فیلم هایی که می بینیم

فیلم هایی که می بینیم

رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند. (فدریکو فلینی)
فیلم هایی که می بینیم

فیلم هایی که می بینیم

رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند. (فدریکو فلینی)

خداحافظ کنت


کریستوفر لی

کنت دراکولا

1922-2015


اولین یادداشت سال جدیدمان که دارد یک سومش تمام می شود، خبر مرگ بود. فکر کنم دور از عقل نیست اگر ما هم این جا را ببندیم. سنگین تریم.




تاکسی و خرس طلای برلین


فیلم تاکسی ساخته ی جعفر پناهی موفق به دریافت جایزه خرس طلای این جشنواره شد.


وب سایت برلین را ببینید.


گذشته



علی مصفا - برنیس بژو - طاهر رحیم


گذشته

فیلمی از: اصغر فرهادی

محصول کشور فرانسه - ایران

احمد که بعد از چهار سال زندگی مشترک با مارین، از او جدا شده، از ایران به پاریس باز می‌گردد تا به این جدایی رسمیت بدهد. در آن‌جا درگیر روابط و مشکلات خانوادگی همسر سابقش می‌شود و سعی می‌کند به نوعی این گرفتاری‌ها را حل کند.

گذشته را به نوعی ادامه‌ای بر جدایی می‌دانم. چرا که در پایان جدایی نادر از سیمین، با پرسشی مواجه می‌شویم و آن این که فرزند این دو، کدام یک از والدینش را برای زندگی با وی انتخاب خواهد کرد. مادری که میخواهد به خارج از کشور برود یا پدری که قصد ماندن در ایران را دارد؟ با این فرض، دختر با مادر به خارج رفته ولی بعدها از مشکلات وی آگاه می‌شود و نمی‌خواهد مرد دیگری را به جای پدرش در زندگی تحمل کند. دختر برای عدم این پیوند به هر کاری ممکن است دست بزند.

البته پر واضح است که نه مو به مو بلکه با تفاوت بسیاری می توان این دو فیلم را از نظر مفهومی در کنار هم گذاشت. چیزی که گفتم صرفن کلیتی است که باید در باره اش بحث کرد و یا نه، کلن فراموشش کرد.

از آنجا که فیلم در خارج از کشور تهیه شده و ممیزی‌های دست و پا گیر سینمای ایران را ندارد، روان‌تر و صمیمی‌تر و نیز طبیعی‌تر به نظر می‌رسد. جدای از روابط مارین با کس دیگری که همسر قانونی‌اش نیست و در این‌جا، مطلقن نمی تواند به تصویر کشیده شود، حداقل مشکل رعایت حجاب در منزل و در کنار محارم که در فیلم‌های فارسی بسیار آزار دهنده و غیر قابل باور است را ندارد. این شیوه در فیلم‌های این گوشه از جهان، حتا بیش از سه دهه که از ساخت این گونه فیلم‌ها می‌گذرد، در زندگی آدم‌ها بیشتر به طنز شبیه است.

فیلم هنگام آزار دادن فواد بسیار خش است. این را باید خانواده‌ها در نظر بگیرند که حداقل کودکانان زیر ده سال به تماشای آن ننشینند.

از نقطه نظر سیمایی اجازه بدهید به جرات آن را بهترین فیلم اقای فرهادی بدانم. دیالوگ‌ها و تقطیع نماها و جای درست دوبین محمود کلاری و بازی‌های خوب بازیگران و ... این فیلم را در حد استانداردهای یک فیلم هنری بین‌‌المللی بالا برده است.

تماشای فیلم با دوبلوری صداپیشگان ایرانی، لطمه‌ای به فیلم نزده و می‌توان هم‌چون یک فیلم با زبان پارسی به دیدنش نشست.

 برنیش بژو بازیگر نقش مارین، برای این فیلم در جشنواره کن 2013 موفق به دریافت جایزه نخل طلا برای بهترین بازیگر نقش اول زن شد.


صادق ماهرو


صادق ماهرو هم به رفتگان پیوست.

ماهرو از مدیران دوبلاژ و گویندگان پیشکسوت در سوم فروردین ماه 1318 در تهران متولد شده و از 18 سالگی، فعالیت هنری‌اش را با تئاتر و سپس به طور جدی با دوبله آغاز کرده و در پیش از 40 سال حضورش در این حرفه، تیپ‌های ماندگاری را صداپیشگی کرده است و «گوریل انگوری» با صدای او هنوز در ذهن‌ها باقی است.

اسناگلپوس، کوییک درا مکگرا، اما دارلینگ (یوگی و دوستان)، داروغه ناتینگهام ( رابین هود)، دالتون‌های بازنده(لوک خوش شانس)، خرس (کتاب جنگل)، تلی ساوالاس

(هنگ جانبازان)، جک اوهالوران (خداحافظ زیبای من)، وارن اوتس (این گروه خشن)، شیرعلی قصاب (دایی جان ناپلئون)، غول (حسن کچل)، سرکار استوار (مجموعه فیلم‌های صمد) و پدر هند (محمد رسول‌الله«ص») و.... از دیگر کارهای اوست.


نقل از تابناک.


وبلاگمان کلن شده آرشیو مجالس ختم.


افتخاری دیگر برای سینمای ایران


هفتاد و یکمین جشنواره فیلم ونیز، جایزه ی اول در بخش فیلم نامه را به رخشان بنی اعتماد داد.

برای فیلم "قصه ها".

رابین ویلیامز , لورن باکال


Robin Williams

1951-2014


رابین ویلیامز امروز دوازدهم آگوست 2014 در منزلش از خواب بیدار نشد. مرگ وی به نظر خودکشی است.  ینی به علت افسردگی و در اثر سوء استفاده از مواد مخدر درگذشته است.

او آرتیستی توانمند و کاملن مسلط به صدایش بود و با صداهای گوناگونی می توانست سخن بگوید. مرگش ضایعه ای برای عالم سینماست.

به نظر می رسد که او زندگی را هم خیلی خوب بازی کرد. چرا که شاید هرگز کسی گمان نمی کرد این چنین بمیرد. این مرگ بیشتر بازی به نظر می رسد.؟

پ.ن

چندی پیش ویتنی هیوستن نیز گویا به این شکل درگذشت. شاید مد شده. ها؟




لورن باکال
Lauren Bacall
1924-2014

لورن باکال تاب مرگ رابین ویلیامز را نیاورد و یک روز پس از وی درگذشت.

خانه های خالی


خانه های خالی

3-Iron

در IMDB


فیلم‌نامه و کارگردان: کیم کی دوک


 

عکس فیلم

 


سخت است بگوییم، جهانی که در آن زندگی می کنیم، یک واقعیت است، یا رویا.


خانه های خالی (نام کره‌ای فیلم)، دومین فیلمی است که از کیم کی دوک (Kim-Ki-Duc) دیدم. اولی، بهار، تابستان، پاییز، زمستان و  بهار.

وجود چنین فیلم‌سازی دل‌گرم کننده است. این که می‌توانی دل‌خوش باشی به این که هرازگاهی می توانی فیلمی ببینی و باور کنی که سینما، هنوز می‌تواند، زبان تصویر باشد. می‌تواند از تروکاژهای کامپیوتری بی بهره باشد و وقتی به دیدنش می‌نشینی، دلگیر نباشی که زبان را نمی‌دانی و خواهی نخواهی احساس کمبود بکنی. چرا که فیلم یک‌پارچه تصویری است و کارگردان زبان سینما را می‌داند.

در این فیلم هیچ گفتگویی بین دو آرتیست اول فیلم رد و بدل نمی‌شود. تنها کلامی که از زبان زن فیلم جاری می‌شود جایی در پایان فیلم است که به نظر می‌رسد به شوهرش می‌گوید: "دوستت دارم" که در واقع خطاب به هنرپیشه نقش اول مرد است.

پسری بی‌خانمان با حقه‌ای که بیانش زیبایی فیلم را برایتان کم رنگ می‌کند و نمی‌نویسم، شبها را در منازلی که صاحب‌خانه نیست، صبح می کند. وسایل خراب خانه را تعمیر می‌کند، با عکس های روی دیوارها عکس می گیرد و لباس چرک ها را می‌شوید. شاید که نه، حتمن به عنوان کرایه‌ای که به باور خودش بدهکار صاحب‌خانه است. و .......... در یکی از این شب‌ها در خانه‌ای که به نظر خالی می‌رسد با زن اول فیلم مواجه می‌شود و .........

فیلم شاهکاری است در نشان دادن زیبایی تصویری و بیان یک سری جلوه‌های زندگی که در نظر بسیاری از مردم دیگر وجود ندارد و رنگ باخته است. از جایی به بعد فقط عشق است که در فیلم موج می‌زند. بازی‌ها سخت است ولی دو آرتیست به خوبی از عهده‌ی آن برآمده‌اند.

باید به پایان بجث برانگیز فیلم اشاره بکنم. که منتقدین هر یک از نظر خود چیزی بر آن نوشته اند که حرف و حدیث دارد. در این نما دو آرتیست روی یک ترازو می ایستند و عقربه‌ی ترازو صفر را نشان می‌دهد و ......... تیتراژ پایانی. این بخش جای تامل بسیار دارد. حداقل می توانید به آن فکر کنید و پاسخی برای آن بیابید که:  اگر دو عاشق روی ترازویی بایستند و مجموع وزن آن‌ها صفر بشود چه معنا و مفهومی میتواند داشته باشد. به دنبال دلیل فیزیکی برای این امر نگردید. چرا که در دو نما که قبلا دیده ایم، دختر 45 کیلوگرم و پسر 65 کیلوگرم است. و این ترازو اگر بگوییم عقربه اش یک دور کامل زده باشد، وزن این دو را 145 کیلو نشان می دهد. در صورتی که اضافه بر وزن این دو است.



 و نیز در جای جای فیلم سکانس‌ها و پلان‌های سمبلیکی دیده می‌شود که باید در آن کند و کاو کرد که مجال آن در این‌جا نیست.

باید و باید و باید به موسیقی دلنشین فیلم هم اشاره بکنم. قهرمان فیلم ما به هر خانه ای که وارد می‌شود یک سی‌دی در پلیری می‌گذارد و آهنگی در فضای خانه طنین انداز می‌شود.

ترانه‌ای عربی از ناتاشا اطلس  به نام قفس که  می‌توانید در این‌‌جا آن را بشنوید.


و قبل از تیتراژ پایانی، این جمله را می بینیم:

سخت است بگوییم، جهانی که در آن زندگی می کنیم، یک واقعیت است، یا رویا.

به شکلی این جمله شبیه آنچه از فدریکو فلینی در بالای این صفحه می بینید است:

رویاهای ما، زندگی واقعی ما هستند.



به بهانه ی دیدن "ونوس در پوست خز" *



این روزها هر گاه فیلمی از دو غول بازمانده از نسل گذشته به دستم می رسد، تا قبل از پایان روز یا شب، باید ببینمش. این دو فیلمساز، یکی رومن پولانسکی است و دیگری وودی آلن. دیشب نوبت رومن پولانسکی بود و آخرین ساخته اش. به نام "ونوس در پوست خز". تا کنون فیلمی با دو بازیگر ندیده بودم و یا به یاد ندارم. در این فیلم بی تا، حتا رهگذری هم بازی نکرده است. نه نگهبانی و نه رهگذری و نه پنجره ای که از آن بتوان کسی را دید. حتا اگر زنگ گوشی یکی از این دو آرتیست به صدا در می آمد، صدایی از مخاطب شنیده نمی شد.

یک ساعت و نیم با فیلمی دو نفره سرگرم می شوید که هیچ نیازی برای بیرون رفتن از این فضا احساس نمی کنید. یک سالن تئاتر. شوربختانه زبان فیلم فرانسوی بود. ولی زیر نویس پارسی آن به نظر درست می رسید. این به طور کلی خیلی از فیلم را از من گرفت. نه این که اگر زبان، انگلیسی بود چیز زیادی دستگیرم می شد، نه، ولی کمی از زیرنویس جدا می شدم و در مجموع راحت تر بودم.

این چند خط را نوشتم فقط برای این که بگویم، پولانسکی از جمله فیلمسازانی است که هرچه می گذرد، (هم چون وودی آلن) چیز تازه ای برای خلق کردن دارد. تمام نشدنی است. و تمام نشدنی خواهد ماند تا روزی از خواب بیدار شویم و بشنویم که دیگر نیست........

وقتی این را به ترانه گفتم، گفت: فکر کنم فیلم بعدی او، احتمالن با یک هنرپیشه خواهد بود و فیلم بعدترش را بی هنرپیشه خواهد ساخت.  چرا که فیلم قبلی اش ینی "کشتار"** را با چهار بازیگر ساخته است. از این جمله ترسیدم. ترسیدم، نکند بازیگر آخرین فیلمش فقط خودش باشد. از این تصور لرزه بر اندامم افتاد.


---


*- Venus in  Fur

**- Carnage در باره ی کشتار  اینجا را هم می توانید ببینید. 


نهمین دروازه و Wojciech Kilar


Wojciech Kilar 


1932-2013


نهمین دروازه یکی از فیلم های مطرح یکی از آخرین غولهای سینمای نسل من، ینی رومن پولانسکی است. این یادداشت یاد و خاطره ای از آهنگساز آن است. ینی: Wojciech Kilar  . که تا جایی که به یاد دارم موزیک متن این فیلم و پیانیست از اوست. من روی موزیک نهمین دروازه شعری از فروغی بسطامی را خواندم. تنها آهنگی که به نظرم رسید مناسب آن باشد. امیدوارم مرا ببخشد. 

با صد هزار جلوه برون آمدی که من ........

Blue Jasmine جاسمین افسرده



بلو جاسمین

فیلمنامه و کارگردان: وودی آلن

کیت بلانشت، سالی هاوکینز، آلک بالدوین

----

جاسمین از نیویورک به نزد خواهرش در سانفرانسیسکو می آید. به شکلی که به نظر می رسد راه بازگشتی به نیویورک ندارد و تصمیم او بر این است که در آنجا زندگی جدیدی را شروع کند. با توجه به این که نه کاری دارد و نه پولی و نه ......... همسری.

آخرین فیلم وودی آلن، بیشتر یک فیلم جدی است تا کمدی. واکاوی داستان زندگی جاسمین (کیت بلانشت) است و درگیری های ذهنی اوست با گذشته اش. در واقع به شکلی که در فیلم می بینیم او بیشتر یک بازنده است تا برنده. افسرده و غمگین. هرچند که  بارها خواهرش جینجر (سالی هاوکینز) را با صفت بازنده خطاب می کند. خواهری که فارغ از دغدغه های ذهنی جاسمین زندگی راحت تر و بی دغدغه تری دارد. گیرم با خوشی های لحظه ای و درگیری هایی که بر خلاف جاسمین به راحتی از کنارشان می گذرد و بر گرفتاری های روزمره خیلی سخت نمی گیرد.

آدم هایی چون جاسمین کم نیستند. کسانی که دچار گونه ای خودشیفتگی هستند و جهان را مطابق آن چه میل خودشان است دوست دارند. برای رسیدن به این منظور هم مدام مجبورند دروغ بگویند. دروغ پشت دروغ. و گاه به نظر می رسد که به خودشان هم دروغ می گویند. چرا که به قولی: "وقتی  دروغی را چند بار بگویی، دیگر خودت هم باورت می شود."

فیلم های وودی آلن همیشه دیدنی هستند. او هرگز تکرار نمی شود، چه در کارهای جدی و چه در کارهای کمدی. نکته ای که باید در مورد این فیلم گفت این است که در واقع، بلو جاسمین فیلم کیت بلانشت است. او فیلم را اداره می کند. فارغ از این که داستان کلن حول محور او می چرخد. این که مدیریت آلن چقدر در فیلم نقش دارد آنقدر مهم نیست که بازی بی بدیل کیت موثر است. کیت، گلدن گلاب امسال را از آن خود کرد. اسکار امسال هم بی برو برگرد در  دستان اوست.

و اما آلک بالدوین (هال همسر جاسمین) تا جایی که به یاددارم دومین کاری است که با آلن همراه است. وودی آلن اگر انگشت روی کسی بگذارد دیگر به این سادگی ها دست از او بر نمی دارد تا هر آنچه در چنته دارد را از او بیرون بکشد. باید دید کارش با او تمام شده یا در فیلم های بعدی هم باز او را خواهیم دید.

فیلم را نه به خاطر وودی آلن که برای بازی کیت بلانشت ببینید. کسی که نامش در سینمای هالیوود تداعی نام مریل استریپ است.

فرزند چهارم


وحید موساییان در هدایت بازیگران



نمایی از فیلم



آقای موساییان در استقبال از آقای خاتمی در اکران خصوصی فیلم



خانم مهتاب کرامتی و آقای خاتمی در اکران خصوصی فیلم


***


در اولین روز نمایش فرزند چهارم موفق به دیدارش شدم. فیلمی که هنگام ساخت به دلیل سانحه ای که هنگام فیلم‌برداری، برای دست اندرکارانش پیش آمد و خوشبختانه به‌خیر گذشت. مدتی خبرساز شد و دیگر خبری از اکرانش نبود تا بالاخره به نمایش درآمد.

وحید موساییان مستندساز خوب کشورمان که در این ژنر از سینما در گذشته شاهد فیلم خوب "سرزمین گمشده" از ایشان بودیم، این بار به سراغ سومالی رفته است. سومالی و هر آنچه که در آن‌جا بر مردمانش می گذرد.

فیلم ته مایه‌ای داستانی را هم با خود دارد که این‌جا و آن‌جا تعریف می‌شود و یا به تصویر کشیده می‌شود.

حامد بهداد را می‌بینیم با نقشی متفاوت نسبت به فیلم‌های دیگرش. مهتاب کرامتی هم به هم‌چنین ولی کماکان درلاک و پرستیژی که همیشه با خود دارد. البته در این فیلم بار اصلی فیلم بر دوش اوست. مهدی هاشمی هم روان و یک‌دست مثل همیشه ولی کمی تا قسمتی جدی‌تر. می‌ماند، حسین محب اهری که همیشه دیدنی است.

موساییان هر آن‌چه که می‌شود و یا می‌توان در سومالی دید را نشان می‌دهد. از قحطی و جنگ داخلی گرفته تا مسائل و مشکلات بهداشتی و درمانی و کاری و ........

در باره‌ی یک فیلم مستند نمی‌شود زیاد نوشت و گفت. باید فیلم را دید. این فیلم را باید ببینید. این که من این‌جا از دست اندرکارانش بنویسم دردی از کسانی که فیلم را ندیده‌اند درمان نمی‌کند. فیلم را ببینید. همین.

فقط دو مورد در فیلم مرا آزار داد که در این‌جا از آن‌ها می‌نویسم و می‌گذرم. ولی مطمئن هستم که وحید اگر این را ببیند پاسخ من را در آستین دارد. می‌شناسمش. یک ماه تمام شب تا صبح در کوچه پس کوچه های الهیه در کنارش بودم. در هنگام فیلم برداری گوشواره. همراه با ترانه.

یکی این که در ابتدای فیلم آقای مظفر –صاحب کارخانه‌ی سازنده‌ی کفش که ورشکسته شده است- را می‌بینیم در حال گفتگو با  با دو سه نفری که با یک وانت پیکان آمده‌اند کفش هایی را بار کنند و ببرند به فرودگاه که در نهایت مظفر با این کفش‌ها برود به سومالی و آن‌ها را به سومالیایی‌ها هدیه کند. در گیر و دار دیالوگ معلوم می‌شود که اگر دوبار این وانت پیکان کفش بار کند، تمامی بار حمل می‌شود. ولی اولن هواپیمایی که مظفر و مهتاب کرامتی را به سومالی می‌برد بسیار کوچکتر از آن است که بار زیادی را حمل کند و در نهایت هم در سومالی ما شاید به اندازه‌ی یک تریلی کفش می‌بینیم –در مجموع- که بین مردم آن دیار تقسیم می‌شود.

چه کنم؟ این گوشه‌ها از هر فیلمی مرا آزار می‌دهد.

دوم این که سوسپانس گزیدن پای مهدی هاشمی توسط عقرب خیلی چنگی به دل نمی‌زند. کما این که این سکانس خود به خود به اندازه‌ی کافی کشدار هست که با نیش عقرب سوسپانسی هم به آن اضافه شود.

همین و بس. دست مریزادی به وحید موساییان می‌گویم و تمام.

ولی چیزی را بگویم که همیشه برایم مساله بوده. ینی این که آدم‌ها در لحظات نابی که در زندگی‌شان پیش می‌آید چگونه عکس العمل نشان می‌دهند.

بی ربط و با ربط به فیلم این را می‌نویسم.

مهتاب کرامتی بازیگری است عکاس که به سومالی آمده تا عکس‌های مستند بگیرد. سئوال این است:

آیا وقتی کسی در حال مرگ است، از مهتاب ِ عکاس، چه کاری بر می‌آید؟

دوربین‌اش را به گوشه‌ای بیاندازد که به شخص در حال مرگ کمک کند؟

این سئوال همیشه در ذهن کسانی که بعدها عکس های، عکاسان حاضر در واقعه‌ای را می‌بینند نقش می‌بندد. پاسخ این پرسش به نظر من منفی است. عکاس دارد کارش را می‌کند. عکاس منجی نیست. گیرم فرصتی به دست آید و از حرفه‌اش بگذرد. این به خودش مربوط است. من که در این گوشه از جهان در کمال امن و آسایش نشسته‌ام، نباید از عکاس توقع داشته باشم که به یاری زخمی ها بشتابد. چیزی که او را در مرکز خطر قرار می‌دهد و هر لحظه جانش را ممکن است در راه حرفه‌اش از دست بدهد، نهایت رسیدن او به هدفش است. این دقیقن از مصادیق دور گود نشستن و لنگش کن است.

روزانه چندین و چند مستند ساز از جمله فیلم‌بردار و عکاس جان خودشان را در راه حرفه شان از دست می‌دهند. و شاید به جرات بتوان گفت که هزاران تن از آنان به این سرنوشت گرفتار شده‌اند و اکنون دیگر نیستند. کما این که وحید و فیلم بردار این فیلم در جریان سکانس آخر فیلم دچار سانحه شدند که گفتم، خوشبختانه ختم به خیر شد. ولی در این‌جا می خواهم انتقادی نثار کسانی کنم که کارشان این نیست. ینی در جاده تصادفی را می‌بینند و به جای کمک به زخمی‌ها با موبایلشان شروع به فیلم‌برداری از کسانی می‌کنند که در مقابل چشم آن‌ها در حال جان دادن هستند.

یاری را چندی پیش دیدم که از حادثه‌ی غرق یک کشتی که اخبارش در وسایل ارتباط همگانی کشور هم پیچید نجات یافته بود.

می‌گفت: کشتی که در حال غرق شدن بود من با یک شورت  در کابینی زیر عرشه کتاب می‌خواندم. چند تن از مهندسین همکارم هم بودند. همین که احساس خطر کردم با فریادی دیگران را خبر کردم و از در کابین بیرون آمدم. به عرشه رفتم و سر راه یک سیف جکت هم که از جایی آویزان بود را بر تن کردم. کشتی که کج شد به آب افتادم و یک ساعت بعد توسط یک قایق نجات پیدا کردم. قایق مرا به ساحل برد. در ساحل من عین بید از سرما می‌لرزیدم ولی هیچ کس به من کمک نمی‌کرد و همه داشتند از من با اندامی برهنه که فقط و فقط توسط یک شورت پوشیده شده بود با موبایلشان فیلم‌برداری می‌کردند. تا این که یکی رفت و از جایی یک ملافه آورد و پیچید دور من. جالب این جا بود که هیچ کس از من اجازه نمی‌گرفت که آقا! آیا تو حاضری با این شکل و شمایل بیایی توی موبایل من؟

عجایب مردمی هستیم.

خودمان را عرض می‌کنم.

ملت ایران را.



یادداشت آقای خاتمی بر فیلم فرزند چهارم

***

وب سایت فیلم فرزند چهارم


بدرود محمود


محمود استاد محمد

1329-1392

محمود استاد محمد هم بدرودی گفت و برفت.

من فکر می کنم تا از فیلمی در اینجا ننویسم این کاروان را سر  ِ باز ایستادن نیست.

وبلاگم ویژه ی مجالس ترحیم شده.