تعداد فیلم هایی که قادر باشند احساس کاراکترهای فیلم را عیناً به تماشاگر منتقل کنند زیاد نیست.
"توت فرنگی های وحشی" (۱۹۵۷– اینگمار برگمان) یکی از فیلم هایی است که علاوه بر بهره بردن از تکنیک بالای فیلمساز در استفاده از فلاش بک، تماشاگر را به تفکری دوباره دعوت می کند: آیا جهان بینی خاصی که می خواهیم یک عمر با آن زندگی کنیم کامل و صحیح است؟ آیا لازم نیست هر از چندگاهی به بررسی دقیق روابطمان با اطرافیان و کسانی که (شاید به ظاهر) دوستمان دارند بپردازیم؟
من قصد ندارم دربارۀ خود فیلم مطلبی بنویسم، زیرا هرچه تلاش کنم ناقص و ناکافی خواهد بود؛ فقط می خواهم دربارۀ یکی از سکانس های "توت فرنگی های وحشی" بنویسم، سکانسی که به نظر من به یادماندنی ترین سکانس فیلم است:
پزشک مشهوری که قرار است به پاس یک عمر فعالیت علمی مورد تقدیر قرار گیرد و جایزۀ ۵۰ سال خدمت پزشکی را دریافت کند، یک شب قبل از مراسم تجلیل، با کابوسی وحشتناک از خواب بیدار می شود. او خواب می بیند که همچون یک کودک مدرسه ای باید سر کلاس درس جواب پس دهد. ابتدا از او می خواهند به میکروسکوپ نگاه کند و نام باکتری مورد نظر را بگوید. او چیزی نمی بیند. سپس به او می گویند جملۀ روی تخته سیاه را بخوان و معنی کن. باز هم نمی تواند... در صورتیکه روی تخته اولین وظیفۀ هر انسان (عذرخواهی از اطرافیان بابت اشتباهاتی که مرتکب می شویم) نوشته شده. سپس او را به اتاق دیگری می برند تا بگوید بیماری فردی که روی تخت خوابیده چیست؟ اما اینبار هم نمی تواند و می گوید "متاسفانه بیمار فوت کرده"، لحظه ای بعد چشم های مرده باز می شود و شروع می کند به خندیدن... خنده ای وحشتناک و طولانی... .
حتماً برای شما هم پیش آمده که سالها پس از فارغ التحصیلی خواب درس و امتحان را ببینید و وحشتزده از خواب بیدار شوید. این ترس ریشه هایی دارد که با کند و کاو روانشناسی می توان به آن پی برد، اما در این فیلم این کابوس کارکرد دیگری دارد که با خط کلی داستان کاملاً همخوان است.
دیدن این فیلم برای تمام سینما دوستان ضروری و برای فیلمسازان جوان واجب است!
برنامههای خارج از اکران روزانه سینماها و همچنین ششمین و آخرین جشنواره جهانی فیلم تهران در آخرین آذرماه قبل از انقلاب به نقل از مجله سینما ۵۶ یا سینما ۶ شماره سی و دوم، دی و بهمن ۱۳۵۶:
۱– تجلیل از جان فورد به مناسبت درگذشت وی
از ۱۲ تا ۲۳ آذرماه برنامه تجلیل از جان فورد سینماگر فقید آمریکایی در مدرسه عالی تلویزیون و سینما برگزار شد. در این برنامه فیلمهای زیر به نمایش درآمدند:
پست هوایی ۱۹۳۲ – جاده تنباکو ۱۹۴۱ – جنگجویان اقیانوس آرام ۱۹۴۵ – کلمانتین عزیزم ۱۹۴۶ – ریوگرانده ۱۹۵۰ – مردآرام ۱۹۵۲ – صف طویل خاکستری ۱۹۵۵ – گیدئون از اسکاتلندیارد ۱۹۵۹ – آخرین هورا ۱۹۵۸ – چگونه غرب تسخیر شد ۱۹۶۲ اپیزود مربوط به جان فورد.
۲ – جشنواره آثار فیلمسازان فرانسوی
کانون فیلم دانشگاه تهران طی ۱۸ روز از ۲۲ آذرماه با همکاری انجمن فرهنگی ایران و فرانسه فیلمهای کارگردانان معروف این کشور را به نمایش گذاشت. در این جشنواره معروفترین و مطرحترین فیلمهای فیلمسازان قدیم و جدید فرانسوی نمایش داده شد:
بچههای بهشت و عشق و جنایت از مارسل کارنه– در اعماق و کن کن از ژان رنوار- خاموشی دریا و دایره سرخ از ژان پیر ملویل- در ورودی هنرمندان از مارک آلگره- آسانسور برای چوبه دار از لویی مال- موریل از آلن رنه- جیببر از روبر برسون- استراحت جنگجو از روژه وادیم- پاریس به ما تعلق دارد از ژاک ریوت- زن بیوفا و پسرعموها از کلودشابرول- به پیانیست تیراندازی کنید از فرانسوا تروفو- آلفاویل از ژان لوک گودار- و مهرویان شب از رنه کلر.
3 – هفته فیلم آفریقا
در بخش سینمایی جشنواره هنر آفریقای سیاه از شنبه ۱۷ تا ۲۴ آذرماه در سینما تک موزهی هنرهای مدرن، جمعن ۱۰ فیلم بلند و ۱۰ فیلم کوتاه به نمایش درآمد:
سرنوشت از فیلی سی کوسو- پلنگ و کمکم از ژان روش- تازه از راه رسیده و دستبند مفرغی از تیدونه آوا نارسه- کانگاموسا از کوتز هاگولر- اگزالا از عثمان ثمین. –منبع خبر از همین ۷ فیلم نام برده بود-
این فیلمها از کامرون، سنگال، نیجر، مالی، غنا، کنیا و یونسکو بوده و بیشتر جنبه توریستی و تبلیغاتی داشتند.
***
حالا یکی نقد فیلم مجنون لیلی را بنویسد تا من در جا سکته کنم.
مدتها بود که میخواستم یکی از بیاد ماندنیترین سکانسهایی را که در خاطر دارم بنویسم. سکانس ارابه رانی در فیلم بن هور. ولی فرصتی به دست نمیآمد. تا اینکه قهرمان این سکانس درگذشت. چارلتون هستون ۲۰۰۸-۱۹۲۴هنرپیشه فیلمهای السید و بنهور چند روز پیش در هشتاد و چهار سالگی برفت.
اوائل سالهای دهه چهل خورشیدی، شهری بود که حالا هم هست. این شهر دو سینما داشت و این خودش در آن تاریخ یک امتیاز بزرگ برای آن شهر به حساب میآمد. بگذریم از اینکه حالا بعد از چهل و چند سال یک سینما دارد! یکی از این دو سینما که نام بانی آن یعنی مبین را برخود داشت به معرفی آثار روز سینمای جهان میپرداخت. فیلمهایی از قبیل بنهور و السید و اسپارتاکوس و ... خلاصه نوعی ژانر جنگی بزن بزنی از نوع شمشیر بازی که آن روزها گیشه پسند بود. البته این گیشه پسندی که می گویم چیزی از ارزش هنری آن ها نمی کاهد. این فیلمها معمولن سه ساعته و گاهی بیشتر بودند و سینما مبین در مدت نمایش، آنها را به دو قسمت تقسیم میکرد. قسمت اول را یک یا دو هفته با یک بلیط و قسمت دوم را بعد از آن و با یک بلیط دیگر نشان میداد. در روزهای پایانی نمایش هر دو قسمت را باهم و با یک بلیط میتوانستیم ببینیم. و چه انتظار کشندهای بود زمان بین این دو قسمت. بن هور و اسپارتاکوس را در دو قسمت و ال سید را در یک قسمت دیدیم.
بنهور محصول سال ۱۹۵۹ کمپانی برادران وارنر برنده ۱۱ جایزه اسکار شد. برای بهترین هنرپیشه نقش اول مرد، نقش دوم مرد، کارگردان هنری، فیلم برداری، طراحی لباس، جلوه های ویژه، ادیت، موسیقی متن، صدابردای، فیلم و کارگردانی. فکر می کنم در این زمینه رکورددار باشد. فیلم ساخته ویلیام وایلر است و مورد نظر من همان گونه که گفتم سکانس مشهور ارابه رانی آن است. دو تن از ارابه رانان این سکانس چارلتون هستون و اگر اشتباه نکرده باشم استیفن بوید بودند. سکانسی حدود ده دقیقه و شاید کمتر که با پیروزی چارلتون هستون (بن هور) به پایان رسید. سکانسی دشوار و طولانی که در یک استادیوم میگذشت. یکی از نشانههای بارز این سکانس صدای هورای تماشاچیان استادیوم بود که بدون قطع شدن از ابتدای مسابقه تا پایان شنیده میشد. صدایی که با بلندگوهای ابتدایی آن زمان هم شکوهمند بود. این صدا حالا که چهل و چند سال از دیدن آن میگذرد هنوز طنین آشکاری در گوشم دارد. ناگفته نماند که کلن این فیلم دارای اشتباهاتی است که در صورت دیدن فیلم اگر آن ها را ندیدید می توانید اینجا ببینید.
یاد و خاطره تمام آنهایی که به نوعی در ساختن این اثر شرکت داشتند و چارلتون هستون یکی از آخری های آنان بود، گرامی باد.
سینما شهرفرنگ
عشق سینماییایی که متعلق به نسل در حال انقراض من هستند خیلی طول کشید تا خاطراتی را که از این سینما داشتند، به جز در خرابه های سوخته آن جستجو کنند.
به همه آن هایی که در سرمای طاقت فرسای زمستان امسال شبانه روز تلاش کردند تا نوستالژی ما رنگ و بوی دیگری بگیرد دست مریزاد می گویم.
با عکس سینما شهرفرنگ که خودش شونصدتا سینما شده است و ساعت ۰۰.۳۰ امشب گرفتم، به پیشواز سال ۱۳۸۷ خورشیدی برویم. هرچند خودم یکی دو ساعتی هست که هنگم.