فیلم هایی که می بینیم

فیلم هایی که می بینیم

رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند. (فدریکو فلینی)
فیلم هایی که می بینیم

فیلم هایی که می بینیم

رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند. (فدریکو فلینی)

لینو ونتورا در پنجمین جشنواره فیلم تهران

لینو ونتورا در تهران

یکی از فیلم‌های پنجمین جشنواره فیلم تهران ۳۰ آبان – ۱۴ آذر ۱۳۵۵، جسدهای عالی ساخته فرانچسکوروزی بود. با بازیگری لینو ونتورا. به خاطر نمایش این فیلم قرار بود که کارگران و بازیگر نقش اول آن در تهران حضور یابند ولی به دلیلی که هرگز معلوم نشد یا شد و من از آن بی اطلاع ماندم، این فیلم در گمرک مهرآباد گم شد. فرانچسکو روزی دیگر دلیلی برای حضور در تهران نداشت. ولی لینو ونتورا به ایران آمد و به گشت وگذاردر تهران پرداخت و در یکی دو سالن هم حضور یافت. در این عکس وی در مرکز جشنواره در حال گفتگو با مدیر وقت جشنواره پاریس یعنی پیرهانری دولو است و نیز هژیر داریوش مدیر جشنواره فیلم تهران که در عکس نیست.

جشنواره هم بعد از گم شدن فیلم، این برنامه را با فیلم آس‌های پرنده ساخته جک گولد که فیلم برگزیده همان سال در جشنواره کارلوویواری بود عوض کرد. قولی هم دادند که اگر فیلم جسدهای عالی پیدا شود آن را با اجازه تهیه کننده و کارگردان نشان بدهند.

درخشش - Shining

Shining

مردی با همسر و پسرش به هتلی در یک نقطه کوهستانی که زمستان‌ها به علت برف شدید تعطیل است نقل مکان می‌کند. قرار است سرایدار این هتل باشد. اما با چیزهای مشکوکی روبرو می‌شود.

فیلم درخشش، Shining، ساخته‌ی استانلی کوبریک، یکی از ترسناک‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما با بازی جک نیکلسون است. این فیلم پنج ستاره موزیک متنی بسیار عالی دارد. سکانس آخر این فیلم به عنوان ترسناک‌ترین سکانس تاریخ سینما شناخته شده است. جک نیکلسون به عنوان سرایدار هتلی استخدام می‌شود که همراه همسر و پسرش در تمام زمستان را در آن جا باشند. همین که هتل تعطیل می‌شود مرد در اوقات بیکاری متنی را تایپ می‌کند. پسر وی دارای حس ششم قوی یا همان Shine است.

فیلم دارای تعلیق بسیار است. قلاب فیلم هم که در بالا نوشتم بسیار قوی است.

بازی کلیه بازی‌گران فیلم عالی است. به ویژه جک نیکلسون. بازی پسرش هم به طرز حیرت آوری زیبا و عجیب است. این فیلم یکی از ده فیلم بسیار خوب کوبریک است. ترسی که در طول فیلم با شماست، ترس خاصی است. این فیلم را اگر مطمئن هستید که خیلی نمی‌ترسید، ببینید. صدای فیلم یا همان میکس صدا خیلی قشنگ است. فیلم برداری هم معرکه است. تمام سکانسی که پسربچه سه چرخه سواری می کند بدون کات است. تدوین هم بسیار خوبست. من اگر می‌توانستم به این فیلم حتی شش ستاره می‌دادم. 

نور پردازی سالن هتل هم حدود شش ماه طول کشیده است.

من بعد از سال‌ها انتظار بالاخره اجازه پیدا کردم که آن را ببینم. چرا که به من گفته بودند باید تا قبل از پانزده سالگی آن را نبینم. ولی دیدمش. یعنی قبل از پانزده سالگی.

مجموعه دروغ ها Body of lies

Body of lies 

چهار روز بعد از اکران فیلم مجموعه دروغ‌ها در نیویورک، نسخه روپرده‌ای آن در بیسچاراسفند و در کارتون های سی‌دی فروشی‌‌ها، عرضه شد.

راجر فریس –لئوناردو دی کاپریو- مامور مخفی CIA در اردن در تعقیب تروریست های مسلمانی است که اهداف غیرنظامی را بمب گذاری می کنند. او اطلاعاتی را از مغز متفکر تروریست‌ها بدست می‌آورد. فریس به کمک رییس خود، اد هافمن –راسل کرو- نقشه ای برای نفوذ به شبکه تروریستی ال سلیم می کشد.

در این میان رییس سازمان امنیت اردن نیز به کمک آن‌ها می‌آید.

فریس در حادثه‌ای زخمی می‌شود و به تدریج و در طول دوره درمان عاشق پرستاری به نام آیشه –گلشیفته فراهانی- می‌شود. این عشق به دنبال افشا شدن دروغ‌هایی که طی فیلم پی به آن می‌برد، او را در گرفتن تصمیم نهایی  به جدایی از سازمان و اقامت همیشگی در اردن یاری می‌کند.

فروش سی‌دی این فیلم در صدر بازار مخفی تهران است. نسخه ای با کیفیت پایین که صرفن به دلیل حضور خانم گلیشیفته فراهانی فروش فوق العاده دارد. آن‌چه که از فیلم می‌توان فهمید، بازی‌های هنر‌پیشگان آن است. لئوناردو دی کاپریو مثل همیشه عالی است. وی امسال هم احتمالن کاندیدای دریافت اسکار خواهد بود.

راسل کرو و گلشیفته هم به هم چنین. جلوه‌های ویژه فراوانی را در فیلم شاهدیم. و نیز تشکلیات داخلی یک سازمان تروریستی را  سازندگان فیلم  به تصویر می‌کشند.  سکانسی که تروریست ها تصمیم میگیرند که سر فریس را ببرند با این‌که شبیه آن‌چه که از این عمل ضد بشری تروریستی در کلیپ‌ها دیده ایم متفاوت است ولی بسیار نفس گیر است.

یکی از سکانس‌هایی که قبل از نمایش فیلم هم بحث انگیز بود، مربوط به نمایی است که عکس آن را در این‌جا می‌بینید. در این سکانس فریس طبق نقشه برای راه‌یابی به قلب سازمان تروریست‌ها که آیشه را دزدیده‌اند، خود را طعمه می‌کند و چهار اتومبیل به سمت وی می‌آیند. این نما از سوی دوربین‌های ماهواره‌ای فیلم‌برداری می‌شود که در نهایت اتومبیلی که فریس را می‌برد تحت تعقیب قرار گیرد ولی تروریست ها با چرخیدن در زمین کویری، فضا را غبار آلود کرده و در پایان، هر یک به سمتی می‌روند و در نتیجه معلوم نمی‌شود که فریس در کدام اتومبیل است.

این سکانس اینگونه تفسیر می‌شود که با وجود  کلیه امکانات پیشرفته باز هم یک حرکت ساده ممکن است بتواند در مقابله با تکنولوژی روز پیروز میدان باشد. که به نظر من این نیز صرفن یک بازی تصویری و سینمایی و تحلیلی بازاری است. چرا که  تکنولوژی روز بسیار پیشرفته تر از اینست که بخواهد رد کسی را با دوربین بگیرد. بگذارید عدم دستگیری بن لادن بعد از این همه عملیات تروریستی، فقط در سایه زکاوت وی در حرکاتی این‌چنینی ندانیم.

این فیلم می‌تواند بدون سانسور در ایران نمایش داده شود. نقش گلشیفته هم همانگونه که قبلن در گزارش های خبری آمده بود در نقش پرستاری مسلمان  و ایرانی-اردنی طبق سناریوی بعدن تغییر یافته بسیار جا افتاده است. چرا که در داستان اصلی این نقش مربوط به یک پرستار مسیحی و غربی است. حضور خانم فراهانی سناریو را به شکل کاملن درستی از شخصیت وی تغییر داد.

منتظر دیدن نسخه بهتری از فیلم هستیم.

تولد یک ستاره

گل شیفته فراهانی در رد کارپت مجموعه دروغ ها

گلشیفته خانم فراهانی که یک‌بار هم در همین صفحه گفتم، نمی‌دانم گل شیفته اوست یا او شیفته گل، در آسمان بزرگترین محفل سینمایی جهان درخشید و متولد شد.

سینمای ایران برای این ستاره شیرین و دوست داشتنی بسیار کوچک بود و چه خوب که بسیار زودتر از آن‌چه که انتظار می‌رفت به بزرگ‌ترین محفل سینمایی جهان پای نهاد. ستاره‌ای که به قول بسیاری از گزارشگران خبری بیشترین جذابیتش در سادگی و بی آلایشی وی نهفته است.

وبلاگ فیلم‌هایی که می‌بینیم نمی‌تواند شادی خود را از این درخشش و این تولد، نشان ندهد.

امیدواریم با شناختی که از این هنرمند عزیز این مرز و بوم داریم شاهد نقش آفرینی وی در فیلم‌های کارگردانان شهیر سینمای جهان باشیم. باشد که نام وی به جهانیان پیام آور این باشد که:

ملت ایران چیزی ورای تفکرات ایشان است. تفکراتی که در حال حاضر، مملو از  انرژی هسته‌ای و بمب اتمی و جنگ طلبی و تروریست پروری است.

خانم گل‌شیفته فراهانی باید نشان دهد و به زعم نویسنده این سطور،  نشان هم خواهد داد که، این ملت، ملت بزرگی است که زادگاه و پرورنده ستارگان و اندیشمندان بزرگی است.

فراموش هم نخوهیم کرد، حضور درخشان خانم شهره آغداشلو را در سینمای هالیوود. و چه زیباست فیلمی با شرکت این دو هنرمند بزرگ میهنمان. این فیلم را حتمن خواهیم دید.

میدانید که ما پیشگوی بزرگی هستیم.

پل نیومن

پل نیومن Poul Newman 

پل نیومن - Poul Newman  

2008 - 1925 

به جای سامورایی می‌خواستم رنگ پول مارتین اسکورسیزی را بنویسم. آخرین فیلمی که این روزها از پل نیومن دیدم. ولی سامورایی شکستم داد. با خودم گفتم: "خوب بماند برای بعد از سامورایی. دنیا که به آخر نمی رسد." ولی در مورد پل نیومن دنیا به آخر رسید.

نوشتن در باره رنگ پول، حالا دیگر خیلی سخت است. حالا که چشمهای پل نیومن بسته شده است. چشم‌هایی که وقتی رنگ پول را می‌دیدیم برایم باور ناپذیر بود تصور این‌که این چشم‌ها با آن نگاه جادویی، در موقع نوشتن یادداشتی بر این فیلم، دیگر باز نباشند. 

او از آن دسته ستارگانی بود که همیشه آخرین تصویری که از او به یادت می ماند، تصویری بود از آخرین فیلمی که از او دیده بودی. 

تصویری که از او در این جا می بینید، از آخرین فیلمی است که برای چندمین بار در چند روز پیش دیدم. 

پل نیومن پلانی جاودان  از خود در یاد عاشقان سینما به جا گذاشت.

سامورایی

آلن دلون در ساموایی - ژان پیرملویل 

تنهایی عمیق یک سامورایی را هیچ کس ندارد، شاید ببر جنگل.

از کتاب "سامورایی" نوشته بوشیدو.

جف کاستلو، آلن دلون، قاتلی حرفه‌ای و بسیار خونسرد ضمن خروج از محل قتل، توسط چند شاهد شناسایی شده و دستگیر می‌شود. جف به دلیل نبودن مدارک کافی به ویژه شهادت شاهد اصلی یعنی کتی روزر، پیانیست، آزاد می‌شود ولی تحت نظر پلیس است. در نهایت وقتی برای کشتن پیانیست استخدام می‌شود، با اسلحه خالی به سراغ او می‌رود و وانمود می‌کند که می‌خواهد او را بکشد و توسط پلیس به قتل می‌رسد.

در سکانس آغازین سامورایی حرکتی بدیع از دوربین غول نیمه دوم قرن گذشته سینمای فرانسه یعنی ژان پیر ملویل می‌بینیم. این سکانس چنین است که در پس زمینه تیتراژ فیلم، اتاقی دیده می‌شود که پرنده ای در قفس درون این اتاق است که در تمامی طول تیتراژ صدایش شنیده می‌شود. جف کاستلو که بر تختی دراز کشیده است. پس از پایان تیتراژ دوربین یکی دوبار به سمت جلو حرکت  می‌کند ولی بلافاصله به عقب بر می‌گردد. و در یک کات جف کاستلو را در نمای نزدیک‌تری می‌بینیم و از زاویه‌ای دیگر. چنین حرکت دوربینی این گونه تفسیر شد که گویا ملویل هم از نزدیک شدن و بهم زدن تنهایی عمیق این سامورایی وحشت دارد و در نمای بعد هرگز نمی‌فهمیم ملویل چگونه به او نزدیک شد. مگر این‌که بدانیم به او این اجازه داده شد. چرا که او  دوست جنایتکاران بود و در تمام فیلم‌هایش با آن‌ها همدردی می‌کرد. ملویل آن‌ها را قربانیان اجتماع می‌دانست.

در باره سامورایی نوشتن هم جرات می‌خواهد درست مانند سکانس اول فیلم. نمی‌توان به آن نزدیک شد. نزدیک این زیباترین فیلم در ژانر خودش. و به نظر خود من دومین اثر برجسته سینمای جهان بعد از "جاده" فدریکو فلینی. چرا که نمی‌دانم:

در باره ژان پیرملویل بنویسم؟ کارگردانی که در پنجاه وشش سالگی با تمام نبوغ و دید سینمایی بدیعش برفت؟

در باره بازی آلن دلون بنویسم؟ که بهترین نقش سینایی دوران عمرش است؟

در باره موسیقی متن فیلم بنویسم؟ کار بی نظیر فرانسیس روبای، که از حدود چهل سال پیش که در تهران شاهد اکران فیلم‌ها همزمان با کشور سازنده‌اش بودیم و این فیلم را دیدم، تا به امروز در ذهنم زمزمه می‌شود؟

از نورپردازی فیلم بنویسم؟ که بازی با آن و سایه روشن روی صورت جف کاستلو در هر سکانس، نه، در هر پلان، وضعیت درونی او را نشان میدهد؟ 

filmreference.com ژان پیر ملویل و آلن دلون

از هارکیری سکانس آخر سامورایی بنویسم؟ یک خودکشی بی کم و کاست. با شکوه، افسانه‌ای و به یاد ماندنی فیلم؟ این سکانس را یکی بنویسد.

از سکانس نفس گیر تعقیب و گریز جف با تیم تعقیب کننده‌اش در مترو فرانسه که پلانی است کاملن بی عیب و نقص؟

از نقدهای بیشمار سینمایی در مورد این فیلم در روزنامه‌ها و مجلات از جمله کایه دو سینما و این‌که این فیلم به عنوان یک شاهکار سینمایی در آکادمی‌های سینمایی فرانسه تدریس می‌شود؟

به هر شکلی که می‌توانید این فیلم را ببینید. در نمایش‌هایی که این طرف و آن طرف در این‌جا نشان می‌دهند هر بار چند دقیقه ای از آن را ساطوری می‌کنند. یعنی تمامی پلانهای مربوط به پیانیست، شاهد قتل، و نامزد جف یعنی ناتالی دلون،  یکی از پرسوناژهای کلیدی بعد از پیانیست، حذف شده!!

 سامورایی که در این گونه جاها می‌بینید ساخته ژان پیر ملویل نیست.  

تنها حسن نسخه فارسی این فیلم صدای دلنشین و ماندگار آقای خسرو خسروشاهی است. دوبلور آلن دلون. صدایی که در آن دوران طلایی سینما در تهران هر از گاهی به یمن وجود آلن دلون در فیلمی شنیده میشد. 

پست امروزم که نوستالژی شد.

همیشه پای یک زن در میان است

همیشه پای یک زن در میان است

کارگردان : کمال تبریزی

هنرپیشگان : مهران مدیری – حبیب رضائی – گلشیفته فراهانی – رضا کیانیان

 

کمال تبریزی را می توان یکی از کارگردانان موفق سینمای ایران خصوصا" در زمینه طنز به حساب آورد.

کارگردانی که کارش را بلد است و در زمینه هائی قدم بر میدارد که بسیاری را راه نمی دهند اما در همین زمینه ها هم حد و حدود را نگه می دارد. دو فیلم موفق تبریزی در این حیطه "لیلی با من است " و "مارمولک " به شمار می آیند که ساخت هر دو به مثابه راه رفتن روی لبه تیغ بوده است. یک طرف ایجاد حساسیت و جلوگیری از اکران و طرف دیگر تولید یک کلیشه بی معنی تبلیغاتی.

اما کمال تبریزی فیلم دیگری نیز ساخته است که خوب دیده نشد. این فیلم " گاهی به اسمان نگاه کن "است  که در تیتراژ آن آمده  " با نگاهی به رمان مرشد و مارگریتا ". البته بین رمان و فیلم ارتباط چندانی وجود ندارد جز اینکه در هردو وقایع فراواقعی در زمینه‌ای واقعی می گذرند ولی هر چه رمان معروف و بسیار جذاب و خواندنی بولگاکف از آن برخوردار است یعنی استحکام و یکپارچگی تا حد باوراندن وقایع شگفت انگیز به خواننده، اما فیلم کمال تبریزی ازاین خصلت بهره ای ندارد و در نتیجه با وجود سکانس‌های درخشان وبازیهای خوب کیانیان و آقالو لیکن به علت از هم گسیختگی و نداشتن چفت و بست های لازم جایگاهی آنچنان را نتوانست کسب کند .

حالا کمال تبریزی آن تجربه را به کار گرفته و در زمینه‌ای اجتماعی با وقایعی به شدت اغراق شده از نوع فیلم های naked gun ,hot shot به هجو انواع رفتارها و کردارهای کلیشه‌ای می پردازد و به افشای دوز و کلک ها و ریشخند شعارها می نشیند. حاصل کار یک فیلم سرگرم کننده است که بسیار روان به پیش می رود و تا به آخر جذابیت خود را حفظ می کند و تماشاگرانش را راضی از سالن روانه می کند .

فیلم " همیشه پای ........" فیلم کلیشه‌ها است . همه عناصر آن کلیشه‌های تکراری هستند. از دعوای زن و شوهر گرفته تا مزاحمت برای یک بیوه جوان و شعارهای ضد زن یک وکیل قالتاق. از وقایع خانه خراب کنی که به سبک فیلم های جاسوسی و گانگستری از طرف یک زن به نام پری طلعت پور بر سر قهرمان فیلم می‌آید تا پیشخدمت آذری زبان و منشی ابله. لیکن هنر تبریزی در آن است که نه استفاده بی‌جا و بیش از حد می کند و نه اجازه می دهد از چارچوب ساختار طنز آمیزش خارج شوند و وصله ناجور به شمار آیند . مدیر مکتبی و ریاکار را همانقدر می نوازد که کلفت شیک پوش اخاذ را و در اخر هم به این نتیجه می رسد که همیشه پای یک زن در میان است و همیشه هم پیروز میدان همان زن است.

از رمان تا فیلم

تا بحال فیلم های زیادی بر اساس رمان یا حتی داستان های کوتاه ساخته شده که اغلب اونها – نسبت به کتاب – جذابیت کمتری داشتن و از ساختار ضعیفی برخوردار بودن.

مطابق یک قانون سینمایی: "هیچوقت یک کتاب رو از روی فیلمش قضاوت نکن!"

اینکه چرا چنین اتفاقی میفته و چرا به تصویر کشیدن یک رمان تا این حد کار دشواریه جای بحث زیادی رو می طلبه که می تونیم با هم درباره اش صحبت کنیم. اما به نظر من بعضی فیلم ها موفق شدن درست مثل کتاب باشن یا حتی – در موارد بسیار اندکی – بهتر از خود کتاب. از جمله:

بر باد رفته
کازابلانکا
۲۰۰۱: یک اودیسۀ فضایی
عصر معصومیت
سری فیلم های ارباب حلقه ها

و آخرین نمونه: عشق سالهای وبا

ه نظر من اگرچه کتاب "عشق سالهای وبا" (مارکز) از جزئیات بسیار بیشتری برخوردره و حس کاراکترهای داستان رو بهتر به خواننده منتقل می کنه، اما فیلم هم با جاذبه های تصویری بسیار زیادی که در خودش ایجاد کرده تونسته – نه بهتر از کتاب – اما نزدیک به خود کتاب موفق باشه.

احضار هنرمندان به دادگاه و بازماندن گلشیفته از سفر به هالیوود

گلشیفته فراهانی - عکس از تک تیر

سه هنرمند سینمای اندیشمند ایران یعنی آقایان عزت الله انتظامی، پرویز پرستویی و کیومرث پوراحمد   به دلیل باز کردن حسابی بانکی و درخواست از مردم جهت کمک به نوجوانی که در آستانه اعدام است، برای پرداخت دیه قتل، به دادگاه احضار شدند.

سئوال: این که در ماه مبارک رمضان خود حضرات اقدام به برپایی مراسم جشن و سرور در وزارت کشور یا جاهای دیگر می کنند، و به نام جشن شادی یا نیکوکاری  در آن ها از مردم خیر می خواهند که برای کمک به زندانیانی که به دلایل مختلف از جمله عدم توانایی در پرداخت دیه یا داشتن چک برگشتی کمک کنند، چه فرقی با این کار این هنرمندان دارد؟ جشن هایی که از صدا و سیمای کشور هم به طور زنده و مستقیم در سراسر کشور پخش می شود.

نتیجه گیری: هیچ کس حق ارتکاب نیکوکاری ندارد الا ما.

***

خانم گلشیفه فراهانی که من نمی دانم گلشیفته یعنی این که گل شیفته اوست یا او شیفته گل، که برای انجام پاره ای بررسی ها برای بازی در فیلم های هالیوودی عازم آمریکا بود دیروز در فرودگاه ممنوع الخروج شد. مقامات وزارت ارشاد گفته اند که باید برای بازی در فیلمهای خارج از کشور ایشان مجوز داشته باشد.

سئوال: سئوالی ندارم. جز این که بگویم من بعد از سی سال که از برپایی  این تنها نظام مذهبی موجود در جهان، نفهمیده ام که کی اینجا چه می گوید. کی اینجا دستور می دهد و بر پایه کدام کتاب قانونی این مسائل عنوان می شود. خانم فراهانی خودش هم نمی داند که پیشنهادات چه هستند چه برسد به اینکه شما مجوز بازی را برای این کار صادر بکنید یا نکنید. الله و اکبر.

نتیجه گیری: خودتان نتیجه گیری کنید. من که نمیتوانم.

عکس از:  تک تیر

مردی از لامانچا Man of Lamancha

Man of Lamancha

دست یافتن به رویا

رویاهای دست نیافتنی

جنگیدن با دشمن شکست ناپذیر

تحمل ناپذیر را تحمل کردن

عشق ورزیدن

عشق پاک و بی آلایش

دست یافتن به ستارگان دست نیافتنی

چند سطر بالا قسمتی از یکی از زیباترین ترانه‌های متن فیلم مردی از لامانچا است. ترانه" رویای ناممکن"  که بعد از سی و چند سال به مدد اینترنت مجددن آن را دیدم

این شاهکار بی بدیل آرتور هیلر را. فیلم در باره دن کیشوت است. نه در باره سروانتس است. دن میگوئل دو سروانتس. آفریننده دن کیشوت. سروانتس در جایی در پایان فیلم می‌گوید: "من فکر می‌کنم هیچ کدام از ما بدون هم وجود نداشتیم و هرکدام در هم زندگی می‌کنیم.. که یکی از این موارد بر می‌گردد به دوره‌ای از زندگیش که حدود چهل سال داشت. در این دوره به اجرای نمایش‌های خیابانی روی آورده بود و از آن امرار معاش می‌کرد. نمایش‌هایی که کلیسای قرون وسطا  با آن مخالفت می‌کرد و کسانی که به این کار روی می‌آوردند سر از دادگاه‌های تفتیش عقاید -انکیزیسیون- در می‌آوردند. به طور کلی کلیسا در آن دوران مخالف نمایش بود البته نه نمایش‌های مذهبی و فرمایشی که خود سفارش می‌داد. در این دوره بود که یکبار سروانتس دستگیر می‌شود و در زندان شروع به خلق دن کیشوت می‌کند و این دستمایه‌ی ساخت مردی از لامانچا توسط آرتور هیلر می‌شود. البته قبلن هم نمایش و اپرایی با همین نام ساخته شده است.  آرتور هیلر را قبلن در فیلم های مشهور خانواده آدامز، پنه لوپه و مشهورترین فیلمش یعنی قصه عشق، دیده ایم. 

سروانتس سالهای زیادی از عمرش را به دلایل مختلف در زندان گذراند

. ادامه مطلب ...

هامون - نوشته ابراهیم نبوی

هامون - در رثای خسرو شکیباییمتنی را که ملاحظه می کنید نوشته ابراهیم نبوی است.

متنی که می تواند نقد فیلم هامون باشد.

متنی که در واقع به گونه ای در رثای خسرو شکیبایی است. هنرمندی که سینمای اندیشمند فارسی اینروزها در اندوه فقدان اوست.

هنرمندی که هیچ وقت تیپ نگرفت. در هر نقشی خوش درخشید و ماندگار شد.

اینروزها همه از خسرو شکیبایی می نویسند. این که او آل پاچینوی سرزمین ما بود. بی این که این گفته را نفی کنم، او را همان خسرو شکیبایی می نامم. خیلی وقت بود که می خواستم نقدی برهامون در این جا بگذارم ولی متن من به گرد متن آقای نبوی هم نمی رسید.

می خواستم آن را در پست قبلی بگذارم ولی دیدم که حیف است در یک پست جداگانه نیاید.

***

حمید هامون مرد

حمید هامون مرد. بی شک غمگینم که خسرو شکیبایی به عنوان یکی از بهترین بازیگران سینمای طلایی ایران در دهه شصت مرده است، اما بیش از هر چیز غمگین مرگ حمید هامون هستم. برای نسل ما، هامون فقط خسرو شکیبایی نبود. برای ما هامون نوعی زندگی بود، نوعی راه، نوعی شیوه فکر کردن و زندگی کردن. او همان چیزهایی را می خواند که ما می خواندیم، همان سلیقه ای را داشت که ما داشتیم، همان عشق ها و نفرت هایی را به دل داشت که ما داشتیم. ما دوستش داشتیم، چون آینه ما بود. می خواستیم از طریق او آن " خود" گم کرده مان را پیدا کنیم. مرگ حمید هامون برای من مرگ شخصیت بارز روشنفکر آویزان و سرگردان و آشفته و جستجوگر و پرشور و عاشق و زنده یک دوران است. دورانی که ما در آن زیستیم و ذهن و زبان مان پر از خاطره آن دوران است. ما بچه های دهه شصت هستیم، کسانی که بیست تا سی سالگی شان در این دوران گذشت.

ادامه مطلب ...