بعد از حدود ۳ هفته بهت و حیرت سعی می کنم به زندگی عادی برگردم هرچند که دیگر هیچ چیز عادی نیست.
یه تشکر هم به آقای مهدی بهشت بدهکارم که این مدت وبلاگ رو به روز نگه داشتند و برای من دلگرمی ایجاد کردند.
واما فیلمی که اینبار انتخاب کردم:
۲:۳۷
اضطراب تنهایی!
شاید برای گفتن از فیلم ۲:۳۷ همین کافی باشد.
اگر با من موافق نیستید ادامه متن را بخوانید و اگر فکر می کنید همین دو کلمه برای توصیف این فیلم کافی ست خواندن ادامه مطلب را توصیه نمی کنم.
ادامه مطلب ...
جمشید شیبانی
جمشید شیبانی که بیشتر او را با آهنگ معروف سیمین بری گل پیکری آری... می شناسیم در سن هشتاد و چهار سالگی درگذشت. وی را در این صفحه یاد می کنیم چرا که سازنده سینماهای زیادی در کشور بود.
پ.ن
فکر نمی کردم پستی که در باره کارل مالدن نوشتم در کمتر از بیست و چهار ساعت پایین برود.
کارل مالدن - Karl Malden
1912-2009
***
دیروز، یعنی اول جولای، کارل مالدن در سن نود و هفت سالگی درگذشت.
در بسیاری از فیلم های جنگی او را می دیدیم. هیچ نقش منفی از وی به یاد ندارم.
روشن ترین تصویری که از وی در ذهنم است، بازی اش در فیلم اتوبوسی به نام هوس است. آن هم به این دلیل که کمتر از یک ماه پیش برای چندمین بار به دیدنش نشستم.
او برای همین فیلم هم موفق به دریافت اسکار شد.
در باره الی
بهترین فیلم تاریخ سینمای ایران، نه، یکی از بهترین فیلم های تاریخ سینمای ایران، در گیر و دار این انتخابات قربانی شد. چه باک. این هم روی بقیه قربانیان انتخابات ایران.
این روزها فیلم نمی بینم. چرا که:
این روزها کلی فیلم در خیابان می بینم.
این روزها موقع تجربه کردن آن چه که آن روزها در فیلم ها دیده ام است. و این که آن چه که روزها و هفته ها و ماه ها در پلان های فیلم ها به دنبالش می گشتیم چگونه عملی شده و می شود. این جاست که تحلیل رویدادها جذابیت پیدا می کند. و می فهمی که آن چه که قبلن دیده ای یاد گرفته ای یا نه. نمره ات بیست است یا صفر. تجدیدی یا قبول. می توانی تک ماده استفاده کنی یا نه. سال دیگر هم توی همین کلاس تحلیلی هستی یا نه.
.......
همین پست را در کتاب هایی که می خوانیم ببینید.
برای تیمن و تبرک وبلاق وزین فیلمامون به رنگ سبز. رنگ ایران. رنگ پیروزی شعور
و شرافت بر حماقت و رذالت چند کلمه ای در باره <چه قدر دره من سبز بود> در پی می اید.
***
کارگردان: جان فورد
هنر پیشگان: Walter Pidgeon--Maureen O'Hara
محصول :۱۹۴۱
این اثر به یاد ماندنی استاد بزرگ سینما در سال ۱۹۴۲ برنده ۵ جایزه اسکار شد.که عبارتند از بهترین فیلم . بهترین کارگردانی. بهترین هنرپیشه مکمل.بهترین کارگردانی هنری و بهترین فیلمبرداری. برای ۵ رشته دیگر هم نامزد بوده است که البته اگر ان ها را هم به این فیلم می دادند اعتبار اسکار بیشترمیشد!
(طرفداری را می بینید !) ولی از این ها گذشته هیچ چیز از زندگی نیست که به زیبا ترین شکل خود در این فیلم استاد تصویر نشده باشد.از تلاش دسته جمعی خانواده پر جمعیتی برای معاش تا لطیف ترین روابط مادر و همسری و مادر و فرزندی .از مهاجرت برای ساختن اینده ای بهتر تا تا زیباترین روابط عاشقانه. از حسرت جدائی دختر و پسری که یکدیگر را دوست میدارند و فقر مانع زندگی شان میشود تاغرور مردی که که خواستگاری از طبقه بالا برای دخترش می اید. از خرد شدن مردانی که با یک حکم اخراج روزی شان قطع می شود تا مرگ رقت انگیز در معدن ذغال سنگی که مزد روزانه شان از آنجا تامین می شود.
همه زندگی در قالب داستان این خانواده پرجمعیت با ایجازی استادانه در قاب تصاویر فیلم روایتی را آنچنان زیبا شکل می دهند که یکی از بزرگان سینما در باره اش گفته است < من همه سینما را از این فیلم اموختم > اما روایت عشق که قلب همه روایت ها است بین دختر بزگ خانواده و کشیش فقیر دهکده رخ می دهد که خواستگارش ثروتمند ترین پسر و دلش پیش کشیش است.نگاه دختر در روز عروسی به کلیسا و بیرون امدن کشیش در نمائی تار و دور سرامد تصویر اندوه جدائی دو دلداده است که گرچه در هزاران فیلم تکرار شده است لیکن تصویر استاد از این جدائی از یاد نرفتنی است.
دوبله فارسی فیلم قابل دسترسی است . تلویزیون خودمان دو بار در سالهای دور ان را نمایش داده است.
هر کجا که یافتید دیدنش را از دست ندهید.
***
سیروس محمدی
در این نوشته می خواهم این فیلم معروف پولانسکی - که از نظر من بسیار خوب و بحث برانگیز است - را از نظر ذهنی و جامعه شناسی بررسی کنم.
داستان در ظاهر قصه دو زوج را روایت می کند که به طور تصادفی ( باز هم ظاهرا) با یکدیگر آشنا می شوند و در طی یک سری تعاملات بین آنها داستان به شکل (به زعم من) تراژیک به اتمام می رسد. در چند خط بیشتر به دنبال کنکاش در شخصیت Oscar(Peter Coyote) هستم و رابطه او را با Mimi(Emmanuelle Seigner) بررسی میکنم
در ابتدا از دوستان خواهش می کنم در صورتی که هر نظری در مورد برداشت من از فیلم دارند با من در میان بگذارند زیرا همانطور که در نوشته های قبلی هم تاکید کردم نظر من- شاید اگر خوشبینانه فکر کنیم- قسمتی از حقیقت است.
تصور می کنم فیلم یک روایت ذهنی است از مدرنیسم در رسانه (Media) که تبدیل به روایت بصری می شود. بیایید از دیدگاه داستانی و دراماتیک به فیلم نگاه نکنیم از جنبه جامعه شناسی Oscar (Peter Coyote) یک نویسنده است که می تواند نماینده قشر روشنفکر باشد این روشنفکر در فیلم مورد ارزیابی فکری و شاید اخلاقی قرار می گیرد او در فیلم مشغول نوشتن است یعنی افکار خود را از طریق رسانه اش که مثلا همان کتابی است که مینویسد به جامعه تزریق می کند. پولانسکی در فیلم ما را به طرز موشکافانه و ماهرانه ای وارد ذهنیت جنسی Oscar می کند آن قسمت از فیلم که اسکار بدن Mimi(Emmanuelle Seigner) را توصیف میکند یک برداشت زیبایی شناسانه از عشقی که پایه اروتیکی دارد را به تصویر می کشد انتخاب تشبیه هایی که با حواس بویایی و چشایی بیننده بازی می کند و فیلم برداری اعجاب انگیز همزمان از بدن Mimi این را به مخاطب القا می کند که Mimi می تواند اروتیکی ترین عشقی باشد که Oscar می توانسته در زندگی داشته باشد ولی Oscar خود را در این عشق غرق شده می خواهد می خواهد به تنهایی مزه این عشق را بچشد به صورتی که خودش و Mimi را در خانه حبس می کند. کم کم" ف E ت I ش I س M "- که بازهم یکی از مظاهر مدرن لذت های جنسی است که رسانه به مخاطب القا می کند- بین آنها به وجود می آید. Mimi از نظر من تفکر ناب روشنفکر است و روابط جنسی او با Oscar که نهایتا به چیزی تبدیل می شود که مردم عادی از درک آن عاجزند - و همین باعث منزوی شدن روشنفکر می شود- و آن آثاری است که بر اساس آن طرح ناب، نویسنده (روشنفکر) خلق میکند. و در ادامه سرنوشت محتوم روشنفکر را شاهد هستیم که همان طرح ناب (Mimi) باعث ازبین رفتن او می شود ولی اینقدر آن طرح را زیبا (Mimi) می داند که حاضر می شود برای دیدن و لذت بردن دوباره از آن، آنرا در کف فردی دیگر به تماشا بنشیند ( جایی که بر روی صندلی چرخدار ارتباط جنسی Mimi را با افراد دیگر نگاه می کند) در هرصورت ما با فیلمی مواجه هستیم که مدرنیسم را در عرصه جسم (Oscar) و ذهن (Mimi) به چالش می کشد. اما در سوی دیگر ارتباط Oscar را با Nigel (Hugh Grant) شاهد هستیم رابطه ای خاص بین روشنفکر و نسل جدید. روشنفکر قصد آن دارد که نسل جوان را به سمت خود و اندیشه هایش بکشد ولی آن نسل چیزی به جز خشم و لذایذ بدنی نمی شناسد جوان حاضر نیست مدرنیسم را با همه جوانب آن بپذیرد شاید مدرنیسم را فقط از جنبه جسمی آن میخواهد ولی در طرف مقابل Fiona (Kristin Scott Thomas) کاملا با Mimi در یکجایگاه قرار می گیرد انگار که ذهن و فکر تازه ای آماده متولد شدن است ولی نسل نو آمادگی برای پروراندن آنرا ندارد.
نمایی از فیلم راشومون
راشومون نام این معبد مخروبه است.
بیش از سی و چند فیلم در بخش فرهنگی هنری خانه ما آماده اکرانند.
ولی این هیچ منافاتی ندارد با اینکه وقتی به بخش فرهنگی هنری شهر، یعنی سی دی فروش های کنار پیادهرو، عرضه کننده اکران روز نیویورک میرسی، چمباتمه نزنی و توی کارتون آنان شروع به ورق زدن نکنی و با انتخاب ده سی دی که یکی هم جایزه میگیری، و می شود یازده سی دی از جایت بلند نشوی.
به خانه می آیی و تو می مانی و بیش از چهل و چند تا فیلم آماده اکران.
....... امروز باید مسیرم را کج کنم. چون توی آن کارتون هنوز بودند فیلمهایی که میخواستم. فیلمهایی که دکوپاژ شده به یادم هستند. هیچ اشکالی هم ندارد. یک گوشه ای در کنارم باشند، بهتر است. دلیلی ندارد که ببینمشان. دارد؟
مسیرم کج شد. مسیرم را کج کردم. درگوشهای از پیادهرویی دیگر، کسی دیگر، با آرشیوی از سینماتک پاریس منتظرم بود. راشومون، آمارکورد، تریستانا، توهم بزرگ، ...........
***
و اما راشومون:
شخصی به قتل میرسد. واقعه از دید سه نفر در دادگاه تعریف میشود. قاتل؟ همسر مقتول و خود مقتول. در سه شکل مختلف. حتا بیان آن از طرف هیزم شکنی که در ابتدای فیلم جسد را میبیند و به پلیس خبر میدهد نیز کمکی به حل معما نمیکند.
راشومون اولین فیلم کورساوا است که از جانب سینمای آسیا، سینمای ژاپن و آکیراکوروساوا روانه غرب شد. کوروساوایی که به حق یکی از فرزندان خلف سینما در همه دورانهاست.
راشومون یک تابلوست. گاه رئال است و گاه نیست. از آن دسته فیلمهای است که دلت نمیخواهد تمام شود. دلت نمیخواهد گره پیچیده آن برایت باز شود و نمی شود.
با این که تمامی دست اندرکاران فیلم از بازیگران، در راس آنها توشیرومیفونه کبیر، گرفته تا فیلم بردار و نور پرداز و .... هر کدام در جای خودشان و به بهترین شکلی از عهده این کار برآمده اند ولی در نهایت این سناریو است که تسلط خود را بر همه دیکته میکند. سناریویی تو در تو و پیچیده. با دیالوگهایی که اینجا و آنجا بیننده را میخ کوب میکند.
نوشتن در باره این فیلم در زمانی که برای بسیاری از خوانندگان آن را ندیدهاند و نمیتوانند به دست آورند و ببینند مگر این که حوصله ورق زدن توی کارتون هایی که در بالا نوشتم را طی روزهای مختلف داشته باشند بیهوده است. بیشتر خواستم برای خودم بنویسم. برای خودم که سی و دو سال در انتظار دیدنش بودم.
درست سی و دو سال پیش بود. یار گرمابه و گلستانی آن را دیده بود و برایم از آن گفت. گفت و گفت و گفت و من ماندم و انقلاب اسلامی، که امکان دیدن بسیاری از شاهکارهای دنیای سینما را از من گرفت. هرگز فکر نمی کردم که روزی موفق به دیدن آن شوم. تا اینکه توسط همان یار این کار امکان پذیر شد.
وجدان سینماییم، - این هم یک واژه شخصی است- تا هفته پیش در عذاب بود. با این که یکی دو نقطه تاریک دیگر نیز بر ذهنم سنگینی میکنند ولی راشومون از همه بزرگتر بود.
تا مدتها به آن یکی دو نقطه تاریک، فکر نمیکنم.
سوالی که مطرح شده در مورد حقیقت است متن سوال به صورت زیر می باشد:
" یعنی شما معتقدید واقعیت آن چیزی است که ما در یک ساعت پایانی فیلم شاهدش هستیم و یک ساعت اول در واقع خیالات زن نقش اصلی است؟
در اینصورت نقش آن زن همسایه پیشگو که در قسمت اول به خانه اش می آید چیست؟ چرا می گوید تو فردا درست آنجا نشسته ای؟"
همانطور که می دانید در Inland Empire در واقع ما با یک طرح هنری سورئال-اکسپرسیون مواجه هستیم و اصولا پرسش از حقیقت یا واقعیت در این مکاتب یک امر نشدنی است اگر به خاطر بیاورید در سکانس پایانی فیلم Mulholland Drive لینچ دقیقا به همین مساله اشاره میکند
" هیچ گروهی -Band -نیست ... " (با صحنه پردازی سورئال و نورپردازی اکسپرسیون)
اما اینکه در طول یک ساعت اول، فیلم چه چیزی را روایت می کند پاسخ شخصی من تصورات ذهنی دخترک محبوس (Lost Girl) است همانطور که قبلا گفتم Dern در حقیقت تصور دخترک از خودش است. اما در مورد پیرزن مرموز (که Lynch اصرار عجیبی برای استفاده از این شخصیت در فیلم هایش دارد) به نظر من نمادی از آینده نگری در ذهن مغشوش و بدون زمان دخترک است.
"در هر صورت دختر فکر می کند با دانستن آینده همانطور که پیرزن مرموز ابتد ای فیلم اشاره می کند زندگی خود را تغییر دهد"
نمی دانم چقدر توانستم به سوال جواب درست و کافی بدهم. اگر ابهامی در مورد فیلم هست خوشحال میشوم با من در میان بگذارید (اگر جواب را بلد باشم حتما خدمتتان عرض خواهم کرد)
در ابتدا از مدیریت وبلاگ تشکر می کنم بابت دعوت گرمشان
دوست عزیز و نادیده من جناب آقای دهقانی سوالاتی را در مورد این یادداشت از من پرسیده بودند که تصور می کنم قبل از پاسخ دادن بد نیست یک بار یادداشت یکجا در این پست بگذارم:
من فیلم را 2 بار دیدم و سعی می کنم برداشی را که خودم از فیلم کردم را با نقدهایی که در مورد فیلم خواندم تلفیق کنم البته قبول بفرمایید که درک فیلم مشکل است (اسامی و نام کاراکتر ها را از سایت www.imdb.com وام گرفتم)
من شخصا زیاد به این فکر نمی کنم که آیا شخصیت های روایت شده Laura Dern (Nikki / Sue) در فیلم واقعی هستند یا اصلا وجود خارجی دارند یا نه. آنها تجسم ذهنی ساده دختر محبوس در اتاق هستند (Karolina Gruszka / Lost Girl) به نظر من تنها کاراکتر واقعی فیلم همان Lost Girl است که در یک اتاق ظاهرا زندانی شده و هنگام نگاه کردن به فیلمی که بازیگر اصلی آن Laura Dern است گریه می کند (البته در تصویری که دخترک نگاه می کند یک صحنه تاتر به ظاهر کمدی نشان داده می شود که بازیگران لباس خرگوش به تن کرده اند و روی تصویر صدای قهقه های نامناسب و بی جا پخش می شود)
با توجه به مساله ادای بدهی که چند بار در طول فیلم بیان می شود حدس می زنم آن اتاق سمبل زندان است برای دختر یا اینکه دخترک قبلا مرده (مثل فیلم قبلی لینچ Mulholland Drive ) و اتاق سمبل برزخ می باشد
فکر می کنم دختر قبلا فاحشه بوده و احتمالا فیلمی که نگاه می کند در باره آینده ای است که با رد یا قبول شغل فاحشه گری برای او متصور است در هر صورت دختر فکر می کند با دانستن آینده همانطور که پیرزن مرموز ابتدای فیلم اشاره می کند زندگی خود را تغییر دهد ولی مشکل بزرگ این است که به علتی که معلوم نیست (شاید یک شوک عصبی به علت شغلی که داشته) دختر به فراموشی دچار شده و نمی تواند حقیقت را از درون ذهن خود بیرون بکشد.
در ادامه می خواهم فیلم را به 3 قسمت یک ساعته تقسیم کنم:
یک ساعت اول فیلم مربوط به رویای هالیوود می شود ( همانطور که در Mulholland Drive دیده شد) در جایی که یک هنرپیشه زن معروف که با یک مرد حسود و فوق العاده ثروتمند ازدواج کرده است تصمیم می گیرد در یک فیلم که بر اساس یک داستان عامیانه لهستانی است که مخلوطی از واقعیت داستان و خیال است ایفای نقش کند. طی فیلمسازی هنرپیشه زن Nikki عاشق همکار هنرپیشه خود Devon Berk (Justin Theroux) که مردی بدنام و زنباره است می شود و این مساله باعث می شود که زندگی آنها تبدیل به تیتر اول شایعات رسوا روز شود (بهترین چیز در امور عشقی دخترک (Lost Girl) – در ذهن خودش- این است که بتواند یک مرد پولدار را راضی کند که به خاطر او به زنش خیانت کند)
فیلم Inland Empire در یک ساعت دوم خود تبدیل به یک کابوس می شود. Dern در یک خانه معمولی در نقش Susan Blue که در حقیقت نقش Nikki در فیلم است زندگی می کند و شوهرش یک مرد بسیار ساده و معمولی است که در فیلم سس گوجه فرنگی را بر روی پیراهن خود می ریزد و در همین حال Dern برای یک مرد ثروتمند به نام Billy Side که شخصیت Theroux در قفیلم است کار میکند. در عین حال Billy با Doris (Julia Ormond) ازدواج کرده است
Theroux یک بار دیگر Dern را اغوا می کند اما اینبار دخترک (Lost Girl) چیزهای بیشتری به یاد می اورد.
Sue ، Doris را در خانه Bill می بیند و از دیدن او شوکه می شود چون تصور می کرده که خودش Doris را کشته است ( همدستی یا ارتکاب به قتل گناهیست که دخترک به خاطر آن زندانی شده).
داستان Sue و Billy در حقیقت بازتابی از ذهنیت دخترک است درآن هنگام که در لهستان همسر یک مرد حسود لهستانی است که حاملگی مشکوکی را برای دختر متصور می باشد در هر صورت شوهر حسود معشوق دخترک را می کشد در حالی که دخترک فکر می کند خودش همسر حسود معشوقش را با پیچ گوشتی کشته. شوهر پس از کتک زدن دختر که موجب سقط جنین می شود وی را ترک می کند.
در یک ساعت سوم (پایانی) Dern به یک فاحشه بدون نام و پست تبدیل می شود که با مردی که گفته می تواند به او کمک کند صحبت می کند. او احتمالا تکیه گاهی است برای Dern که به او اجازه می دهد اتفاقات و اصوات را به صورت حقیقی احساس کند یا شاید هم واقعا یک دربان ساده باشد ولی به نظر من در اینجا آنچه اهمیت دارد که Inland Empire را به یک فیلم خوب تبدیل می کند در حقیقت کلکسیونی از اجرای عالی Dern هست که هر چیز بد دیگری را در فیلم کم رنگ می کند. Dern در جز به جز صحنه ها - انگار که هیپنوتیزم شده باشد – چنان تاثیری بر ذهن بیننده می گذارد که مدتها باقی خواهد ماند.
در ادامه Dern را کماکان در نقش یک فاحشه پست در خیابان های هالیوود میبینیم. او تمام دلایلی را که باعث شده وی به اینجا برسد را پس میزند و خود را سزاوار کشته شدن به دست زنی می داند که خود Dern باعث بدبختی وی شده است.
پی بردن به چیزهایی که از دست رفته و احساس پشیمانی برای آنها به دخترک کمک می کند که مرگ خود را قبول کند.
مرگ Sue در فیلم نمایانگر تمام شدن زندگی دنیوی دخترک است و همچنین به وجود آمدن زندگی جدیدی در قالب شخصیت Nikki
Nikki اقدام به کشتن Phantom (Krzysztof Majchrzek) می کند – Phantom سمبل کسی یا چیزی است که دختر را از یک شخصیت واقعی دور میکند و وی را تبدیل به Lost Girl می کند ( مثلا Pimp دختر) بدین گونه با کشته شدن Phantom به بازیگران با لباس خرگوش اجازه داده می شود که بتوانند از جعبه خارج شوند و صحبت کنند همچنین Lost Girl هم از اتاق نجات پیدا میکند و به تلویزیون می رود جایی که Dern – که اکنون سمبل آزادی و نجات وی می باشد- با یک بوسه زندگی دوباره ای به دخترک میدهد Dern از صحنه محو می شود چون راه رهایی دخترک را هموار کرده و دیگر احتیاجی به او نیست
بیضایی و رفیعی جم
***
بازیگران نقش اول مرد و زن و همچنین کارگردان فیلمی در حال تهیه، در خلال ساخت آن، با فشار سرمایه گذاران و اسپانسرهای فیلم، کنار گذاشته میشوند. فیلم از بیخ وبن خط دیگری را دنبال میکند که در فیلمنامه اولیه نیست. "وقتی همه خوابیم" روایت این قصه است، از زبان بهرام بیضایی.
هفت سین سینمایی ۱۳۸۸
***
سال دیگر را که می داند حساب
***
جان هر کسی که دوست دارید، از همین حالا با خودتان پیمان ببندید که سال آینده فیلم های خوب ببینید.
هفت سین سینمایی این جا هم هدیه
وبلاق وزین فیلم هایی که می بینیم به شماست.