فیلم هایی که می بینیم

فیلم هایی که می بینیم

رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند. (فدریکو فلینی)
فیلم هایی که می بینیم

فیلم هایی که می بینیم

رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند. (فدریکو فلینی)

گوردن اسکات

گوردن اسکات

گوردن اسکات یکی از خوش‌تیپ ترین تارزان‌های سینما در هشتاد سالگی درگذشت. راستش من این تارزان را ندیدم. اگر هم دیده باشم یادم نیست که دیده‌ام. چرا که وقتی فیلم‌هایش نشان داده می‌شد من اگر به قول پرویز کیمیاوی در شکم مادرهم نبوده باشم حداقل در سینما جز تاریکی و روشنی نمی‌دیدم. هفت هشت ساله که بودم در بعضی از آلبوم فیلم‌های بچه‌ها گاهی یک جفتی از او و میمونش می‌دیدم. اصلن سینمای شهر ما به ندرت تارزان می‌آورد و خوراک شهر، فیلم هندی و فارسی بود. سکانس‌های بیاد ماندنی امروز هم اصلن در باره او نیست و در باره تارزان خودم است.

 اولین تارزانی که من یادم است یک تارزان هندی بود. سکانس تارزان شدنش را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم و در سقوط هواپیماها چه در واقعیت و چه در فیلم‌ها آن را می بینم و اما شرح این سکانس:

 هواپیمایی مسافربری دچار سانحه شد و سقوط کرد. تارزان آینده که حدود دوسال داشت و در آغوش مادرش بود به شکلی سقوط کرد که اگر کلیه مسافرین هواپیما در همین مسیر وی قرار گرفته بودند سالم به زمین می‌رسیدند. یعنی حرکت در یک سطح شیبدار با زاویه‌ای بین سی و چهل و پنج درجه بدون این‌که سرعتش زیاد شود. غلط میزد و پایین می‌آمد.  تمامی قوانین فیزیکی و غیر فیزیکی را کارگران با این سکانس در هم ریخت. پایین هم که تعدادی حیوان انساندوست منتظر رسیدن او و تربیتش بودند. بقیه از جمله پدر و مادر و ... چون از مسیری عمودی سقوط آزاد کردند، مردند.

تا جاییکه یادم است دختری او را پیدا کرد یا اول او دختر را پیدا کرد. لب چشمه‌ای، چیزی، دختره هم مثلن لخت. عین کنار دریاهای خودمون. با ساری هندی توی آب به این طرف و اون طرف آب می‌پاشید. دختر وقتی دیدش جیغ کشید و اینم که تا حالا آدم ندیده بود از ترس رفت پشت یک درختی و دختر هم همین که دید از این موجود بخاری بر نمی خیزد، به دنبالش رفت و باهاش دوست شد. تارزان یک شورت اسلیپ پوشیده بود. ریشش را از ته زده و سلمانی هم رفته بود. در حدود دو سه روزی هم به جای حرف زدن فقط اصوات از دهانش خارج میشد ولی دوست دخترش همین که نام خودش را بهش یادداد، چیزی مثل رادا یا سارا، دو سه دقیقه بعدش که این یعنی پس فرداش، با رادا یا سارا چنان آواز هندی پر سوز و گدازی می‌خاند که بیا وحظ کن. شاید این تارزان من هنوز زنده باشه.

به قول حسام گاهی فیلم‌های بی ستاره هم دیدنی هستند و به قول خودم می‌توانند یک عمر در خاطر بمانند.

نظرات 2 + ارسال نظر
حسام دوشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 10:34 http://hessamm.blogsky.com

من همیشه فیلم هایی که به نحوی توی جنگل می گذره رو دوست داشتم. مثلا رابینسون کروزوئه رو هفت هشت بار سینما سپهر ساری دیدم وقتی شیش سالم بود!
تارزان هندی رو من ندیدم اما شک ندارم که از خیلی جهات سرگرم کننده اس. به هم ریخته شدن قوانین فیزیکی هم که خورا ک اینجور فیلمهاس. اصلا همه چیز به هم می ریزه تا داستان اونجور که نویسنده می خواد پیش بره.
البته می شه درباره علت ریش نداشتن تارزان ساعت ها بحث کرد!

بحث در مورد ریش نداشتن تارزان را هر کی وقت کردی توی یادداشتهای نیمه شب مطرح کن تا ما هم افاضات خود را بفرماییم.

شیما شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 01:31

سلام :
من به عنوان کسی که رشته ی تحصیلیم هنر (نقاشی) یه پیشنهاد برات دارم بهتره بجای دیدن فیلم های هالیوودی یکمم از فیلم های هنری سینما دیدن کنی.........

ما دیگر خیلی وقت است که فیلم هنری گیرمان نمیآید که ببینیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد