ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
بیان رئالیسم جادویی آمریکای لاتین، آمریکای لاتینی که ریشه در باورهای اجدادش در اسپانیا دارد در قالب یک فیلم. فیلمی که به کالبد شکافی یکی از همین داستانها میپردازد توسط جادوگری به نام پدرو آلمادوار و با سناریویی نوشته شده توسط خودش.داستانی که هر روزه در گوشه و کنار خودمان هم اتفاق میافتد ولی به تصویر در نمیآید.
با این فیلم تکلیف بسیاری از ارواح ساکن در ویرانهها و قصرها و خانهها و.....روشن میشود. ارواحی که هریک رازی را با خود حمل میکنند تا روزی که مجددن به گور بازگردند.
فیلمی یکدست و روان با بازی پنهلوپه کروز-میرندا-. یکی از جذابیت های فیلم همین بازی است. به نظر من بهترین فیلمی که پنهلوپه کروز تا کنون بازی کرده است. فیلم بعد از معرفی پرسناژها به دو بخش عمده تقسیم شده و در دو محور جلو میرود. محور خانوادگی میرندا به همراه کار و جسد و دخترش و محور سولیا به همراه روح-جسم مادر. روحی که در پی یک درام عاشقانه متولد شده است. این دو محور در پایان فیلم به مم میرسند و خانواده ای زنانه متولد می شود.
بازگشت فیلمی نیست که بارها بشود به دیدنش نشست. ولی اگر آنرا نبینیم لذت دیدن یکی از بهترین فیلم های روز جهان را از دست داده ایم. دیدنی ترین سکانس فیلم، مراسم عزاداری زنانه برای خاله پائولاست. بارها میتوان به دیدن آن نشست واز زوایای دوربین و بازی تک تک عزداران لذت برد. مخصوصن بازی خیره کننده آگوستینا-بلانکا پورتینو- که معلوم نیست چند بار تا رسیدن سولیا واقعه مرگ پائولا را تعریف کرده است. و این نیز سکانسی است بسیار آشنا برای ما.
میرندا در نمایی از فیلم، آهنگ بازگشت، که یک تانگوی بسیار زیبای آرژانتینی مربوط به دهه سی است را میخاند و بسیار زیبا هم میخاند. این سکانس هم سکانسی است دیدنی و در آن با توجه به اینکه در یک رستوران میگذرد ولی به طور عمده روح-جسم مادر-کارمن مائورا- را میبینیم درون اتومبیل و میرندا. سکانسی که میتوان گفت نام فیلم در آن معنا میشود. مادر و دختری که یکدیگر را میبخشند به خاطر آنچه که در نظرشان خطای نابخشودنی دیگری بوده است.
از نقطه نظر منطقی سکانسهای مربوط به حمل جسد و سپس دفن آن به دور از واقعیتهای عینی است و از ارزش فیلم کاسته است.
من وقتی این فیلم رو دیدم که هیچ پیش زمینه ای درباره اش نداشتم به غیر از جمله پوستر فیلم که ؛روح یک مادر برای کمک به فرزندانش به میان آنها بازمی گردد...؛. برای همین در پایان حسابی غافلگیر شدم و از این غافلگیری کلی کیف کردم!
سکانس مربوط به حمل جسد شاید رئال نباشد، اما این تمهید لازم است که تماشاگر تصور کند در فضایی فانتزی سیر می کند و به همین دلیل هم تا اواخر فیلم روح مادر را واقعا یک روح بپندارد و دست فیلم را نخواند.
جمله شما رو توی متن از بزرگسالی استعفا میدهم رو خوندم و خیلی به دلم نشست.
بابت اون حمله الکی هم معذرت البته شما هم درست به من تفهیم نکردین که منظورتون چی بوده به هر حال به قول یکی از دوستانم من اول کاری رو انجام میدم بعد بهش فکر میکنم !. ممنونم . لطف کردین.
متون وبلاگ شما انتخاب های زیبایی هستند. در مورد اینکه نوشته بودید که من منظورم را درست تفهیم نکردم باید همان طور که در کامنت قبلی هم نوشتم عرض کنم که در این دنیای بی ارتباط این یک کوره ارتباط است و اصلن قصد تفهیم هیچ چیز در بین نبوده ونیست. و اصولن کامنت را به این جهت مینویسیم که به شخص مقابل بگوییم که یادداشت او برایمان اهمیت داشته و در مورد آن دو سه خط یا کلمه نوشته ایم.
در ضمن چون از هر وبلاگی خوشم بیاید لینکش ار میچسبانم به اون لینکهای کنار صفحه این کار را با وبلاگ شما هم کردم.
ممنون
من از طرفدارهای پر و پا قرص آلمادوار هستم و تا حالا هم ناامیدم نکرده و هر بار از آستینش آسی رو میکنه تا تماشاگر رو مجذوب خودش نگه داره. در این فیلم هم تا میانه های فیلم این فکر ممکن است بروز کند که با فیلمی کمی خیالی طرف هستیم که در آن مادر از دنیای مرگ بازگشته تا زندگی دخترانش را سر و سامانی دهد و قتل اوایل فیلم کاری صرفا در خیالات بوده و چنین اتفاقی در فیلمی با این بازیگران زیبا که لطافت و احساسات در زندگیشان موج میزند غیر محتمل است ولی آلمادوار دوباره به ما یادآوری میکند که واقعیت بسیار مهیبتر است و باید که اندک اندک به آن نزدیک شد. این درست خلاف حالتی است که درست در میانه فیلم "با او حرف بزن" اختیار کرده بود که در آن نزدیکی پرستار و بیمار در کما را به صورت فیلمی سیاه و سفید و صامت نشان داد تا اینبار واقعیت را به نوعی تلطیف کرده و حالتی شاعرانه به این رابطه عشقی که یکی از طرفین قادر به پاسخ به احساسات طرف دیگر نیست داده باشد. اتفاقا خواندن ترانه بازگشت هم در این فیلم کمی شبیه ترانه ای است که کیتانو ولوزو در میانه آن فیلم می خواند: کوکوروکوکو...
از نقدتان بسیار لذت بردم
ممنون از بهایی به فیلمامون دادید.