فیلم هایی که می بینیم

فیلم هایی که می بینیم

رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند. (فدریکو فلینی)
فیلم هایی که می بینیم

فیلم هایی که می بینیم

رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند. (فدریکو فلینی)

سینما پارادیزو

شهری کوچک با یک سینما، سینمایی که تنها سرگرمی مردم آن شهر محسوب می شود.

شب آخر نمایش یک فیلم کمدی پرطرفدار. سالن سینما مملو از جمعیت. صدای شلیک خندۀ تماشاگران در پی هر صحنه.

مردمی که پشت در سینما ایستاده اند، به امید تماشای فیلم در سئانس بعد. حتی صندلی هایشان را آورده اند. کسانی که پول خرید بلیت ندارند...

رئیس سینما اعلام می کند که دیگر نمایشی وجود نخواهد داشت و از فردا یک فیلم جدید وسترن اکران خواهد شد. جمعیت ناراضی، همهمۀ اعتراض. درهای سینما که روی آنها بسته می شود. جمعیت ناراحت و مایوس...

در این بین، آلفردوی آپاراتچی تنها کسی است که می تواند این جمعیت غمزده را خوشحال کند، به کمک یک آینه. تصویر پروژکتور از پنجرۀ آپاراتخانه به روی ساختمان بزرگ آنسوی میدان می افتد.

فریادی از میان جمعیت برمی خیزد. همه متوجه تصویر می شوند. به سمت آن هجوم می برند. صندلی هایشان را روی آسفالت میدان می گذارند و با ولع به تماشای فیلم می نشینند. چند لحظه بعد صدا هم به تصویر افزوده می شود...

این سکانس از فیلم به یادماندنی "سینما پارادیزو" ساختۀ فیلمساز توانای ایتالیایی "جوزپه تورناتوره" به هنرمندانه ترین شکل ممکن نمایانگر جادوی سینماست. در این بین چهرۀ آلفردو و نوع نگاه وی به این جمعیت مشتاق بسیار دیدنی است. چهرۀ او نه شادمان، که حتی غمگین است. شاید به خاطر اینکه عشق به سینما زندگی اش را ویران کرده...

نظرات 9 + ارسال نظر
محسن یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 18:48 http://after23.blogsky.com

من چهره آلفردو در این سکانس را هیچ وقت فراموش نمی کنم. آلفردو را شاید بتوان یکی از بزرگترین عشق سینماها نامید.
در ضمن در مورد جمله ای که نوشته ای
مردمی که پول خرید بلیت نداشتند باید بگویم که این قضیه به مطلبی دیگر برمی گردد. در زمانهای دور یعنی آن وقتی که سینما تازه شروع به کار کرده بود یا در شهری به تازگی وارد شده بود -من خودم شاهد ورود سینما به دو شهر بوده ام- بلیت سرپایی هم میفروختند. اصلن بلیت تمام شدنی در کار نبود. میرفتی توی سینما و میدیدی که کلی آدم سرپا هم هستند. اصلن بلیت فروش می پرسید که بلیت سرپایی داریم می خواهی یا نه؟ این جماعت معمولن با یک چارپایه سربازی تاشو وارد میشدند و البته خیلی هم کاربرد نداشت چون یک نفر و یا نفراتی دیگر به خودشان حق میداد ند که جلوی آنها بایستد.
بامزه است نه؟
کجاست ختان که بگوید: محسن تو از دایناسور پیرتری.

درسته، توی این سکانس هم مردم از در و دیوار سالن سینما آویزون شده بودن و فیلم نگاه می کردن.
یک نکته جالب دیگه هم اینکه توی این فیلم هر کی وارد سینما می شه - وسط فیلم - به همه سلام می کنه و عصر بخیر می گه! بقیه ملت هم جوابشو میدن!
زمان شما (!) هم همینطور بوده؟!

محسن دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 18:35 http://after23.blogsky.com

یکی از بامزگی های زمان ما که البته الان بهش میگم بامزه و من که عشق فیلمم اون وقتا خیلی حرص می خوردم این بود که یکی می دونست که دوستش رفته سینما. می اومد توی سینما و:
-حسین
-ها؟
-کجایی؟
-اینجا
-کجا؟
طرف هم بلند می شد و تا رفیقش پیداش نمی کرد با انواع و اقسام کلماتی که بین خودشان رایج بود حرف میزدند تا همدیگر را پیدا می کردند. و بعضا دعوا هم راه می افتاد.
در ضمن در سینما ساندویچ و تخمه و نوشابه هم میفروختند و وسط فیلم مدام صدای تخمه آجیل نوشابه ... به گوش میرسید که بعدن منتقل شده به آنتراکت وسط دو حلقه فیلم که معمولن دوتا آنتراکت بود. چون یک آپارات بود و سه حلقه فیلم و به اجبار دوتا آنتراکت ده دقیقه ای یا یک ربعی توی سینما بود.
دو سه بار هم پیش اومد که بعداز اینکه فیلم شروع شده بود بعد از مثلن یک ربع شهردار یا فرماندار شهر به سینما می آمدند. فیلم قطع می شد و به خاطر ورود این مقام دوباره فیلم را از اول نشان می دادند. و آی من خوش می اومد از این تکرار.

چه جالب! به غیر از مورد دوم هیچکدوم دیگه رو نمی دونستم!
یه چیز دیگه هم که من یادمه این بود که هر وقت بلیت می گرفتیم می رفتیم توی سالن و مثلا از وسط فیلمو می دیدیم تا آخر. بعد سئانس بعدی می نشستیم از اولش رو می دیدم تا وسطای فیلم! هیچکی هم نمیومد بگه از سالن برین بیرون! می شد مثلا سه دفعه پشت سر هم فیلمو ببینی!
به نظرم اون موقعی که آپاراتچی باید آپارات رو دستی می چرخوند و یکی هم کنار سالن موسیقی زنده اجرا می کرد سینما حال و هوای جالبی داشت. شما که دیگه فکر نکنم اون موقع بوده باشین؟ یا بودین؟!

محسن سه‌شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 08:40 http://after23.blogsky.com

آپارات دستی را دیده ام. توی یک سینمای سیار ارتشی. اونم یک بار. ولی اولین فیلم هایی که توی سینمایی که در سنندج افتتاح شد و رفتیم و دیدم ناطق نبود و بعد از هر دیالوگ متن بر روی صفحه می آمد که همه باسواد ها بلند بلند شروع می کردند به خواندن. شاید کسی هم ناراضی نبود. حتا خود من که آن موقع سواد نداشتم.
د رمورد از وسط فیلم وارد سینما شدن که حالا هم با ترانه روزای جمعه توی سینما شهرتماشا همین کارو میکنیم. از وسط فیلم می ریم تو و اگه از فیلم خوشمون بیاد تمام سئانس بعدی هم می شینیم. هر چند که معمولن از فیلمه خوشمون نمی آد و می زنیم بیرون.

فیروزه سه‌شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 09:20

من جور ختان و می کشم بابا heaven تو مگه چند سالته ؟

البته روند تحولات سینما انقدر سریع بوده که این اتفاقات الان خیلی خنده دار به نظر می رسه .

سینما پارادیزو بهترین فیلم برای نشان دادن این جور اتفاقات تاریخ به دنیا اومدن سینماست فیلم واقعا به یاد موندنیه هوس کردم که دوباره ببینمش

تینا چهارشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 01:19 http://redlife.blogsky.com/

به نظر من این فیلم فوق العاده ست .. چون به بهترین شکل ممکن یه حس واقعی و اینکه چقدر میتونه این حس توی زندگی یک فرد تاثیر گذار باشه رو به همه نشون میده ...

پایان فیلم هم طوریه که آدم تا آخر عمرش فراموش نمی کنه.

سیروس جمعه 3 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 21:57

شهر ما هم یک سینما داشت به اسم سینما شهناز.مال ارتش بود.مدیرش هم یک استوار به نام <رایگان>.شروع سانس اخر بستگی داشت به رسیدن تیمسار و خانواده اش که همیشه خدا هم دیر می امدند و ما را دق مرگ میکردند.از غروب تا سانس اخر هم مدیر سینما از پشت بلندگو به تبلیغ فیلم می پرداخت یا قسمتی از گفتگو های فیلم را پخش میکرد.سینما پاردیزو تصویر تمام عیار این سینما های قدیمی است که با هنرمندی ارائه شده شده وهر بار دیدنش خاطرات شیرین ویا مضحک ان دوران را برای ما زنده میکند.

محسن یکشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 00:23 http://after23.blogsky.com

اصلن به قول خودت پایان فیلم هم یک سکانس به یاد ماندنی است. خود من با این که خیلی وقت ها جلوتر از سناریو حرکت می کنم اصلن نتوانستم حدس بزنم این که توی اون حلقه فیلم چیست؟

امیر چهارشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 22:38 HTTP://WWW.movietime.ir

سلام. من و چند تا از دوستای وبلاگ نویس جمع شدیم و یه سایت سینمایی راه انداختیم. خواستم اگه مال بودید به عنوان نویسنده به جمع ما بپیوندید. حتما خبرم کنید .ممنون

ممنون از دعوتتان ولی خیلی که همت کنیم همین جا را بچرخانیم که تعطیل نشود.
وبلاگتان به راه افتاد خبرمان کنید که لینکتان کنیم.

محبوبه راد یکشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 18:44 http://mahbouberad.blogfa.com/

سینما پارادیزو.........
یکی از شاهکارهای سینما
آلفردو
آلفردوی دوست داشتنی.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد