فیلم هایی که می بینیم

فیلم هایی که می بینیم

رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند. (فدریکو فلینی)
فیلم هایی که می بینیم

فیلم هایی که می بینیم

رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند. (فدریکو فلینی)

سکانس آخر حرفه: خبرنگار


در دقایق پایانی فیلم مطرح حرفه: خبرنگار ساخته میکل آنجلو آنتونیونی فقید، پلان –سکانس هفت دقیقه ای  وجود دارد که شیوه ساخته شدن آن در زمان نمایش فیلم به عنوان یک معما برای علاقه مندان سینما مطرح بود. در این پلان دوربین از پنجره ای بیرون می آید و میدانی را یک دور کامل می زند و در حرکتش دوباره به آن پنجره در حالی که بسته است، می رسد. این کار همان طور که قبلن هم به آن اشاره کردم در زمان ساخته شدن فیلم  دشوار بود. کاری که امروزه با استفاده از امکانات تکنیکی ساده تر است. آنتونیونی در پنجمین جشنواره فیلم تهران راز این پلان سکانس را بر ملا کرد. این خبر بلافاصله از تهران که در آن روزها یک کانون هنری در جهان به حساب می آمد به تمامی خبرگزاری ها مخابره شد و تا مدتها این بخش از مصاحبه، عنوان خبر اول مراکز سینمایی را به خود اختصاص داد. سئوال و جوابی را که با وی شد در اینجا می بینید.

گفتگو توسط کامران شیردل از روی نوار به فارسی برگردانده شده و در مجله سینما 54 شماره 21 دی-بهمن 1354 به چاپ رسید.

***

س – آقای آنتونیونی در مصاحبه‌های قبل که در باره آخرین اثرشان "حرفه: خبرنگار" داشته اند، همیشه به طریقی از دادن یک جواب دقیق و روشن به چگونگی ساختن پلان- سکانس آخر این فیلم طفره رفته اند و قول داده اند که بالاخره روزی جواب این معما را خواهند داد. می خواستم بدانم آیا بلاخره این روز موعود فرا نرسیده و آیا ایشان مایل نیستند در این مورد اطلاعاتی در اختیار ما بگذارند؟

آنتونیونی – متاسفم که هنوز کسی در این جمع فیلم مورد بحث را ندیده و لذا توضیح من بی اثر خواهد بود. اما اگر اصرار دارید حاضرم برایتان بگویم.

(آنتونیونی خبر ندارد که روز قبل در یک جلسه فوق العاده در وزارت فرهنگ و هنر فیلم "حرفه: خبرنگار" برای روزنامه نگاران و منتقدین به نمایش در آمده است. این نکته برای وی توضیح داده می شود و او با رضایت خاطر بیشتری به توضیح نحوه فیلم برداری این پلان –سکانس می پردازد.)

آنتونیونی – اگر روزنامه نگاران فیلم را دیده اند پس حتمن فهمیده اند که چگونه این قسمت فیلم برداری شده.

(حضار و لبخند تلخ، اما پر از رضایت و غرور استاد) – برق فلاش ها و نور خیره کننده پروژکتورها همراه با قارقار دوربین‌های فیلم برداری یک باره همه سالن کوچک و پراز علاقمند و کنجکاو و بی خبر از آن چه که می گذرد را مالامال از عشق به شناخت پنهان و ضبط لحظه‌های تاریخی زندگی بشر می کند. آنتونیونی لحن خسته و معترض خود را یکبار دیگر بر ملا می کند و معتقد است که این کار تداوم خط ذهنی او را در هم می ریزد و تقاضای سکوت و آرامش می کند..... لب و کوچه ها آویزان می شوند و صحه را سکوت پر می کند. (البته نه چندان ولی خب چاره چیست؟)

آنتونیونی – من فکر این پلان- سکانس را از همان ابتدای فیلم برداری در سر داشتم اما نمی دانستم چگونه و از چه طریق می توان به انجام آن دست زد و در واقع راه عملی آن برایم یک معما بود.

برای این منظور به تمرینات و اقدامات بسیاری دست زدم و راه حل های متعددی را مطالعه و بررسی کردم. اما همه این کارها از طریق وسائل و ابزار معمولی و رایج فیلم برداری انجام می گرفت و هیچ کدام جواب صحیح و رضایت بخشی به من نمی داد. هنگامی که برای فیلم برداری بعضی از صحنه‌های این فیلم به لندن رفتم در آن جا نوعی دوربین فیلم برداری ساخت کانادا دیدم که مشخصات جالب و یگانه ای داشت و فهمیدم که این وسیله می تواند بهترین ابزار برای تحقق بخشیدن به این طرح باشد. بهر حال این سکانس که در واقع یک پلان است، به این گونه ساخته شده است:

 صحنه از داخل اطاق هتل محل اقامت خبرنگار شروع می شود. دوربین رو به پنجره است و حرکتی بسیار آرام و بطئی بسوی این پنجره دارد. در اینجا دوربین فیلم برداری به عوض این که مطابق معمول بر پایه‌ای قرار داشته و روی ریلی که معمولن بر سطح زمین قرار می گیرد حرکت کند، این ریل به سقف اطاق خواب متصل شده است و در واقع دوربین از آن آویزان است. این ریل ضمنن تا حدود یک متر از بلای پنجره اطاق خواب به فضای بیرون می رود و ادامه دارد. موقعی که دوربین به سطح پنجره و شبکه آهنی که جلوی آن قرار دارد میرسد یک حرکت آرام زوم به جلو دو میله از پنجره آهنی را که در راست و چپ کادر عکس قرار دارند کنار می زند و تنها فضای میدان جلوی اطاق را در کادر تصویر قرار می دهد. در این هنگام پنجره آهنی که مخصوصن برای این کار ساخته شده است باز می شود و دوربین از چهار چوب پنجره در حالیکه متصل به ریل سقفی است است تا حدود یک متر وارد فضای باز میدان روبرو می شود. حال دوربین به انتهای ریل سقفی رسیده است و مساله اساسی و مهم از اینجا شروع می شود که چگونه باید بقیه حرکت دوربین را انجام داد. برای این کار ما یک جرثقیل بسیار بلند را در پشت ساختمان محل فیلمبرداری قرار داده بودیم که بازوی طویل آن از فراز ساختمان می گذشت و سیم نقاله آن از بالا تا ارتفاع ریل سقفی پایین می آمد و بر سر این سیم فلزی و معلق نوعی قلاب با پایه مخصوص برای حرکت دورانی و نصب دوربین فیلم برداری قرار داشت. حال مساله این بود که دوربین فیلم برداری را از ریل کاملن ثابتی که به سقف قرار داشت برداریم و به گیره مخصوص سرسیم نقاله که به خاطر موقعیتش از ثباتی آنچنان برخوردار نیست، بیاویزیم بدوون این که در این میان پرشی یا تکانی آزار دهند پیش بیاید و تداوم حرکت آرام دوربین را بشکند. در این جا دو مسئول دوربین بودند که میبایستی بهرحال دوربین را از ریل جدا کرده و به سیم فلزی جرثقیل آویزان کنند و همین کار را هم می کنند. اما ویژگی خاص این دوربین کانادایی در همین مرحله بیشتر به داد ما رسید و مانع از ثبت لرزش در نتیجه انتقال از یک نقطه به نقطه ای دیگر شد. در ساختمان این دوربین از مقداری امکانات وسیع "ژیروسکوپی" استفاده شده است و هرگونه حرکت یا تکانی از طریق این ژیروسکوپ ها و تشکچه های فنری خاص خنثی شده و در نتیجه به دوربین اصلی که در محفظه ای قرار دارد منتقل نمی شود و به همین دلیل است که هیچگونه پرشی در فیلم نمی بینیم. از این لحظه به بعد فیلمردار دیگری این دوربین را که به سیم فلزی آویزان است در دست می گیرد و آن حرکت دوار را در میدان با آن انجام  میدهد تا بالاخره دوربین دوباره به پشت پنجره آهنی می رسد. طبیعی است که در فاصله زمانی که دوربین خارج از اطاق و پشت به پنجره بوده است یکی از افراد گروه پنجره آهنی را دوباره بسته و گویی هیچ چیزی از سر جایش تکان تخورده است در طول این مدت من در داخل یک کامیون کوچک از طریق یک پرده تلویزیونی کلیه حرکات دوربین، ریتم صحنه و حرکت شخصیت ها و ماشین ها و غیره را به وسیله یک دوریین تلویزیونی که در کنار دوربین فیلم برداری نصب شده بود و با همان زاویه دید به صحنه نگاه می کرد تعقیب و کنترل می کردم و با یک میکروفن و بلندگو دستورات لازمه را می دادم.

برای فیلم برداری این پلان-سکانس یازده روز وقت صرف شد. چون مرتب در خارج از اطاق باد نسبتن تندی می وزید و دوربین معلق و متصل به سیم فلزی را تکان می داد. گفتم که این دوربین خاصیت دفع و خنثی کردن تکان ها را دارد اما در واقع این دوربین باید درون یک محفظه خاصی قرار بگیرد ولی چون این پوشش عریض و سنگین بود و از چهار چوب پنجره اطاق رد نمی شد لاجرم آن را کنار گذاشتیم و از دوربین برهنه استفاده کردیم و به همی خاطر نیز وزش باد مشکلی بزرگ بود که بالاخره در یازدهمین روز باد خوابید و ما صحنه را فیلم برداری کردیم. جالب آن که در دوازدهمین روز یعنی فردای فیلم برداری بادی عظیم بلند شد و همه آن دهکده و ساختمان و جرثقیل را در هم ریخت.

***

در همین زمینه ببینید:

سکانس آخر میکل آنجللو آنتونیونی

میکل آنجللو آنتونیونی و چهارمین جشنواره فیلم تهران

نظرات 6 + ارسال نظر
حسام چهارشنبه 25 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:40 http://hessamm.blogsky.com/

خیلی جالب بود.
چقدر وقت و انرژی صرف کردن برای گرفتن این یک پلان. الان با پیشرفت تکنولوژی اینجور کارها به راحتی انجام می شه.

یه جورایی آدم حس میکنه اگر آنتونیونی الان می خواست فیلم بسازه از دست تکنولوژی دق می کرد.

حسام چهارشنبه 25 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:50 http://hessamm.blogsky.com/

اتفاقا برعکس. فکر می کنم اگه هیچکاک و وایلدر و آنتونیونی امکانات و تکنیک الان رو در اختیار داشتن چه آثاری که خلق نمی کردن... حیف.

یعنی از استیون بیشتر میتونستند استفاده کنن؟

حسام چهارشنبه 25 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 15:24 http://hessamm.blogsky.com/

استیون خودش پیرو سبک آلفرد کبیر بوده.

هر وقت که نام آلفرد کبیر میاد من می خوام از جام بلند شم و به افتخار اون نه یک دقیقه که تا آخر عمرم سکوت کنم.
تو نمی دونی که من هر وقت که نام آلفرد کبیر میاد چه حالی بهم دست می ده. اشک توی چشمام جم میشه و ........ آلفرد کبیر بزرگترین نقطه حسرت در زندگی منه. هرچند که لا استرادا از فدریکو فلینی اولین فیلم تاریخ زندگی در پیتی منه.

میثم پنج‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 17:59 http://thefilms.blogfa.com/

از لطفتون ممنونم
متاسفانه این فیلمو ندبدم

ببینید.

حامد شنبه 28 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 13:13

سلام قربان واقعا ممنون از لطفی که کردین . معرکه است وقتی این قدر دقیق نوشته اید آدم واقعا حس آن فضا و جلسه پرسش و پاسخ را با تمام وجود احساس می کنه معرکه است نور فلش و لبخند تلخ استاد و ... و بالاخره جزییات این سکانس پلان واقعا ممنونم . پیروز باشید

ممنون.

حسام شنبه 28 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 17:52 http://hessamm.blogsky.com/

چرا لا استرادا اولین فیلم زندگی درپیتی شماس؟ مگه همون جاده نیست که جولیتا ماسینا بازی می کرد با آنتونی کوئین؟

لا استرادا اولین فیلم ممتاز شونصد ستاره منه. نه این که اولین فیلمی باشه که توی عمرم دیدم. اولین فیلم عمرم همان ملکه برفیه. این قضیه شبیه این شد که:
یه رفیقی داشتیم توی دانشسرا که وختی می خواست از یک ماشین مدل بالا حرف بزنه می گفت:
طرف ماشین خریده اولین سیستم.
بهش می گفتیم اولین نه باید بگی آخرین. می گفت آخرین که خیلی قدیمیه.
حالا حکایت لا استراداست. این بهترین فیلمیه که من توی زندگیم دیدم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد