلم به حوادث روز یازدهم سپتامبر می پردازه؛ از ساعتی قبل از وقوع حادثه تا چندین ساعت بعد از فرو ریختن برج های دوقلو. فیلم با نماهایی از شهر نیویورک شروع می شه و مردمی که برای یک روز کاری دیگه آماده می شن. همه چیز بطور طبیعی پیش می ره تا اینکه هواپیمای اول با برج شمالی برخورد می کنه. یک گروه پلیس (به سرپرستی نیکولاس کیج) برای نجات آسیب دیدگان حادثه وارد برج می شن اما با فرو ریختن برج اونها زیر آوار مدفون می شن و به امید رسیدن کمک و نجات به سختی با مرگ دست و پنجه نرم می کنن...
راستش این فیلم هیچ نکتۀ خاصی نداره! حوادث دقیقا طبق انتظار بیننده پیش می رن. هیچ اتفاق خاصی نمی افته. انگار الیور استون قصد داشته یه فیلم مستند بسازه و به هیچ عنوان پرداخت فیلمنامه براش مهم نبوده. از وقتی که برج فرو می ریزه و نیکولاس کیج و دوستانش زیر آوار می مونن، ما به تناوب اونها رو می بینیم که دارن با هم حرف می زنن و به هم امیدواری می دن؛ خانواده هاشون رو می بینیم که با نگرانی اخبار رو از تلویزیون دنبال می کنن و گروه نجات رو می بینیم که سعی دارن زنده ها رو از زیر آوار بیرون بکشن.. همین!
در پایان – طبق فرمول اینجور فیلم های وطن پرستانۀ آمریکایی – همه چیز به خوبی و خوشی تموم می شه و انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده!
اگه یه کارگردان متوسط رو به پایین این فیلمو می ساخت حرفی نبود اما از الیور استون واقعا بعیده! نه فیلمبرداری، نه تدوین و نه موسیقی حرفی برای گفتن ندارن. تنها جلوه های ویژه فیلمه که تونسته تا حدی واقعی به نظر برسه و بیننده رو نگه داره.
من از طرفداران الیور استون هستم اما به هیچ وجه از این فیلمش خوشم نیومد. فیلم United 93 که موضوع هواپیمای شمارۀ ۹۳ رو بیان می کنه به مراتب بهتر از این فیلمه.
اگه خیلی بیکار بودین و هیچ فیلم دیگه ای نداشتین که ببینین و تلویزیون هم هیچی نداشت، اون موقع می تونین برین سراغ این فیلم!
کارگردان: مسعود نوابی. نویسنده: فریدون فرهودی
بازیگران: رضا عطاران، حدیث فولادوند، جواد رضویان، فتحعلی اویسی و مهران غفوریان
دوستی با پیام کوتاه مرا دعوت به دیدن فیلم کلاهی برای باران نمود. من هم در اینترنت به جستجو در مورد فیلم پرداختم. با دیدن اسامی بازیگران و همچنین خلاصه داستان به این نتیجه رسیدم که این هم یکی دیگر از کمدی های سطح پایین، با موضوع پیش پا افتاده و شوخی های تکراری و تاریخ مصرف گذشته است. ولی چون مدتی به زیارت آن دوست نائل نشده بودم در جواب گفتم: می دانم که فیلمی درپیتی است ولی برای دیدار شما می آیم و با همین پیش فرض بدیدن فیلم رفتم.
در آغاز فیلم رضا عطاران (ابی) در خانه ای مجلل مشغول دزدی است پس از باز کردن گاوصندوق و در حین تلاش برای خروج از خانه متوجه خودکشی دختر صاحب خانه (باران) در پی یک ناکامی عشقی می شود. پس از خروج از خانه از همدستش جواد رضویان (جلال) می خواهد که به خانه برگشته و موجب نجات دختر می شوند.
از اینجا به بعد حدس می زدم که پسر آسمان جل به دنبال دختر پولدار رفته و او را عاشق خود کند و در پایان فیلم هم به خوبی و خوشی بهم برسند. ولی بر خلاف تصور من وقایع فیلم و شخصیت پردازی ها منطقی خوب و دور از کلیشه های رایج فیلمفارسی داشت. ابی به باران پیشنهاد می کند که کمک او را در رسیدن به عشقش بپذیرد و داستان با تلاش ابی و جلال برای رسیدن باران به پسر ادامه پیدا می کند. البته در این میان منافع مالی نیز در میان است.
شخصیت ابی با بهره مندی از بازی روان و راحت رضا عطاران و به کمک دیالوگهای خوبی که برایش نوشته شده، بخوبی برای بیننده قابل باور است. جواد رضویان نیز با توجه به قابلیت هایش در ارائه انواع گوناگون از تیپ های تماشاگر پسند با شکل و شمایل متفاوت (از مرد مکزیکی و دختر جوان گرفته تا پیرزن سالخورده) در این فیلم سنگ تمام گذاشته و وظیفه خود را در به خنده واداشتن بیننده به خوبی انجام می دهد. صحنه های روابط شوخی و جدی این دو نیز در فیلم بسیار خوب از کار درآمده. مهران غفوریان نیز گزینه ی مناسبی برای تکمیل این مثلث بازیگران موفق طنزهای تلوزیونی می باشد. با این وجود آنچه آزار دهنده می نماید حضور ضعیف و کمرنگ بازیگران تازه کار و نوظهور فیلم است که قادر نیستند همپای بازیگران اصلی، گام بردارند و در مواردی سبب افت فاحش فیلم می گردند.
منطق داستانی فیلم قوی و پذیرفتنی است و بهرحال نسبت به آنچه فکر میکردم فیلم بهتری بود ولی ابراز رضایت نسبی بعد از دیدن فیلم موجب شد آن دوست دعوت کننده تصور کند که من را بدیدن یکی از شاهکارهای سینما رهنمون ساخته !
فیلم نصف مال من نصف مال تو ابتدا با یک معما آغاز مى شود دو کودک کلاس سومی در مدرسه متوجه میشوند که نام، شغل و سن پدرهایشان یکی است و در مدت کوتاهی پی میبرند که پدر آنها یک نفر (محمدرضا شریفینیا) است و پس از آن تلاش آنها برای حل کردن این مسئله برای مادرانشان آغاز میشود. داستان فیلم داستان تازهای نیست زیرا این سوژه در سالها قبل در فیلمهای دو نیمه سیب و خواهران غریب بکار رفته است و حتی در فیلم نیز بارها به این موضوع اشاره میشود که داستان به نحوی به خواهران غریب گره خورده است. اما شاید اصلیترین تفاوت این فیلم با دیگر فیلمهای از این دست در آن باشد که کار در فضایی فانتزی، مفرح و کمدی شکل میگیرد و بازیگران اصلی آن دو کودک (ترلان پروانه و آلما اسکویی) میباشند.
اگر از دیدگاه سینمای کودک به فیلم نگاه کنیم در ادامه داستان شاهد تلاشهای کودکانه دو دختر و دوستشان برای حل کردن این مشکل هستیم. که اتفاقا از این منظر فیلم بسیار خوب از کار درآمده. فیلمی سرگرم کننده و خنده دار است و بازی شریفی نیا و دو کودک هم بسیار درخشان است. به نظر من از این دید ایرادی هم به فیلم وارد نیست. زیرا در دیدگاه دو بچه دبستانی مسئله داشتن زن دیگر یک اشتباه از سوی پدرشان تلقی می شود. و وقتی میبنند که پدر هر دو خانواده را دوست دارد و از روی عمد تن به این کار نداده با او احساس همدردی می کنند. البته این دید با نگاه ما که به این مسئله به صورت خیانت نگاه می کنیم و برایمان هزار سوال بیش می آید کاملا متفاوت است. طبیعتا بچه ها احساس مادرانشان را از این ماجرا بدرستی درک نکرده و سعی در حل این مسئله حل ناپذیر برای آنها را دارند. با این نگاه مطلع شدن زنها از دو همسری بودن شوهرشان پایان تلاش کودکان است و از این پس کودکان نقشی نخواهند داشت و این می تواند پایانی برای فیلم باشد.
اما اگر غیر از این دید به فیلم نگاه شود مسئله فرق بسیار میکند، اصلا مخفی ماندن ماجرا در این سالها منطقی به نظر نمی رسد و فیلم نیز به بدترین شکل ممکن پایان مییابد. در واقع اینکه دو زن مرد در دادگاه متوجه میشوند که باردار هستند و نمی توانند طلاق بگیرند پایان خوبی نیست. اصولا به نظر من از دید بزرگسالان این ماجرا هیچ پایان دلچسبی نمی تواند داشته باشد و به قول معروف دو تا زن گرفتن آخر و عاقبت خوشی نخواهد داشت.
از این دیدگاه است که فیلم با اعتراضات نسبتا زیادی نیز مواجه شده است. جمعی از طرفداران حقوق زنان به فیلم حمله کرده و در وبلاگی اطلاعیه نیز داده اند. مقارن شدن پخش فیلم با لایحه کذایی دولت که ازدواج مجدد نیازی به اجازه از زن اول ندارد نیز به این ماجرا دامن زده و بعضی کار را تا جایی پیش برده اند که فیلم را به سفارش دولت ساخته شده دانسته اند. و عده ای نیز بازیگران این فیلم و بخصوص مریلا زارعی و شقایق فراهانی را بخاطر بازی در فیلم سرزنش کرده اند.
با اینکه نمی شود منکر استفاده دولت ها از هر ابزار تبلیغاتی و از جمله سینما برای پیشبرد دیدگاهایشان شد ولی با این نگاه که فیلم را سفارش دولت بدانیم کاملا مخالفم. به نظر من تنها با توجه به این نکته که این دو ختر زیبا در تمام طول فیلم بی حجاب هستند و تنها در مدرسه و از روی اجبار روسری دارند و در یک صحنه وقتی ترلان پروانه از مدرسه بر می گردد بلافاصه و با تندی روسری را از سرش بر می دارد، می شود فهمید که این فیلم اصلا دلخواه این دولت نیست. و در این شرایط سختی که این دولت برای هنرنمدان بوجود آورده این گونه اتهامات واقعا ناجوانمردیست.
من اصولا با نگاه ایدئولوژیک به سینما مخالفم. و برای پذیرفتنی است که فیلمی برای سرگرمی باشد و قصد ترویج یا عادی سازی چیزی (در این فیلم دو زنه بودن) را نداشته باشد. به این فیلم هم با توجه به اینکه در جشنواره فیلم کودکان بهترین شده از دیدکاه سینمای کودک باید نگریست و کسانی که برای سینمای کودک تلاش می کنند را باید تشویق کرد.
فیلم داستان رئیسی است که دیده نمی شود ولی پشت پرده جریانات ترسناکی حضور دارد. از مواد مخدر و اعتیاد گرفته تا آدم ربایی، قتل، هفت تیر کشی و مسلسل بازی. اما در پایان فیلم وقتی که تماشاگر رئیس را می بیند آرزو می کند کاش رئیس را ندیده بود تا می توانست باور کند او رئیس این همه کشت و کشتار است. داستان فیلم در فضاهای خاص کیمیایی می گذرد. فضاهایی که گویی کیمیایی از تگزاس به تهران منتقل کرده است. آدم هایی که در روز روشن در خیابان های تهران آدم می کشند.
به نظر خیلی ها رئیس کپی برداری از حکم هستش و خود کیمیایی هم گفته که: «حکم، سیاه مشقی برای رئیس است.» ولی به نظر من نکات مشترک زیادی هم با فیلم قبلی کیمیایی یعنی سربازان جمعه دارد. از زن معتادی که در جلوی یکی از نزدیکانش تزریق می کند. البته زنان آسیب دیده، زنده شدن رفاقت های قدیمی، زد و خورد، خون و زخمم، عشق و انتقام هم که پای ثابت فیلم های کیمیایی هستند.
تمام فیلم روی دیالوگها و مونولوگهایی میچرخد که همه شعاری، آهنگین و گاهی بیمعنی هستند، و به کمک بازیگرهای حرفهای، قشنگ هم بیان میشوند. انتخاب بازیگران بسیار خوب بوده. داریوش ارجمند نقش رئیس و خسرو شکیبایی نقش دکتر را خیلی خوب بازی می کنند. فرامرز قریبیان، لعیا زنگنه، امین تارخ و مهناز افشار هم خوب هستند. ولی صحنه های اکشن فیلم نه تنها خوب از کار در نیامده بلکه در بعضی مواقع تماشاگر را به خنده وادار می کند.
فیلم چند مشکل اساسی دارد: یکی فیلمنامه که پر است از اشکالات ریز و درشت. برای مثال در ابتدای فیلم فرامرز قریبیان که متهم به قتل و تحت تعقیب است به راحتی از قسمت کنترل گذرنامه گذشته و بازداشت نمی شود. مشکل بزرگتر فیلم قسمت پایان فیلم وسکانس مهمانی است. مهمانی کاملاٌ غیر واقعی و باور ناپذیر است. وسط مهمانی ظاهراٌ مخفیانه چند خبرنگار با یک عرب مصاحبه می کنند. استفاده بی مورد از حیوانات هم خیلی آزاردهنده شده. روی پیانو بچه سوسمار راه میرود و رئیس در اتاقش مار و گرگ نگه می دارد. از همه بدتر جنگ مار با اور حیوان دیگه است.
اساسی ترین نقطه ضعف فیلم پرداخت و طراحی سرانجام ماجراست که بسیار ضعیف و سهل انگارانه است. تماشاگر بلافاصه از خود می پرسد اگر از بین رفتن رئیس، نجات سیامک و طلا و بهم رسیدن پدر و پسر تا این حد ساده و دست یافتنی بود، در تمام مدت فیلم نگران چه چیزی بودیم. در واقع در پایان این احساس به تماشاگر منتقل می شود که کل ماجرا کوچکتر از این بوده که ارزش دنبال کردن داشته باشد.
یک نکته جالب اینکه ارتباط واقعی قریبیان و کیمیایی در فیلم نمایش داده شده: قریبیان با اشاره به صحنه سینما «رکس» در فیلم «رییس» گفت: آن دو دوست دقیقا خود من و کیمیایی هستیم. سینما «رکس» در لالهزار همیشه بهترین فیلمهای آمریکایی را نمایش میداد و چهارشنبهها که فیلمهای جدید میآمد بعد از مدرسه من و کیمیایی میرفتیم و آنها را میدیدیم.
گوشواره فیلمی است به کارگردانی وحیدموسائیان. بازیگران: اکبرعبدی-در نقش پدر من که پزشک اطفال است-، رویا تیموریان، مسعود رایگان، پریسا پورقاسمی و خودم-ترانه مهدی بهشت-. فیلم براساس داستانی کوتاهی در کتاب لبخند انار نوشته هوشنگ مرادی کرمانی است. مهین –پریسا پورقاسمی- که در یک خوابگاه زندگی میکند خانواده ای دارد فقیر که پدرش معتاد بوده و مرده و یکی از دوستانش از وضع خانوادگی او اطلاع دارد. او برای شرکت در جشن تولد دوستش دعوت میشود. خجالت میکشید که وضع زندگیش را دوستانش بفهمند. اینست که تصمیم میگیرد که گرانبهاترین هدیه را به دوستش بدهد. او که از داشتن خانوادهای فقیر شرم داشت در پایان فیلم پشت موتور ناپدری میپرد و مادرش-رویا تیموریان- را در آغوش میگیرد. پیام فیلم ایناست که نباید از چیزی که هستیم خجالت بکشیم. و مهین این را از پدر دوست ثروتمنداش مهتاب –من- یاد میگیرد.
فیلم در بخش مسابقه جشنواره فیلم فجر و جشنواره فیلم کودکان و نوجوانان شرکت کرد و با اینکه در هر دو مسابقه نامزد دریافت جایزه بود، جایزهای نگرفت.گوشواره کلاً فیلمی است سرگرم کننده برای بچه ها. نمایش آن در جشنواره فجر اشتباه بود چرا که مردم توقع نداشتند که فیلمی را در ژانر کودکان در سینما ببینند. بازی های فیلم بسیار خوب بود. خانم تیموریان در جشنواره فجر نامزد بهترین بازیگر زن بودند.
پریسا پورقاسمی هم در همدان کاندیدای نقش اول کودک شد که به نوبه خود یک موفقیت برای فیلم بود. در همدان جلوه های ویژه فیلم هم نامزد شد. به خاطر باران مصنوعی که بسیار زیبا و استادانه بود و در سطح وسیعی در کوچه پس کوچه های الهیه میبایستی صحنه را پوشش میداد و بسیار طبیعی به نظر می رسید.
حاشیههای جشنواره:
بیست و یکمین جشنواره بین المللی فیلم های کودکان و نوجوانان از دهم تا چهاردهم اریبهشت ماه در همدان برگزار شد. در همدان فیلم با استقبال زیادی مواجه شد به دلیل اینکه آنجا ما مخاطب خود را داشتیم.
جشنواره فیلم کودک و نوجوان که همیشه در اصفهان برگزار میشد به دلیل عدم توانایی اصفهان در برگزاری آن امسال در همدان برگزار شد. یکبار هم قبلاً در کرمان برگزار شده بود. علت را هم که در همدان شنیدم این بود که میگفتند جو اصفهان برای برگزاری جشنواره مناسب نیست. ولی در همدان برخورد مردم با ما بسیار صمیمی و مهربان و خیلی محترمانه بود.
روز دوازدهم بلافاصله بعد از ورود به همدان در ساعت ۱۱ صبح مصاحبه مطبوعاتی دست اندرکاران فیلم در یکی از سالنهای هتل باباطاهر برگزار شد که در آن، آقایان موسائیان، مردای کرمانی ، ایوبی –ادیتور- ، پریسا و خودم شرکت داشتیم که خبر آنرا اینجا میتوانید بخوانید.
بازار عکس گرفتن هم داغ بود. شبی در مهمانی شام آقای استاندار همدان با پریسا دوربین برداشتیم که بریم و با عموپورنگ یعنی داریوش فرضایی عکس بگیریم که این شازده باهامون عکس ننداخت. مثلن به قول حسام جون خیرسرش برای بچه ها داره کار میکند. برعکسش آقای ایرج نوذری وقتی رفتیم باهاش عکس بگیریم با کمال میل قبول کرد و چندتا عکس باهامون گرفت و بعدشم بازم وقتی این پست رو داشتم آماده می کردم برای وبلاگ فیلمامون، توی کامپیوتری توی هتل، بازم اومدن پیشم و با هم دوباره عکس انداختیم و بهشون گفتم که شما خیلی خوشرفتار هستید برعکس عمو پورنگ. چندتا از عکسها را از جمله عکس با آقای مردای کرمانی و آقای موسائیان و خانم درخشنده و آقای نوذری را اینجا میگذارم که ببینید.
آخرین خبر اینکه روز پنجشنبه ۲۷ اردیبهشت فیلم به به طور خصوصی در سینما فردوسی تهران به مناسبت آغاز چهاردهمین سال تاسیس بنیاد کودک که یک سازمان خیریه غیردولتی است -NGO- به نمایش درآمد. که آن محیط هم بسیار گرم و صمیمی بود و امیدوارم که در کارشان موفق باشند.
در فرصت هایی که برنامه ای نداشتیم به آرامگاه های زیادی رفتیم. بوعلی، باباطاهر، عارف قزوینی و استر و مردخای
آقای مرادی کرمانی دوست داشتنی می گفت: خیلی دوست داشتم که تو، توی تمام فیلمایی که من سناریوشو مینویسم بازی کنی. ولی فیلمای من همه در مورد بچه های فقیر و ایناست. و اصلن چهره تو به شخصیت های داستان های من نمی خوره.
خوب شد که بالاخره یک داستانی نوشتند که توش یه بچه پولداری بود که بچه پولداری مثل من!! توش نقش داشته باشد.
راستی تا یادم نرفته بگم که فیلم در مهرماه اکران میشود.
از روزی که صوفیا کاپولا اولین فیلمش را در چندماهگی بازی کرد-پدرخانده یک- تا روزی که آخرین فیلمش را بازی کرد –پدرخانده سه- معلوم بود که توی بازیگری به جایی نمیرسد. این بود که سرش را انداخت پایین و معقول رفت به سراغ کشف دیگر تواناییهایش. کاش همه این کار را بلد بودند. تا کنون سه فیلم ساخته که این آخری ماری آنتوانت است. در مقام فیلمنامه نویس و کارگردان.
فیلم روایت زندگی ماری آنتوانت است. از روزی که روانه قصر لویی پانزدهم میشود که با پسر وی یعنی لویی شانزدهم ازدواج کند تا روزی که از قصر به اتفاق شاه یعنی همسرش در پی وقایع انقلاب خارج میشود. فیلمنامه زندگی ماری آنتوانت به شکلی که صوفیا دوست دارد جلو میرود نه آنگونه که مورخان نوشته اند. عیاشی ها و شب زنده داریهای آخرین شهبانوی فرانسه کمرنگ تر از آناست که در تاریخ آمده است. مخالفت آنتوانت با انقلابیون جز در یکی دو مورد هم دیده نمیشود. طوری که نمیتواند توجیهگر اعدام وی در انقلاب کبیر فرانسه باشد. کما اینکه در فیلم هم از گیوتین خبری نیست. یعنی صوفیا نمیخواهد مرگ قهرمان فیلمش را تصویر کند.
کارگردان در نهایت ِتوان در اداره صحنه ها موفق است. یکی از مواردی که آزارش داده عدم شرکت آلن دلون در نقش لویی پانزدهم بوده که آنهم از لجبازی ویژه فرانسوی ها در مخالفت با خارجی ها ناشی میشود. چرا که آلن دلون در ملاقات با وی گفته که آمریکایی ها نباید در مورد فرانسوی ها فیلم بسازند. با یک چنین روحیهای در نزد فرانسویان، میتوان احتمال داد که اگر ماری آنتوانت خارجی نبود اعدام نمیشد. شانس آوردیم که هیتلر فرانسوی نبود.
فیلم کمی کشدار است. براحتی میتوانست صد دقیقه باشد. با این مدت زمان باید بسیار بیش از آنچه که گفت، گفته میشد. پلان های فیلم هم عینا بیانگر تابلوهای نقاشی مربوط به آن دوران است. طیف رنگهای زرد و نارنجی و آبی رویال در فیلم بسیار دیدنی است.
بارزترین نقطه فیلم طراحی لباس فوقالعاده آن است که کاندیدای اسکار 2007 هم هست. من فیلم های رقیب را ندیدهام. میلنا کانونرو طراح لباس فیلم میتواند عمو اسکار را به خانه ببرد. چند روز دیگر باید منتظر باشیم. کما اینکه میتوان منتظر فیلمهای بهتر خانم صوفیا کاپولا هم بود.
آخرین فیلم از نوع جیمزباندی. دوستداران مامور007 را راضی میکند. هرچند دانیل کریگ نه تنها جذابیتها و زیباییهای اسلاف خود را ندارد بلکه در مواردی زشت هم هست. جیمزباند مارتین کمپل کتک میخورد، به حال مرگ میافتد، شکست میخورد و در مواردی دلت هم برایش میسوزد و فقط به یمن اینکه مامور 007 است میتوان نشست و پیروزیهای آیندهاش را دید.
برخلاف نسخههای قبلی، در این فیلم کمتر از وسایل ویژه استفاده میشود. بسیاری از گیر و گرفتاری ها با موبایل(آنهم از نوع سونی اریکسون) قابل حل است و اتومبیل چهارصدهزار دلاری که میتواند حتا بخش مراقبتهای ویژه یک بیمارستان باشد.
و ........زن.
فیگورهای دانیل کریگ در راهرفتن، نشستن و برخاستن .. وی را کاملن از گذشتگان خود ممتاز میکند. این باند حالا حالاها بازی خاهد کرد.
جودی دنچ روز به روز بیشتر در نقش رییس جا میافتد.
جرائم خلافکاران فیلم هم عمدتن مرتبط با تروریسم است. چیزی که هالیوود مدتهاست که به آن میپردازد.