ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
وحید موساییان در هدایت بازیگران
نمایی از فیلم
آقای موساییان در استقبال از آقای خاتمی در اکران خصوصی فیلم
خانم مهتاب کرامتی و آقای خاتمی در اکران خصوصی فیلم
***
در اولین روز نمایش فرزند چهارم موفق به دیدارش شدم. فیلمی که هنگام ساخت به دلیل سانحه ای که هنگام فیلمبرداری، برای دست اندرکارانش پیش آمد و خوشبختانه بهخیر گذشت. مدتی خبرساز شد و دیگر خبری از اکرانش نبود تا بالاخره به نمایش درآمد.
وحید موساییان مستندساز خوب کشورمان که در این ژنر از سینما در گذشته شاهد فیلم خوب "سرزمین گمشده" از ایشان بودیم، این بار به سراغ سومالی رفته است. سومالی و هر آنچه که در آنجا بر مردمانش می گذرد.
فیلم ته مایهای داستانی را هم با خود دارد که اینجا و آنجا تعریف میشود و یا به تصویر کشیده میشود.
حامد بهداد را میبینیم با نقشی متفاوت نسبت به فیلمهای دیگرش. مهتاب کرامتی هم به همچنین ولی کماکان درلاک و پرستیژی که همیشه با خود دارد. البته در این فیلم بار اصلی فیلم بر دوش اوست. مهدی هاشمی هم روان و یکدست مثل همیشه ولی کمی تا قسمتی جدیتر. میماند، حسین محب اهری که همیشه دیدنی است.
موساییان هر آنچه که میشود و یا میتوان در سومالی دید را نشان میدهد. از قحطی و جنگ داخلی گرفته تا مسائل و مشکلات بهداشتی و درمانی و کاری و ........
در بارهی یک فیلم مستند نمیشود زیاد نوشت و گفت. باید فیلم را دید. این فیلم را باید ببینید. این که من اینجا از دست اندرکارانش بنویسم دردی از کسانی که فیلم را ندیدهاند درمان نمیکند. فیلم را ببینید. همین.
فقط دو مورد در فیلم مرا آزار داد که در اینجا از آنها مینویسم و میگذرم. ولی مطمئن هستم که وحید اگر این را ببیند پاسخ من را در آستین دارد. میشناسمش. یک ماه تمام شب تا صبح در کوچه پس کوچه های الهیه در کنارش بودم. در هنگام فیلم برداری گوشواره. همراه با ترانه.
یکی این که در ابتدای فیلم آقای مظفر –صاحب کارخانهی سازندهی کفش که ورشکسته شده است- را میبینیم در حال گفتگو با با دو سه نفری که با یک وانت پیکان آمدهاند کفش هایی را بار کنند و ببرند به فرودگاه که در نهایت مظفر با این کفشها برود به سومالی و آنها را به سومالیاییها هدیه کند. در گیر و دار دیالوگ معلوم میشود که اگر دوبار این وانت پیکان کفش بار کند، تمامی بار حمل میشود. ولی اولن هواپیمایی که مظفر و مهتاب کرامتی را به سومالی میبرد بسیار کوچکتر از آن است که بار زیادی را حمل کند و در نهایت هم در سومالی ما شاید به اندازهی یک تریلی کفش میبینیم –در مجموع- که بین مردم آن دیار تقسیم میشود.
چه کنم؟ این گوشهها از هر فیلمی مرا آزار میدهد.
دوم این که سوسپانس گزیدن پای مهدی هاشمی توسط عقرب خیلی چنگی به دل نمیزند. کما این که این سکانس خود به خود به اندازهی کافی کشدار هست که با نیش عقرب سوسپانسی هم به آن اضافه شود.
همین و بس. دست مریزادی به وحید موساییان میگویم و تمام.
ولی چیزی را بگویم که همیشه برایم مساله بوده. ینی این که آدمها در لحظات نابی که در زندگیشان پیش میآید چگونه عکس العمل نشان میدهند.
بی ربط و با ربط به فیلم این را مینویسم.
مهتاب کرامتی بازیگری است عکاس که به سومالی آمده تا عکسهای مستند بگیرد. سئوال این است:
آیا وقتی کسی در حال مرگ است، از مهتاب ِ عکاس، چه کاری بر میآید؟
دوربیناش را به گوشهای بیاندازد که به شخص در حال مرگ کمک کند؟
این سئوال همیشه در ذهن کسانی که بعدها عکس های، عکاسان حاضر در واقعهای را میبینند نقش میبندد. پاسخ این پرسش به نظر من منفی است. عکاس دارد کارش را میکند. عکاس منجی نیست. گیرم فرصتی به دست آید و از حرفهاش بگذرد. این به خودش مربوط است. من که در این گوشه از جهان در کمال امن و آسایش نشستهام، نباید از عکاس توقع داشته باشم که به یاری زخمی ها بشتابد. چیزی که او را در مرکز خطر قرار میدهد و هر لحظه جانش را ممکن است در راه حرفهاش از دست بدهد، نهایت رسیدن او به هدفش است. این دقیقن از مصادیق دور گود نشستن و لنگش کن است.
روزانه چندین و چند مستند ساز از جمله فیلمبردار و عکاس جان خودشان را در راه حرفه شان از دست میدهند. و شاید به جرات بتوان گفت که هزاران تن از آنان به این سرنوشت گرفتار شدهاند و اکنون دیگر نیستند. کما این که وحید و فیلم بردار این فیلم در جریان سکانس آخر فیلم دچار سانحه شدند که گفتم، خوشبختانه ختم به خیر شد. ولی در اینجا می خواهم انتقادی نثار کسانی کنم که کارشان این نیست. ینی در جاده تصادفی را میبینند و به جای کمک به زخمیها با موبایلشان شروع به فیلمبرداری از کسانی میکنند که در مقابل چشم آنها در حال جان دادن هستند.
یاری را چندی پیش دیدم که از حادثهی غرق یک کشتی که اخبارش در وسایل ارتباط همگانی کشور هم پیچید نجات یافته بود.
میگفت: کشتی که در حال غرق شدن بود من با یک شورت در کابینی زیر عرشه کتاب میخواندم. چند تن از مهندسین همکارم هم بودند. همین که احساس خطر کردم با فریادی دیگران را خبر کردم و از در کابین بیرون آمدم. به عرشه رفتم و سر راه یک سیف جکت هم که از جایی آویزان بود را بر تن کردم. کشتی که کج شد به آب افتادم و یک ساعت بعد توسط یک قایق نجات پیدا کردم. قایق مرا به ساحل برد. در ساحل من عین بید از سرما میلرزیدم ولی هیچ کس به من کمک نمیکرد و همه داشتند از من با اندامی برهنه که فقط و فقط توسط یک شورت پوشیده شده بود با موبایلشان فیلمبرداری میکردند. تا این که یکی رفت و از جایی یک ملافه آورد و پیچید دور من. جالب این جا بود که هیچ کس از من اجازه نمیگرفت که آقا! آیا تو حاضری با این شکل و شمایل بیایی توی موبایل من؟
عجایب مردمی هستیم.
خودمان را عرض میکنم.
ملت ایران را.
یادداشت آقای خاتمی بر فیلم فرزند چهارم
***