اولین چیزی که در این فیلم ذهن مرا به خود جلب کرد شروع قرن بیستم با تولد قهرمان داستان بود که در سالهای بعد تاریخ قرن بیستم را در قالب یک زندگی گذرا از میان آبها دنبال می کند ، 1900 که نام قهرمان داستان هم هست کسی است که انسانها را تا کشور جدید "آمریکا" بدرقه کرده و خود در کشتی می ماند. این نماد در داستان "سیذارتا" نوشته هرمان هسه ( که کاملاً بر اساس عناصر مذاهب شرقی بویژه بودیسم نگاشته شده ) دقیقاً معرف خداوند است که انسان را همواره از رودخانه عبور می دهد.
"تنهایی انسان" دست آوردی است که به قرن بیستم وارد شده تا جاییکه حتی عشق، این تنهایی محتوم را از بین نمی برد. "برداشت یکسان از تنوع افکار و هنرها" نیز موضوعی ضمنی در فیلم است که تلاش و تحرک انسان قرن بیستم را بی معنی جلوه می دهد . "احساسات" در همه جای زندگی در جریان است و حتی در زمان رقابت، انسان را از جزم گرایی خردمندانه دور می کند، و این مفهومی است که در اواخر قرن بیستم شکل گرفته .
کل داستان با نگاهی هنرمندانه توسط دنیای موسیقی دنبال می شود و تاکید فراوانی بر رد نگاه فلسفی و پرسش و پاسخ از زندگی دارد. الهام گرفتن خود موسیقی از حالات و رفتارهای انسانهاست و منشاء دیگری برای آن ذکر نمی شود، حتی بازگویی داستان از زبان یک هنرمند تنها (مانند خود 1900) برای یک تاجرِ هنر است که در نهایت موجب صرف نظر تاجر از سود خود و همراهیش با این داستان به سبک خودش می شود.
عشق در این فیلم به شکل شرقی اش نمایان است ، یعنی معشوق دست نیافتنی و چون روح همزاد در بدنی دیگر. (برخلاف عشق غربی که سعی در تعقیب و شکار دارد)
و در پایان آخرین موضوعی که در ذهن مطرح می شود ادغام دو مفهوم "منحصر به فرد بودن" و "بی کسی فرد" و تبدیل هردو به مفهوم جدید "یگانگی انسان" در قرن بیستم است.
نویسنده، تهیه کنند و کارگردان جین کمپیون
اسم جین کمپیون را شنیده بودم اما یادم نمیاد فیلمی ازش دیده باشم. اگر هم دیده ام، نمیدونستم که مال اونه. تا اینکه فیلم پیانو را دیدم. فیلمی با بازیگری هالی هانتر، هاروی کیتل و سام نیل
یه فیلم باور نکردنی اونم وقتی که بین سیدیهات همیشه فکر میکنی فیلم جالبی نباشه و وقتی میخوای ببینیش هیچ انتظاری ازش نداشته باشی. بعد اونقدر سورپریزت میکنه که همون روز حاضری دوباره ببینیش.
داستان در مورد زنیه به اسم آدا که بدون اینکه بدونه چرا، در 5-6 سالگی لال شده. معلوم نیست چه بلایی سرش اوده اما یه دختر کوچولوی 6-7 ساله داره. تا اینکه با مردی توی یه جزیره دور افتاده بدون اینکه دیده باشدش ازدواج میکنه.
از اونجایی یک منتقد هیچ وقت موضوع و اتفاقات فیلم را نمینویسه، منم سنت شکنی نمیکنم و حتی ربط پیانو به فیلم را هم نمیگم.
در مورد قشنگترین صحنه فیلم، چون با مادرم فیلم را نگاه میکردیم هر دو نظر را مینویسم. از نظر مادرم قشنگترین صحنه یا شاید قشنگترین اتفاق، هدیه کلیدی از پیانو به جورج و اینکه دختر اون کلید را به پدرش داد. اما نظر خودم: حاضر شدن آدا به خیانت فقط به خاطر ده کلید از پیانو بود.(قرار بود ربط پیانو را نگم!!)
فیلم برداری عادی ولی مناظر فیلم عالیه. آرزو میکنین کاش یه سفر اونجا میرفتین.
به هر حال میتونه یکی از فیلمهای قشنگی باشه که میشه دید و به خاطر سپردش. (سعی کنین فیلم را با مادرتون نگاه کنن. خیلی دلچسب تره)
یکی از نماهایی که کمی به نظر غیر عادیه اینه که وقتی شوهر آدا طبر را روی دستش می کوبه به نظر میرسه که انگشتاش قطع میشه ولی فقط یکی از انگشتان قطع شده است.
فیلم داستان رئیسی است که دیده نمی شود ولی پشت پرده جریانات ترسناکی حضور دارد. از مواد مخدر و اعتیاد گرفته تا آدم ربایی، قتل، هفت تیر کشی و مسلسل بازی. اما در پایان فیلم وقتی که تماشاگر رئیس را می بیند آرزو می کند کاش رئیس را ندیده بود تا می توانست باور کند او رئیس این همه کشت و کشتار است. داستان فیلم در فضاهای خاص کیمیایی می گذرد. فضاهایی که گویی کیمیایی از تگزاس به تهران منتقل کرده است. آدم هایی که در روز روشن در خیابان های تهران آدم می کشند.
به نظر خیلی ها رئیس کپی برداری از حکم هستش و خود کیمیایی هم گفته که: «حکم، سیاه مشقی برای رئیس است.» ولی به نظر من نکات مشترک زیادی هم با فیلم قبلی کیمیایی یعنی سربازان جمعه دارد. از زن معتادی که در جلوی یکی از نزدیکانش تزریق می کند. البته زنان آسیب دیده، زنده شدن رفاقت های قدیمی، زد و خورد، خون و زخمم، عشق و انتقام هم که پای ثابت فیلم های کیمیایی هستند.
تمام فیلم روی دیالوگها و مونولوگهایی میچرخد که همه شعاری، آهنگین و گاهی بیمعنی هستند، و به کمک بازیگرهای حرفهای، قشنگ هم بیان میشوند. انتخاب بازیگران بسیار خوب بوده. داریوش ارجمند نقش رئیس و خسرو شکیبایی نقش دکتر را خیلی خوب بازی می کنند. فرامرز قریبیان، لعیا زنگنه، امین تارخ و مهناز افشار هم خوب هستند. ولی صحنه های اکشن فیلم نه تنها خوب از کار در نیامده بلکه در بعضی مواقع تماشاگر را به خنده وادار می کند.
فیلم چند مشکل اساسی دارد: یکی فیلمنامه که پر است از اشکالات ریز و درشت. برای مثال در ابتدای فیلم فرامرز قریبیان که متهم به قتل و تحت تعقیب است به راحتی از قسمت کنترل گذرنامه گذشته و بازداشت نمی شود. مشکل بزرگتر فیلم قسمت پایان فیلم وسکانس مهمانی است. مهمانی کاملاٌ غیر واقعی و باور ناپذیر است. وسط مهمانی ظاهراٌ مخفیانه چند خبرنگار با یک عرب مصاحبه می کنند. استفاده بی مورد از حیوانات هم خیلی آزاردهنده شده. روی پیانو بچه سوسمار راه میرود و رئیس در اتاقش مار و گرگ نگه می دارد. از همه بدتر جنگ مار با اور حیوان دیگه است.
اساسی ترین نقطه ضعف فیلم پرداخت و طراحی سرانجام ماجراست که بسیار ضعیف و سهل انگارانه است. تماشاگر بلافاصه از خود می پرسد اگر از بین رفتن رئیس، نجات سیامک و طلا و بهم رسیدن پدر و پسر تا این حد ساده و دست یافتنی بود، در تمام مدت فیلم نگران چه چیزی بودیم. در واقع در پایان این احساس به تماشاگر منتقل می شود که کل ماجرا کوچکتر از این بوده که ارزش دنبال کردن داشته باشد.
یک نکته جالب اینکه ارتباط واقعی قریبیان و کیمیایی در فیلم نمایش داده شده: قریبیان با اشاره به صحنه سینما «رکس» در فیلم «رییس» گفت: آن دو دوست دقیقا خود من و کیمیایی هستیم. سینما «رکس» در لالهزار همیشه بهترین فیلمهای آمریکایی را نمایش میداد و چهارشنبهها که فیلمهای جدید میآمد بعد از مدرسه من و کیمیایی میرفتیم و آنها را میدیدیم.
گاهی روزهای جمعه با ترانه به سینما میرویم. امروز ختان هم بود. سالن شماره ۲ سینما شهرتماشا در بیسچاراسفند معمولن میزبان ماست. جایمان هم در آن ساعت روز یعنی دو الی دو و نیم بعداز ظهر در این سینما که حدود هفت هشت نفر تماشاچی دارد معلوم است. همین که وارد می شویم دو سه ردیف بالا میرویم و پشت همین پله های ورودی مینشینیم. پایمان را هم روی دیواره مقابلمان میگذاریم. بهترین فیلمی را هم که در این سینما دیدهایم بیل را بکش اثر کوینتین تارانتینو است. یعنی حدود ۹۰ درصد مواقع هر فیلمی که داشته باشد میرویم و میبینیم. مگر اینکه فیلمش هیچ جذابیتی برایمان نداشته باشد. امروز هم یکی از همین روزها بود. اصرار من مبنی براینکه به دیدن گرداب برویم بیفایده بود. گرداب بر اساس یکی از داستانهای صادق هدایت ساخته شده است و به خاطر هدایت میخاستم آن را ببینم. ترانه و من رییس را هم نمیپسندیدیم. یعنی من از گروهبان به این طرف کیمیایی را در سینما ندیدهام. تا بحال آدمی به این متحجری دیدهاید؟ بهرحال تنها فیلمی که به وقتمان خورد پارکوی بود در سینما سانترال و تا شروع فیلم نیم ساعت هم فرصت داشتیم. چرخی زدیم و ختان مجموعه ترانههای محمدرضا شجریان را میخاست که گشتیم و پیدا کردیم. ختان فیلم پیانیست را در چند روزی که مهمان ماست را ۲ بار دیده است. این بود که پیانیست را هم خرید. من هم فیلمهای بیترمون، مالنا و چه کسی از ویرجینیا ولف میترسد را خریدم. ترانه عنصر پنجم را میخاست که پیدا نکردیم. تا حالا دو نسخه از آن را داشتهایم که هر دو خراب یا گمشدهاند. به دنبال دوداس آخرین فیلم آیشوارایا رای هم گشتیم که تمام شده بود و حواله مان کردند به بعد. نزدیک ساعت سه بود که به طرف سینما برگشتیم و هول هولکی سیگاری هم روشن کردیم که تا دوساعت از آن محروم بودیم. از بوفه سینما دلستر توت فرنگی خریدیم با رانی و شکلات هوبی. اوخ جون بلیطهامون هم شماره صندلی نداشت. چند لحظه بیشتر از شروع فیلم نگذشته بود که وارد سالن شماره ۱ سینما شدیم و کمی که چشممان به تاریکی عادت کرد با یکی دو بار جا عوض کردن صندلی های مناسب و بدون مزاحم برای لم دادن گیر آوردیم و به تماشای فیلم نشستیم. در پایان هر سه متفق القول بودیم که برای فهمیدن اینکه سیمین در پایان فیلم چرا جیغ کشید باید بنشینیم و منتظر ادامه این شاینینگ ایرانی در پارکوی ۲ باشیم. اشکالی دارد؟ تا حالا از این دسته فیلمها نداشتهایم. چه خوبست که پارکوی ۲ هم ساخته شود. حتا پارکوی ۳.
نمی دانم چرا در تمام طول فیلم یاد حسام بودم که می گوید فریدون جیرانی مدل ایرانی اد وود است؟
عروس مرده یکی از بی نظیرترین کارتونهایی که من تا به حال دیدهام. کارگردانان تیم برتون و مایک جانسون هستند. نسخه فارسی فیلم یکساعت است!!!
پسری به نام ویکتور میخواهد با دختری به نام ویکتوریا ازدواج کند ولی در تمرین ازدواج در کلیسا تعهداتش را درست نمیگوید. به قبرستان میرود تا تمرین کند. در آنجا تعهداتش را درست میگوید و بعد الکی انگشترش را در شاخه درخت خشکی میکند. سپس .........
شاید خیلی از شما فکر کنید پس مردهاش کو؟ ولی اگر از سپس به بعد را خودتان ببینید خواهید دید که ویکتور، حلقه را در شاخه نکرده بلکه در دست مردهای کرده که شب عروسی کشته شده است. مشکل ایناست که عروس مرده از ویکتور خوشش میآید و بله را میگوید.
کارتون یک کارتون موزیکال است. به جای ویکتور هم جانی دپ حرف میزند. این کارتون از آن کارتونهایی است که باید به زبان اصلی دید. شخصیتها عروسک هستند بدون اینکه شما آین موضوع را بفهمید. سه نقش اصلی هم روبوت هستند یعنی ویکتور، عروس مرده و ویکتوریا. باید بگم که موسیقی متن فیلم هم عالی است.
اگر همه عوامل فیلم را در کنار هم بگذاریم کارتون یک کارتون پنج ستاره میشود.