فیلم هایی که می بینیم

فیلم هایی که می بینیم

رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند. (فدریکو فلینی)
فیلم هایی که می بینیم

فیلم هایی که می بینیم

رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند. (فدریکو فلینی)

اسب حیوان نجیبی است


پس از مدتها دو فیلم از سینمای ایران دیدم.

اولی سعادت آباد بود که با وجود این که فیلم ارزشمندی بود، ب دلیل وجود هر نیم ساعت یک  تبلیغ شهربازی در فیلم و ب هم زدن کل حس فیلم از نوشتن در باره‌ی آن خودداری می‌کنم. و نوشتن در باره‌ی این فیلم را به لقایش می‌بخشم. چرا که این حرکت آنقدر آزار دهنده بود که به سادگی و با این‌که فیلم ارزطش بیش از یک بار دیدن را داشت، برای دیدن و نوشتن در باره‌ی آن اصلن دل‌خوشی نداشتم.

ولی فیلم دوم را دو بار دیدم. یک بار برای دیدن و یک بار برای نوشتن در باره‌اش.

در متن این فیلم تبلیغی وجود ندارد. بنابراین با توجه به شرطی که در یادداشت قبلی و در این وبلاق وزین با خودم کردم، هر گونه کپی برداری از این فیلم اعتراض من را هم ب دنبال خواهد داشت.

و اما.......... اسب حیوان نجیبی است.

فیلم ساخته‌ی رضا کاهانی است. در روی سی دی که کماکان بدون یک محافظ ضد خش در یک کارتون بسته بندی شده می خرید، نوشته که: با بازی رضا عطاران، که تندیس جشن خانه‌ی سینما را برای بهترین بازی‌گری مرد دریافت کرده‌است.

نا گفته نماند، این جشن خانه به نظر من برتر از جشنواره‌ی فیلم فجر است. ینی اگر بهتر نباشد بدتر نیست.

اسب ................. از آن دسته فیلم‌هایی است که جذابیتش را با دانستن پایان آن تا حد بسیار زیادی از دست می‌دهد. بنابراین به کسانی که فیلم را ندیده اند توصیه می کنم که نه به سخنان دکتر روانشناس ابتدای فیلم گوش بدهند و آن رانگاه کنند و نه از کسی پایان فیلم را درخواست کنند.

بعد از دیدن فیلم دیدن دکتر وشنیدن به کلماتش خوب است. دکتر از ما بیشتر فیلم شناس است. آفرین.

هر چند نقدی که دکتر برای فیلم نوشته و برایتان تعریف می کند همچون یادداشت ما با کلی خودسانسوری هم‌راه است. ما و دکتر را به بزرگواری خودتان ببخشید.

روی سی دی فوق الذکر در توصیف محتوای فیلم نوشته: کمدی-اجتماعی

این که نوشته کمدی ینی خیلی فیلم را جدی نگیرید. ولی در اجتماعی عنوان کردنش این است که نخیر جدی است. مگر این که فکر کنیم کل امور اجتماعی ما به شکل کمدی در جریان است.

من در این فیلم فقط در یک سکانس لبخندی بر روی لبانم ظاهر شد. یادم نیست کجا بود ولی خب در حد یک لبخند زدن، گناه بزرگی مرتکب نشدم. ولی به درستی بگویم که: این فیلم اصلن در ژانر کمدی نمی‌گنجد.

و اما داستان فیلم: نترسید پایانش را نمی‌گویم:

یک مامور نیروی انتظامی در گشت‌های شبانه خود، طعمه‌هایی که به راحتی این روزها می‌توان یافت راصید کرده و از آنان درخواست رشوه می‌کند. طعمه های وی مجرمینی هستند که این روزها کم یافت نمی‌شود. چرا که خیلی کارها جرم است. دقت کنید:

سر و صدای یک مهمانی ختنه سوران.

خیس بودن لباس‌های یک مرد و داشتن تنو روی بازویش.

حضور یک زن در خانه‌ی یک مرد، حتا اگر زن صاحب‌خانه باشد و مرد، مستاجر. درهمین حد.

اعتیاد یک زن. جالب این که در همین یک مورد فقط رشوه ای از مجرم، درخواست نمی‌شود.

از همان آغاز فیلم بسیار طبیعی است که با توجه به ممیزی حاکم بر سینمای ایران، باید این برداشت را داشته باشیم که رضا عطاران یا همان سرگروهبان شکیبا، ریگی به کفشش هست و کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه.

نکته‌ای را در جهت کوبیدن فیلم بگویم. یک نکته‌ی غیر عادی. البته عادی کردن آن بسیار سخت بود. و آن این که، فیلم یک نیمه شب را تا صبح نشان می دهد. البته نه صبح خیلی صبح. ولی طول فیلم این کاش به اندازه بازه اتفاق آن بود. به نظر می رسد که طول فیلم اگر در سناریو بیشتر دقت می‌شد می توانست به اندازه‌ی زمانی گذشت داستان باشد. ولی خب سخت است. و این می شود که فیلمی چون ماجرای‌نیم روز ساخته‌ی فرد زینمان که شصت سال عمر دارد، می‌شود یک شاهکار تاریخ سینما در جهان و اسب ........ می شود یک فیلم دیدنی در تاریخ سینمای ایران.

فیلم در همان طول شب که بازی و ساخت فیلم را ساده هم کرده است، بسیار در نشاندن بازیگرانش در گوشه و کنار میزانسن موفق است.

یک نکنه ی دیگر در فیلم هم  که به سادگی نمی‌توان از کنارش گذشت، و به فیلم لطمه می‌زند، جایی است که پارسا پیروزفر با خودرویی، به دنبال گرفتن پول از یکی از دوستانش می‌رود و در یکی دو نما بعد او را در کنار مهتاب کرامتی که در اتومبیلی نشسته است می‌بینیم. مهتابی که در یکی دو سکانس قبل بعد از یک تصادف به نظر می‌رسد که باید متواری باشد و نیست.

از دیدار این دو چیزی نصیب تماشاچی نمی‌شود. الا این که فرض کنیم این دو در شرایطی دیگر می‌توانستند بیشتر در کنار هم باشند. و این همان چیزی هست که در فیلم سعادت آباد بین یک زن و مرد دیگر هم می‌گذرد. خب.؟ چه کنیم؟

خیلی سخت نبود اگر فکر می‌کردیم که مثلن این دو آرتیست می‌توانستند در داستان فیلم شکل دیگری از زندگی را با هم تجربه کنند.

زیباترین نما و زیباترین جمله‌ی فیلم را بگویم و ختم کنم.

زیباترین جمله را رضا عطاران یا همان سرگروهبان شکیبا در هنگام جدایی از مسعود گفت.مسعود همان حبییب رضایی است. در نقشی کماکان موفق چون همیشه.

"خوش گذشت"

و زیباترین نما را در ابتدای این یادداشت می‌بینید.

اسب حیوان نجیبی است راببینید. با بازیگرانش هم‌ذات پنداری خواهید کرد.

نظرات 5 + ارسال نظر
رضا شنبه 3 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 16:03 http://hashoot.blogsky.com/

خوش گذشت.... :))

نمی دونم چرا ولی من برعکس شما کلی جاها لبخند زدم و حتی بلند خندیدم... نه اینکه بدبختی های مردم خندیدن داشته باشه ها... نه.. ولی شاید این بدبختی هامون باشن که بیشتر ازون که فکر می کنیم جدی باشن...کمیک شده باشن...

اونجایی هم که میگین به فیلم لطمه میزنه...بنظرم خیلی سربسته زور زده از یه عشقبازی پنهان بین این دو و دلیل اینکه چرا مهتاب شوهرشو ترک کرده حرف بزنه...دلیل اینکه ماشین رو برمیداره و تنهایی میره...دیدن دوباره مهتاب و بعد سر زدن به رفیق موسیقیدانشه...

قحطی وقت بود توی اون واویلا بازار؟

حالا اینو نمی گفت. به نظر من اگر این باشه که این بازیگرش رو منفی نشون داده. چرا باید فیلم ساز این کار روبکنه. تنها کسی که این وسط یک کار مثبت داشت می کرد اون بود که اینجوری اونم خراب شد رفت پی کارش. ها؟

ساحل یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 00:35 http://lizard0077.blogfa.com/

من فیلم رو دوست داشتم، بخاطر فیلم‌نامه‌ی نسبتن حساب شده و دقیق.
بخاطر بازی‌های روان و کاملن باورپذیر؛ حتا اغراق‌های نسترن (باران کوثری) ، چه در کلمات و چه در حرکات، کاملن ملموس بودن ، نمونه ش رو دیدم.
فیلم رو دوست داشتم بخاطر ریتم مناسبش، این که برای اتفاق های به اندازه ی ظرفیتشون وقت گذاشته بود ...
فقط نوع رابطه ی مهتاب کرامتی و همسر سابقش رو نمی فهمیدم! به نظرم خیلی خوب درباره ی این شخصیت صحبت نشده بود.

اصلن مهتاب کرامتی می تونست حذف بشه. و مانند پانته آ بهرام صداش توی فیلم بیاد. یا حتا نیاد و با یکی دو جمله به تماشاچی گفته بشه که کجاست و چرا نیست ............

رضا یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 15:28 http://hashoot.blogsky.com/

قحطی وقت بود دیگه...کی دیگه بتونه از چنگ زن گیرش خلاص شه یه بار مهتاب ببینه دوباره

چرا منفی؟؟ از طرفی من تو این جماعت کسی رو مثبت ندیدم همه شون یه جوری میلنگن و مشکل دارن...

منفی نه...بهتره بگم خاکستری مثل بقیه... ولی مسئله اینه که تیره ترین آدم جمع که بهشم خوش گذشته آخر روز میشه نجات دهنده...

این همون جاس که اگر قرار به قضاوت کردن باشه...قضاوت در مورد این آدما رو سخت میکنه

قضاوت سخته. حالا به قول شما شاید بهتر باشه بگیم خاکستری. ولی ممیزی های حاکم بر سینمای امروز به فیلم ساز اجازه نمی ده که قهرمانان فیلمش رو مثبت حالا یا سفید نشون بده. می دونی قهرمان فیلم باید کلی معیارهای موجود در حاکمیت رو داشته باشه که بهش بگن مثبت. اگر نه خب همه ضد قهرمان هستند. عرق خور خوب نداریم، تتو دار خوب نداریم، مربی موسیقی خوب ......... آهنگساز خوب....... نداریم.
ببین استواره می تونه به همه چی گیر بده. به همه چی.

همین موردی که در موردش حرف می زنیم، اگر از این رابطه اش با مهتاب بگذریم، منفی نیست. یا اونی که مهتاب زنش بود. یا بقیه. اشکان خطیبی که آب بازی می کرد. خب تتوش می کندش خاکستری. یا اونی که مهمونی ختنه سورون گرفته بود. حالا در زمینه ی فیلم یه سری لیوان خالی هم بود. ولی چرا این قدر ردیق و مشخص؟
که ینی یادمان نرود که این ها همه شراب خواری کرده اند.
.............
قضیه کلی حرف و حدیث داره.

رضا دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:52 http://hashoot.blogsky.com/

من فک می کنم نگاه صفر و یکی و سیاه و سفید جواب نمیده و این فقط حکومت نیست که معیارهایی برای خودش داره...

یادتون نره از دید شما اگر کسی به همسرش خیانت کنه منفی شده در حالی که میشه با اشتباه دونستن انتخاب اول و به دنبال عشق واقعی گشتن چنین عملی رو توجیه کرد...اگر هر کسی برای خودش ممیزی و معیار داره پس این فقط حکومت نیست که با تتو و گیلاس خالی مشکل داره ...هستن کسایی که حکومتی نیستن و با اون مسائل مشکل دارن.... و اینجا نوع نگاه و طرز برخورد اون آدما برای حفظ معیارهاشون مهمه...

اگر از نوع نگاه حکومت و حذفی باشه -که در اون نوع نگاه حتی برای چگونگی نفس کشیدن باید پاسخگو بود - غیر قابل قبول و پذیرشه... و بعد اینکه این معیارها قراردادی و نسبی هستن و تابع جامعه آدمهایی است که با اونها زندگی میکنیم...در جایی لب تر کردن حرام و در جایی دیگر لب تر نکردن حرام...

خوب بودن یا بد بودن آیا اینا مسائل قطعی هستن؟ و یه بار دیگه میگم سیاه ترین آدم این جمع در آخر روز نجات دهنده میشه...این آدم ضد قهرمان نیس؟

دقیقن. بین این آدما اگر کسی منفی باشه از نظر من فقط اونه. ببین
اگر کسی به همسرش خیانت کنه، در همه ی فرهنگ ها و ملل منفوره. اگر ازدواج اول اشتباه بوده باید اون انتخاب اول قطع بشه بعد به دنبال جانشین برایش گشت. این حتا در یکی از ممالکی که مدام تبلیغ میشه که آدماش بی بند و بار هستند ینی آمریکا، وجود داره. و در آن جا هم همینه. ینی رابطه داشتن یکی از طرفین در حین تعهد داشتن به دیگری خیلی از نظر جامعه منفی تلقی میشه. این جوری سنگ روی سنگ بند نمیشه.

خوب بودن و بد بودن رو من فکر می کنم داریم اشتباه در موردش حرف می زنیم.
در مورد خوب بودن یا بد بودن، و این که نسبی هستند یا مطلق یا بهتر بگیم مجرم و غیر مجرم از نظر قانون، این ها همه طیفند.

این نجات دهنده ی آخر روز، در نهایت یک طلبکاره. میگه تا پنج روز دیگه این پولو بیار بده به کله پاچه یی. خیلی طبیعیه که نه به عنوان پلیس که حتا اگه طرفش فهمید که او پلیس نبوده بلکه به عنوان یک آدم خلافکار، ممکنه تهدیدهای بعدی رو برای مسعود به وجود بیاره.
قفسه ای که توی عکس می بینیم نشون دهنده ی برداشت های غیر نقدی این نجات دهنده است. ولی برداشت های نقدی کجاست؟؟؟
با این حساب خب یه جورایی میشه گفت که اون یک ضد قهرمانه.

اصلن موافقی به این آدما بگیم گرفتار؟ مثبت و منفی به کنار. ها؟

یک ماما با چکمه های سفید چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 17:28 http://newmidwife.blogsky.com/

واقعاً فیلم جذاب و دیدنی ای بود،بازی ها فوق العاده ملموس بودند کاملاً روان و طبیعی....
که قطعاً حضور رضاعطاران آن را جذاب تر کرد...البته گاهی فکر میکنم حمید فرخ نژاد هم بخوبی می توانست از عهده بازی این نقش بر بیاد!
درست مثل نقشش در فیلم گشت ارشاد...که اصلاً فیلم خوبی نبود...پایانش که....

پایان گشت ارشاد آن چیزی نبود که ما ددیم. پایانش در بخش دیگری در سی دی آمده بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد