فیلم هایی که می بینیم

فیلم هایی که می بینیم

رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند. (فدریکو فلینی)
فیلم هایی که می بینیم

فیلم هایی که می بینیم

رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند. (فدریکو فلینی)

سکانسی در رثای یک عشق ممنوع

کازابلانکا- سکانسی در رثای یک عشق ممنوع

حدود چهل سالی هست که کازابلانکا را می شناسم. فیلمی جذاب از سینمای دهه چهل. با کارگردانی مایکل کورتیس و بازی همفری بوگارد و اینگرید برگمن. در خلال داستان بوگارد عاشق برگمن میشود، یعنی همسر دوستش. ولی در پایان فیلم به هزار و یک دلیل بوگاردی -از جمله یکی از مهمترین هایش، پرکردن جای خالیش توسط یکی  مثل لورن باکال. زنی که در روز مرگ بوگی در کنارش بود.- برگمن را قانع می‌کند که با شوهرش سوار هواپیمایی که منتظر بردن آن‌ دو است بشود. این سکانس بسیار زیباست. دیالوگ سکانس چیزی شبیه این است که بوگارد به برگمن که دودل است که با شوهرش برود و یا در کنار معشوق بماند می‌گوید.

"شاید، نه  امروز و نه فردا ولی بزودی ممکن است  این احساس را داشته باشی که ای کاش با این هوا پیما رفته بودی."- زنگار ذهنم را برای بیادآوردن این دیالوگ بیشتر از این نمی توانم صیقل دهم.*- دیالوگ بوگارد هم‌راه  با صدای موتور هواپیما و دود دم ناشی از آن و هوای مه آلود فرودگاه فضای زیبایی را در این سکانس بوجود آورده است. سالها بعد هربرت راس در فیلم دوباره سعی کن سام، وودی آلن را در وضعیت مشابهی قرار می‌دهد که احساس بوگاردی کند. به جای اینگرید برگمن هم دایان کیتون را گداشت. -البته ژانر دو فیلم کاملن متفاوت است-. فیلم با سکانس پایانی و مشهور کازابلانکا شروع می‌شود،-که آلن، هم به دلیل علاقه اش به بوگارد و هم به دلیل این که منتقد فیلم است، به تماشای آن نشسته- و با سکانسی مشابه آن پایان می‌پذیرد. کلماتی که آلن در پایان فیلم به کار می‌برد همان کلمات بوگارد است و کیتون را وادار می‌کند به طرف همسرش برود و  در مقابل تحسین وی از این کلمات زیبا، آلن اقرار می‌کند که کلمات از آن بوگارد است و او همیشه آرزو داشته که این کلمات را به  کسی بگوید. هر کدام از این دو فیلم را که ببینید این سکانس بیاد ماندنی را مشاهده خاهید کرد.

عکس مربوط به کازابلانکا است و در گوشه سمت راست و پایین، همان نما را می بینید ولی در فیلم دوباره سعی کن سام.

من هر وقت که نام کازابلانکا را می شنوم فقط این سکانس از فیلم کورتیس در نظرم مجسم می‌شود و بس.

*دوباره سعی کن سام من پیش آرمین است. امیدوارم که همتی بکند و دیالوگ این سکانس را در کامنتی بگذارد که من اون بالا را به شکل آبرومند تری سروسامان بدهم.

البته زحمت ارمین را کامران کشید و توی کامنت ها دیالوگ کامل این سکانس را نوشت. من مطمئن هستم  بالاخره کامران هم یکی کسانی خاهد بود که چرخ های این وبلاگ را روغن کاری بکند.

نظرات 5 + ارسال نظر
حسام پنج‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 12:33 http://hessamm.blogsky.com

یکی از به یاماندنی ترین آوازهای فیلم هم مربوط به همین کازابلانکا است. آنجا که پیانیست در حال زدن آن آهنگ مخصوص است و همفری بوگارت سر می رسد و می گوید مگه نگفته بودم دیگه حق نداری این آهنگ رو بزنی؟ بعد با اشاره پیانیست چشمش میفتد به اینگرید برگمن.
آن ترانه این است:

And when two lovers woo
They still say I Love You
On that you can rely
No matter what the future brings
As time goes by

(شعر و ترانه از Herman Hupfeld)

یعنی میخای وسوسه ام کنی که یک بخشی را هم به ترانه ها اختصاص بدیم؟ میدونی که من خیلی وسوسه شو هستم.

حسام جمعه 17 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 01:20 http://hessamm.blogsky.com

اتفاقا خیلی خوبه. خودم داشتم اینو می نوشتم فکر کردم می شه اینکارو کرد. بعضی ترانه ها واقعا موندگار هستن. مثل همین ترانه فیلم کازابلانکا، یا ترانه فیلم های تایتانیک، شیر شاه، رقصنده در تاریکی، اژدهای غران ببر پنهان از ایرانی ها هم ترانه فیلم رضا موتوری، سلطان قلب ها و هزار تای دیگه که می شه یه بخشی رو بهش اختصاص داد.

کامران جمعه 17 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 05:27

راستش ۲ نکته رو اشتباه فرمودید:

۱) بوگارت در خلال داستان عاشق برگمن نمیشود، بلکه عشقی بینشون بوده و ما در خلال فیلم بهش پی می بریم.

۲) شوهر برگمن دوست بوگارت نبوده و بوگارت زیاد هم ازش خوشش نمیاد.

ایمن متن کامل دیالوگ آخر فیلم:

Rick: Last night we said a great many things. You said I was to do the thinking for both of us. Well, I've done a lot of it since then, and it all adds up to one thing: you're getting on that plane with Victor where you belong.
Ilsa: But, Richard, no, I... I...
Rick: Now, you've got to listen to me! You have any idea what you'd have to look forward to if you stayed here? Nine chances out of ten, we'd both wind up in a concentration camp. Isn't that true, Louie?
Captain Renault: I'm afraid Major Strasser would insist.
Ilsa: You're saying this only to make me go.
Rick: I'm saying it because it's true. Inside of us, we both know you belong with Victor. You're part of his work, the thing that keeps him going. If that plane leaves the ground and you're not with him, you'll regret it. Maybe not today. Maybe not tomorrow, but soon and for the rest of your life.
Ilsa: But what about us?
Rick: We'll always have Paris. We didn't have, we, we lost it until you came to Casablanca. We got it back last night.
Ilsa: When I said I would never leave you.
Rick: And you never will. But I've got a job to do, too. Where I'm going, you can't follow. What I've got to do, you can't be any part of. Ilsa, I'm no good at being noble, but it doesn't take much to see that the problems of three little people don't amount to a hill of beans in this crazy world. Someday you'll understand that. Now, now... Here's looking at you kid.

ممنون
من باید این دیالوگ را بخانم و ترجمه کنم و بعد نظرم را بگم. با اینکه میدانم حق با تو است. البته هیچ چیزی از جذابیت های یک سکانس زیبا را کم نمیکنه. من راستش چهل سال پیش این فیلم را دیدم و بعدها با دوباره سعی کن سام بیشتر شناختمش و حالا می بی نم که گذشت بوگی من رو یاد داش آکل هدایت می اندازه نه داش آکل کیمیایی.

فرهاد شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 13:21 http://choone.blogfa.com

کازابلانکا رو خیلی دوست دارم...زیبا نوشتید استاد...به من هم سری بزنید...

محسن شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 18:42

آقای فرهاد. از وبلاگ choone.blogfa
لینکی که داده اید. گویا درست نیست. من فقط یک تابلوی آموزش هک می بینم و بس.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد