ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
تباهی، روحم را فرا گرفته است. ویلیام شکسپیر.
***
بعضی آدم ها هستند که کارشان مهم نیست، نامشان مهم است، می توان هر کاری از آن ها را دید. بی چون و چرا. کسانی چون، وودی آلن، رومن پولانسکی، جومپالاهیری، اورحان پاموک، بختیار علی، ..... و آل پاچینو.
تحقیر یا Humbling فیلم آل پاچینو است. کلن تمامی فیلم هایی که او در آن ها بازی می کند فیلم او هستند. ولی این یکی کلن فیلم خودش است.
تحقیر فیلمی است با بازی او و ساخته ی باری لوینسون. این باری را فقط در دو جا به یاد می آورم. همین دو جا کافیست که فیلم هایش را ببینم. آل که بماند. آن دو جا یکی Rain man , و دیگری Man of the year است.
فیلم داستان هنرپیشه ی تئاتری است که خودش را گم می کند. نمی داند خواب است یا بیدار. نمی داند وقایع حول و حوش او اتفاق می افتند، یا صرفن در ذهن او وجود دارند. برخوردهایش با آنچه پیرامونش می گذرد، دو گانه است. گاهی ولی پیش می آید که به نظر می رسد حق با اوست. او درست می بیند. و گاهی نه. هر کسی به او چیزی می گوید، اما او برداشت شخصی خودش را دارد. فیلم در بازی کردن بین دو فضای واقعیت و خیال آن چنان موفق است که گاهی بیننده نیز خودش در این میان حیران می شود. نمی داند واقعیت کدام است و خیال کدام؟ شاید به شکلی درست هم باشد. در تیتراژ پایانی خانه های خالی، با این جمله روبرو می شویم:
سخت است بگوییم، جهانی که در آن زندگی می کنیم، یک واقعیت است یا رویا.
تحقیر یک بار دیگر این پرسش را مطرح می کند. پرسشی که پاسخی به آن نمی دهد. حداقل به کسانی که در صحنه حضور دارند و با هنرپیشه دارند فیلم بازی می کنند. چرا که بیننده، واقع بین تر است. چون دوربین آنقدر به آرتیست نزدیک می شود تا او را، و فقط او را به بیننده نشان بدهد و او را متوجه چیزی کند که نزدیکترین آدم های در فیلم هم آن را نبینند. و همین صرفن بتواند حس خوبی به بیننده بدهد. حسی که البته در واقعیت تلخ است. تلخ برای منی که ال پاچینو را دوست دارم. و شیرین برای آل پاچینو که در نهایت به آرزویش می رسد.
چیزی شبیه به این را در فیلم گذشته اصغر فرهادی هم دیدیم. قطره اشکی از گوشه چشم همسر در حال کمای طاهر رحیم سرازیر شد. این قطره اشک را فقط بینندگان دیدند. بینندگانی که صرفن می بینند و کمکی در حل مشکل نمی توانند بکنند.
سلام
+ وقتی برای اولین بار این فیلمُ دیدم طاقت نیاوردمُ همون لحظه اومدمُ تو وبلاگم نوشتم.
http://cinemazendegi.blogsky.com/1394/09/09/post-48/
+ آل پاچینو رُ دوست دارم. همونطور که خودش گفته همیشه یکی از ترس های خودشم همین دوست داشته نشدنُ فراموش شدن بوده. برای همین این نقشُ پذیرفته.
+ یک جا تو فیلم بود که قبول کرده بود تا برای یک شرکت شامپو سازی تبلیغ کنه. یک بازیگر بزرگُ موفق برای پول،مجبوره تو یک برنامه تلویزیونی تبلیغ شامپو کنهُ بعدم عشقی که باورش می کنه ولی ...
+ می دونید من این فیلمُ خیلی دوست داشتم.
+ چه مقایسه خوبی با گذشته داشتید. منم سکانس پایانی شُ دوست داشتم.
یادداشت رو خوندم. نقطه مشترک یادداشت من و شما جالب بود.
تباهی روحم را فرا گرفته است.
در مورد تبلیغ برای شامپو، به نظرم، سناریست شاید این گونه کار را دون شان کسی بداند. شاید خود آل هم با سناریست هم عقیده باشد. وگرنه خیلی از آرتیست ها این روزها این کار را می کنند. مگر، مگر، مگر این که از دور خارج شده باشند. که در آن صورت این کار برایشان افت دارد.
من از وقتی سرپیکو را دیدم، دیگه از دستش ندادم. و همیشه تعقیبش کردم. در بعد از ظهر سگی کاملن باور کردم که اشتباه نکرده ام.
وقتی آدما نقاط مشترک پیدا می کنن خیلی خوشحال می شن چونکه می دونن با کسی حرف می زنن که اونا رُمی فهمه.
+ برای من اینجوری بودش
+ تبلیغ شامپو برای کسی که همش ترسش این هست که فراموش بشهُ دیگه اون معروفیت سابقُ نداشته باشه خیلی دردناک هست.
+ پاچینوی خونم کم شده
این نقاط مشترک خیلی خوبه. آدم می فهمه که تنها نیست. و همین کلی حس خوب داره.
منم این نظر رو دارم. تبلیغ شامپو اگر در کنار فیلم ها باشه مهم نیست. ولی اگر فقط بشه تبلیغ شامپو ویرانگره.
فیلم Misconduct آل با شرکت آنتونی هاپکینز در کنار او، این روزها بر پرده ی سینماهای اینگیلیسیای خبیث، با شکست سنگینی روبرو شده. می خوام بدونم قضیه چی بوده. شاید سلیقه ی مردم آن ولایت پایین اومده. و دوست دارم عکس العمل تماشاچیان دیگر ملل رو ببینم.
بزودی اینجام می تونیم ببینیم و پاچینوی خون شما بره بالا.
+همه چیز زیر سرانگلیساست. دائی جان ناپلئون.
+ منم امیدوارم زودتر ببینمش ولی بیشتراز اون منتظرم تا فروشنده فرهادیُ پاترسون جیم جارموشُ ببینمُ ببینم گلشیفته این دفعه چکار کرده
ببینید یک تذکری به شما بدهم و آن این که سعی کنید این واژه را درست به کار ببرید. منظورم:
اینگیلیسیا است. و بعد از آن حتمن خبیث را هم باید اضافه کنید وگرنه تحریف تاریخی کرده اید.
پس درست این است که بنویسید:
همه چیز زیر سر اینگیلیسیای خبیث است.
+ این سریال چه خرفهای خوبی برای گفتن داشت.
+ همه چیز زیر سر اینگیلیسیای خبیث ست. فکرکنم واژه اینگلیلیسیای خبیث از همین سریال اومدشُ نشست تو دهن بعضی ها.
این سریال در موقع نمایش چند اصطلاح وارد فرهنگ فارسی کرد. سه تاش این روزها بیشتر استفاده میشه و مونده.
یک- همین اینگیلیسیای خبیث
دو- دروغ چرا؟ تا قبر آآآآ که بیشتر "دروغ چرا"؟ به تنهایی جا افتاد.
سه- سانفرانسیسکو