فیلم هایی که می بینیم

فیلم هایی که می بینیم

رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند. (فدریکو فلینی)
فیلم هایی که می بینیم

فیلم هایی که می بینیم

رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند. (فدریکو فلینی)

مانیفست فیلمامون در مورد یک فیلم خوب

برسرآنیم که گر زدست برآید

دست به کاری زنیم که غصه سرآید

و آن این‌است: میخاهیم مانیفست یک فیلم خوب را تدوین کنیم. جهت درج در دایره‌المعارف بزرگ سینمایی خودمان. یعنی همین‌جا. از نظرات کلیه دوستان هم بهره‌مند می‌شویم. لینک این پست را در این بغل می‌گذاریم تا موقعی که این مانیفست مدون شود.

سعی کنید پاسخ ها را همراه با مثال به طور کامل توضیح دهید اگر احساس نیاز می‌کنید و مثال را می‌توانید تا دلتان می‌خاهد کش بدهید ولی آن‌چه که باید سطری از مانیفست باشد باید کوتاه، جامع  و قاطع باشد. روی پاسخ‌ها کار کارشناسی می‌کنیم و آنگاه در مانیفست می‌چسبانیم.

لازم به توضیح نیست که افاضاتی از قبیل کارگردانش خوب باشد یا مثلن در فستیوال فلان جایزه برده باشد و غیره را نخانده کنار می‌گذاریم. چرا که تازه می‌خاهیم از نقطه نظر این مانیفست کارگردان و .... را محک بزنیم.

پس پاسخ دهید: به چه فیلمی می‌توان گفت فیلم خوب؟

نمونه اول که در ضمن آسان ترین آن‌ها هم هست را خودم می‌نویسم.

۱ -  فیلم باید خالی از سکانس‌ها و پلان‌های زاید باشد.

سکانس‌ها و نماهایی که با حذف آن‌ها هیچ گونه آسیبی به کلیت فیلم وارد نمی‌شود، معمولن به دلایل مختلف در فیلم گنجانده می‌شوند. مثل کش دادن زمان نمایش یا فروش فیلم و ....این امر یکی از بزرگترین معایب یک فیلم محسوب می‌شود. هیچ گونه استثنایی هم ندارد.

***

حسام:

۲ - هم خوانی فیلم با محتوا
این موضوع به نظر من یکی از مهمترین معیارهای خوب بودن یک فیلم محسوب می شه که اگر رعایت بشه می تونه حتی مورد اول رو تحت تاثیر قرار بده.
انتخاب سبک ساختاری، متناسب با سوژه و حال و هوای یک فیلمنامه از مهمترین وظایف کارگردانه که اگه به درستی انجام نگیره می تونه بهترین فیلمنامه ها رو هم خراب کنه.
در بعضی فیلم ها تنها به فرم پرداخته شده و سعی شده سبک جدیدی ارائه بشه (مثل فیلم The Jacket) اما به دلیل اینکه فیلمنامه پرداخت درستی نداره فیلم ارزشمندی نیست.
از طرف دیگه فیلم های زیادی هستن که با وجود داشتن فیلمنامه خوب و به دلیل عدم داشتن فرم مناسب حتی غیرقابل تحمل می شن (نمونه اینجور فیلمها زیاده)
از جمله فیلم هایی که در اونها هماهنگی بین فرم و محتوا به خوبی صورت گرفته می شه به The Others، Moulin Rouge و Amelie اشاره کرد که هر سه از مطرح ترین فیلم های سالهای اخیر بودن. خصوصا Amelie که فرمی کاملا جدید رو ارائه می ده که علاوه بر داشتن هماهنگی کامل با سوژه، جذابیت های فراوانی هم داره.

***

فیروزه:

۳ - بازیهای خوب

 ( بعضی کارگردانها آنچنان بازی ازآماتورها میگیرن که آدم حیرون میمونه که طرف مثلا بازی اولش بوده ). نمونه اش  بازی ادری هپبورن در فیلم تعطیلات رمی از ویلیام وایلر که موضوع پست قبلی همین وبلاگ بود. مثال از خودم بود.

***

اشکان:

۴ -فیلم نامه از حالت یک ایده به حالت داستان(قصه) در بیاید.

بسیار از فیلم ها هستند که ایده درخشانی دارند و کارگردانی فوق العاده.اما از آنجا که این ایده فقط در حد یک ایده باقی مانده است و پرداخته نشده ،اثر دارای ضعف های فراوانی می باشد.

***

پادرا و حسام:

۵ -بتواند مخاطب را تا پایان فیلم جذب کند.

به نظر من مخاطب زیاد داشتن یک فیلم دلیل بر خوب بودنش نیست. البته پادرا راست می گه هر چی مثال بزنیم مثال نقضش هم پیدا می شه.
اینکه اگه بشه یه فیلمی رو ده بار دید اون فیلم فیلم خوبیه تا حدی درسته. من خودم فیلم های خوبی بودن که کمتر از ده بار دیدم و فیلمهای متوسطی هم بودن که بیشتر از ده بار.
اما در مجموع به نظر من فیلم خوب فیلمیه که بتونه مخاطب رو تا پایان جذب خودش بکنه، حالا چه بار اوله که می بینه چه بار بیستم. اینکه اون مخاطب یه آدم هنریه یا یه مخاطب عام هم فرقی نمی کنه، فقط مهم اینه که اون شخص جذب فیلم بشه.
مثلا فیلم های انیمیشنی زیادی هستن که بچه ها رو کاملا جذب می کنن ولی ممکنه آدم بزرگها حتی حوصله یکبار دیدنشون رو هم نداشته باشن

***

حسام:

۶ -شخصیت پردازی و انتخاب بازیگران

یکی دیگه از مواردی که می شه اضافه کرد شخصیت پردازی و انتخاب بازیگرانه. البته اینا رو شاید بشه ادامه ای بر بندهای ۳ و ۴ دونست.
یکی از مواردی که به موفقیت و ماندگاری یک اثر می انجامه، شخصیت پردازی صحیح کاراکترهاست. این کاراکترها - چه مثبت و چه منفی - باید مورد قبول بیننده واقع بشن و اعمال، رفتار و گفتارشون با شخصیتشون همخونی داشته باشه. بهترین مثال، فیلم پدرخوانده است که به نظر من یکی از بهترین شخصیت پردازی ها رو داره و تمام شخصیت هاش به خوبی پرداخت شدن. همینطور مارلون براندو در فیلم در بارانداز.
انتخاب بازیگر مناسب برای هر نقش هم اهمیت خیلی زیادی داره. حتما لازم نیست از هنرپیشه های مشهور استفاده بشه حتی در خیلی موارد باید بطور آگاهانه از چهره های جدید استفاده کرد که هیچ ذهنیتی در موردشون وجود نداشته باشه.
هر بازیگر خصوصیات فیزیکی خاص خودشو داره که باید با توجه به اونها برای نقش مورد نظر انتخاب بشه. مثال ایرانیش گلشیفته فراهانی که با انتخاب مناسب برای فیلم درخت گلابی و بوتیک کاملا در نقش جا افتاده بود (خصوصا تن صداش که حالتی بچه گونه داره) ولی همین تن صدا در فیلمی مثل سنتوری به ضررش تموم شد چون با نقش همخونی نداشت.

***

سیروس:

۷ - داشتن تاییدیه از یک صاحبنظر سینما.

 ( فارغ ا لتحصیل یک مدرسه سینمایی باشد یا نباشد). هر فیلمی این تاییدیه را داشته باشد قابل اعتنا است. هر چند ما با تایید کننده اختلاف سلیقه داشته باشیم. تایید ملیونها نفر که مثلا"امشب اشکی میریزد" را دیده باشند یک پول سیاه ارزش ندارد. شخصا کسانی را میشناسم که پنجاه بار فیلم" دالاهو" را دیده‌اند و کیف کرده‌اند. در این مورد کشف ارزش هنری سینمای امریکا توسط نویسندگان" کایه دو سینما "مثال بسیار معتبری است.

***

سیروس:

۸ - بیشترین بار انتقال مفهوم به عهده تصویر باشد.

 اگر فیلمی به زور دیالوگ و نریشن کارش را پیش ببرد آن را نمیتوان فیلم خوبی دانست . می تواند تئاتر خوبی باشد یا یک نمایشنامه رادیوئی خوب. هر چند دیالوگ‌های زیبا از امتیازات یک فیلم خوب است.

***

سیروس:

۹ - فیلم باید روی پای خودش باشد. در تاریکی سینما بتواند رابطه‌اش را با تماشاچی بر قرار کند. حرفش را بزند  تثیرش را بگذارد . و تمام .

 اگر فیلمی بخواهد به زورتوضیحات و مصاحبه‌های کارگردان و دوستانش در مطبوعات و برشورهای قبل از نمایش و خلاصه هر عامل دیگری منظورش را بفهماند حتما لنگ میزند.

***

سیروس:

۱۰ - کارگردان نکته‌ای یا رابطه ای یا موضوعی را که کسی قبل از او بیان نکرده به زیبائی مطرح کند. و یا یکی از اینها را زیباتر از هر زمان دیگری که مطرح شده بیان کند و وجه متناسب با آن را در یک روان سالم ارتقا دهد.

***

سیروس:

۱۱ - عناصر تشکیل دهنده فیلم"  فیلمبرداری. دکوپاز. مونتاز. دیالوگ. اسپشیال افکت.." به عنوان یک اثر هنری زیبا و متناسب باشند.

 هر چه این عوامل بیشتر باشنید با فیلم بهتری روبرو هستیم . عواملی که در فیلم‌های شاخص میتوان دید مثلا:

 فیلمبرداری"اینک اخرالزمان" یا تقریبا همه اثار تارکوفسکی که فیلمبرداری اکثرشان بسان کنار هم گذاشتن زیباترین تابلوهای نقاشی است (استاکر یا اینه را ببینید) یا دیالوگ‌های شیر در زمستان یا مونتاژ (فقط مونتاژ) جی اف کی و یا دکوپاژ فصل کوپه قطار (جولیا) شاهکار فرد زینه‌مان و یا کل عوامل در(سامورائی) شاهکار "ژان پیر ملویل" مثل فیلمبرداری با رنگهای سرد و موزیک متن بسیار زیبا وغیره که همه در خدمت بیان عمیق‌ترین تنهائی یک مرد هستند و باز هم همه عوامل در سکانسی از"چقدر دره من سبز بود" که دختر در لباس عروسی برمیگردد و کشیشی را که دوست میدارد در یک نمای دور و محو می‌بیند که برای دیدنش از کلیسا بیرون میاید تا "جان فورد" یکی از حسرتبارترین جدائی‌ها را به تصویر کشد.

***

محسن:

۱۲ -موسیقی فیلم باید در خدمت فیلم باشد.

موسیقی یکی از جذابیت‌های فیلم است. ولی بر خلاف عقیده عامه که می‌گویند: "فیلم موسیقیش خیلی خوب بود" من نظرم چیز دیگری است. موسیقی فیلم باید درخدمت فیلم باشد. موسیقی فیلمی که تماشاچیان بعد از خروج از سینما زمزمه کنند و بروند به دنبال پیدا کردن نوار و یا سی دی آن صرفن از نقطه نظر موسیقی خوب است. کارشناسان سینمایی عقیده دارند فیلمی دارای موسیقی مناسب است که تماشاچی در موقع خروج از سینما به این فکر کند که فیلم اصلن موسیقی نداشت. یعنی در واقع آن چنان در فیلم جا بیافتد که به عوامل تصویری کمک کند. البته فیلم‌های موزیکال از این امر مستثنا هستند. نمونه بارز آن فیلم "مردی از لامانچا" است. که به عقیده بسیاری از کارشناسان از جمله علی اصغر طاهری یکی از بهترین موسیقی‌های متن تاریخ سینماست. در حالی که خود فیلم هم دارای بیشترین ارزش هنری است.

البته آلفردهیچکاک در میان فیلمسازان از جمله معدود کارگردانانی است که از موسیقی بیشترین استفاده را در انتقال حس فیلم به تماشاچی می‌کرد.

***

محسن:

۱۳ - معرفی شخصیت ها:

در شروع فیلم و در کمترین زمان ممکنه تقریبن کلیه شخصیت های فیلم باید معرفی شوند. نه اینکه بعداز یکساعت از شروع فیلم تازه آدم های جدیدی وارد فیلم شوند که تازه مدتی هم به معرفی آن ها بگذرد یا نگذرد. نمونه این گونه فیلم ها را در نسخه های هندی بسیار میتوان یافت.

***

محسن:

۱۴ - پیش بردن دو تم موازی:

اگر قرار است دو تم موازی در فیلم نشان داده شود که بعد این دو در طول فیلم نقاط مشترکی داشته باشند این دو تم باید به ترتیب و با میزان مساوی و به تناوب نشان داده شوند تا از نظر نقطه نظر طول سکانس ها وقفه ای در ذهن ایجاد نشود. در حال حاضر این مورد از این نظر که هر کارگردانی به آن پی برده است و از اولین دروسی است که یاد می گیرد بسیار کم دیده می شود.

***

۱۵ - ؟

 

داستان انتخاب ادری هپبورن برای "تعطیلات رمی – Roman Holiday"

"ویلیام وایلر- William Wyler" بدین خاطر" ادری هپبورن - Audrey Hepburn" را برای فیلم تعطیلات ادری هپبورن با جایزه اسکار و سیل نامه های تبریک دوستدارانشرمی انتخاب کرد که قراردادش با "گریگوری پک - Gregory Peck" خاسته های کمپانی پارامونت را برای وجود یک بازیگر معروف با ارزش "آفیشی" در فیلم تامین می‌کرد. ابتدا گریگوری پک این پیشنهاد را رد کرد. زیرا در فیلم‌نامه دختر آشکارا نقش درخشان اثر را به‌عهده داشت. "وایلر" به "پک" گفت: "مرا متعجب می‌کنی. چرا که اگر داستان فیلم را نمی‌پسندیدی حرفی نبود، اما به خاطر آن‌که نقش دیگری کمی بهتر از نقش توست، نمی‌توانی پیش‌نهاد بازی در فیلمی را رد کنی. فکر نمی‌کردم از آن نوع هنرپیشه‌ها باشی که نقش ها را باهم مقایسه می‌کنند".

این حرف کار خودش را کرد و "پک" قرارداد را امضا کرد.

"وایلر" چنین به خاطر می‌آورد:

"مطابق جدول‌های خاص هالیوود، اکنون که من یک بازیگر مشهور مرد در اختیار داشتم، مجبور نبودم یک ستاره مشهور زن هم در فیلم داشته باشم. برای بازی شخصیت شاهزاده خانم، دختری می‌خاستم که لهجه آمریکایی نداشته باشد. کسی را می‌خاستم که واقعن بشود باور کرد به صورت یک شاهزاده خانم تربیت شده است. بعلاوه بازی، سیما و شخصیت  این مورد مهم‌ترین خصیصه‌ای بود که بدنبالش بودیم".

"وایلر" در سفر خود به لندن به اطراف شهر نگاهی انداخت و با دخترهای مختلف مصاحبه کرد. یکی از این دخترها "آدری" باریک و ترکه ای بود.  رقصنده‌ای زاده شهر "براسل"  و از یک مادر هلندی و یک پدر انگلیسی-ایرلندی. قبلن در چند فیلم نقش های کوچکی به عهده داشت و اکنون نظر وایلر را به خود جلب کرده بود. موقعی که وایلر به سوی رم عزیمت می‌کرد، دستور تهیه یک فیلم آزمایشی را از آدری داد. ولی به کارگردان انگلیسی این فیلم گفت که به دخترک حقه بزند و دوربین را بعداز آنکه او صحنه کوچکش را بازی کرد، همچنان د رحال فیلم‌برداری باقی گذارد. تا وایلر وجود طبیعی این دختر را موقعی که در حال بازی نیست مشاهده کند.

"وایلر چنین به خاطر می‌آورد:گریگوری پک و ادری هپبورن در تعطیلات رمی

"این همان فیلمی بود که در رم دریافتش کردیم. این دختر بسیار جذاب بود. فیلم آزمایشی بدین ترتیب بود. او ابتدا صحنه‌ای از فیلم‌نامه را بازی کرد، سپس شنید که کسی فراید میزد: "کات" در حالیکه فیلم برداری همچنان ادامه داشت. دختر روی تخت خاب پرید و نشست. سپس پرسید: "چطور بود؟ اصلن خوب بود؟" و بعد نگاه کرد و دید که همه ساکت هستند و نورها هم هنوز روشن است. در آن لحظه دریافت که دوربین هنوز مشغول فبلم برداری است. ما عکس العملی را که می‌خاستیم بدست آورد بودیم. بازی، سیما و شخصیت او واقعن افسون کننده بود. با خودمان گفتیم "این همان دختری است که دنبالش میگردیم." این فیلم آزمایشی بعدها مشهور شد و حتا یک بار هم در تلویزیون این طریقه آزمایش نمایش داده شد".

فیلم تعطیلات رمی در هفته آخر آگوست 1953 در نیویورک به نمایش درامد و هنرپیشه نقش اول زن فیلم یک شبه شهرت جهانی پیدا کرد. پارامونت ستایش ها و فیلم‌نامه های فراوانی نثار "وایلر" کرد. ادری هپبورن هم برای این اولین فیلمش در همین سال اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن را ازآن خود کرد.

(نقل از بولتن روزانه سومین جشنواره جهانی فیلم تهران-11 آذر 1353)

ویلیام وایلر -William Wyler - و سومین جشنواره جهانی فیلم تهران

William Wyler(1902-1981)

سومین جشنواره جهانی فیلم تهران از 4 الی 15 آذرماه سال 1353 به یکی از بزرگ‌ترین کارگردانان همه اعصار هالیوود ادای احترام کرد. 11 فیلم از ویلیام وایلر در بخش بزرگداشت این سینماگر عرضه شد.

وایلر از آن دسته کارگردانانی است که شاید بتوان وی را با  مارتین اسکورسیزی در شکل کاری مقایسه کرد. در هر ژانری فیلم ساخت. از فیلم‌های پرخرج با پرده عریض تا فیلم‌های ساده و کم هزینه.

در جشنواره شاهد نمایش فیلم‌هایی بودیم که امکان دیدن آن‌ها کم‌تر پیش می‌آمد. در آن زمان‌ها که نه اثری از فیلم ویدئویی بود نه سی دی.

فیلم‌هایی که موفق به دیدن آن ها شدم :

بلندی‌های بادخیز یا عشق هرگز نمی‌میرد، 1939. بهترین سال‌های زندگی ما،1946. تعطیلات رمی، 1949. کلکسیونر، 1965.

دیگر فیلم‌های مشهور وی:

بن هور. چگونه می‌توان یک میلیون دلار دزدید. دختر مسخره.. سابرینا. بهترین سال های زندگی ما.

وی در طول عمر کاری در مقام کارگردانی حدود ۷۰ فیلم ساخت. ۳۴ بار کاندیدای دریافت اسکار شد و در نهایت برای سه فیلم بن هور، بهترین سالهای زندگی ما و خانم می نیور سه اسکار را به خانه برد.

ویلیام وایلر که خود نیز در همان روزها با حضورش در تهران اعتبار جشنواره را که بیش از سه سال از عمر آن نمی گذشت دو چندان کرده بود در مصاحبه‌ای مطبوعاتی شرکت کرد. در این مصاحبه به نکات تکنیکی و حاشیه‌های فیلم‌هایش پرداخت. از جمله این‌که کمپانی پارامونت به دلیل بالابردن قیمت نفت خام توسط ایران این کشور را تحریم کرده  و در نتیجه تهران اجازه نمایش فیلم "وارث" از این فیلمساز نام‌آور را ندارد. سئوالی تکنیکی هم در مورد عمق صحنه در فیلم‌ها پاسخ گفت که متن سئوال و جواب را در زیر می‌بینید. این متن عینن از بولتن روزانه سومین جشنواره جهاتی فیلم تهران شماره 10 نقل شده است با شیوه نوشتن خودم.

- شما یکی از اولین کسانی بوده‌اید که از تکنیک فوکوس عمیق استفاده کرده‌اید تا عمق صحنه ها به وضوح دیده شود. در این مورد چه می‌گویید؟

وایلر: من از این بابت مدیون "گرک تولند" فیلم‌بردارم هستم. او پیش‌نهاد کرد که چنین کاری بکنیم. و می گفت که خیلی کمک می‌کند به این‌که کات زیادی نداشته باشیم. و در عین حال حرکت‌ها و عکس العمل‌ها در یک صحنه نشان داده می‌شود. ما قبل از آن مجبور بودیم برای آن‌که چهره‌ی آدم‌هها را "نت" نشان بدهیم، چند بار قطع بکنیم ولی با این کار "تولند" لزومی به قطع زیاد وجود نداشت. این کار تازه‌ای بود که بعدن "اورسون ولز" نیز به کمک "تولند" آن‌را انجام داد و بهره برداری بیشتری کرد. این تکنیک امروز خیلی ساده است. باید نور زیاد باشد، فیلم حساس باشد،عدسی "وایدانگل" باشد،  دیافراگم هم بسته باشد و به محض این‌که چنین شرایطی ایجاد شود، عمق صحنه‌ی زیادی خاهیم داشت، چیزی که آن روزها خیلی تازه بود.

***

من: و برای من هنوز هم  تازه است.

***

پ ن: مداقه کردم و فهمیدم که در مورد سابرینا اشتتباه کرده ام. فیلم اثر بیلی وایلدر است.

نصف مال من،نصف مال تو

عکس از سایت آفتابفیلم را در طی چهاردهمین جشنواره فیلم کودکان و نوجوانان همدان دیدم. همان وقت می‌خاستم این چند کلمه را در باره آن بنویسم. ولی تا اکران عمومی صبر کردم. سایه سرد زمان آتش خشمی را که از دیدن آن تمام وجودم را فرا گرفته بود خاموش کرده بود که امروز دوشنبه 22 مرداد ماه 86 با دیدن تیتر روزنامه اعتماد ملی  دوباره شعله ور شد.

"دولت در ماده 23 لایحه حمایت از خانواده که به مجلس ارائه کرد، پیشنهاد کرد که ازدواج مجدد نیازی به اجازه از زن اول ندارد. و فقط توانایی مالی و برقراری عدالت ملاک است."

بابا گلی به گوشه جمالتان.

***

نصف مال من، نصف مال تو به کارگردانی وحید نیکخواه آزاد و تهیه کنندگی علی سرتیپی با سناریویی از اصغر عبداللهی آشکارا در راستای تبلیغ دولت جمهوری اسلامی در تعدد زوجات ساخته شده است.

اولیای دبستانی متوجه می‌شوند که دو کودک کلاس اول بدون این‌که یک‌دیگر را بشناسند دارای پدر واحدی هستند. کاشف به عمل می‌آید که بعله آقای شریفی‌نیا بدون اطلاع زن اول زن دومی اختیار کرده. در طول داستان دو کودک به این نتیجه می‌رسند که مادرانشان را با هم دوست کرده و زندگی خوشی را پنج نفره در کنار هم شروع کنند.

 به نظر می‌رسد که فیلم اصلن به سفارش دولت ساخته شده. طی یازده روز اول نمایش هم فروشی معادل 125 میلیون تومان داشته است. رکورد فروش سه روز اول را هم شکسته. بیچاره ملت ِ بی تفریح. فیلم در قالبی طنز، با بازیهای طبق معمول خوب محمدرضا شریفی نیا، شقایق فراهانی و مریلا زارعی و هم چنین آلما اسکویی و ترلان پروانه. از این دو کودک بازیگر و توانا می‌گذریم که حرجی بر آنها نیست ولی از سه هنرپیشه دیگر نمی‌توان گذشت و آنها را به دلیل بازی در یک چنین فیلمی که آشکارا به شخصیت و مقام نیمی از جامعه ایرانی یعنی زنان توهین میکند بخشید. من نمی‌دانم کجا هستند آن‌هایی که گریبان خود را در دفاع از فمینیسم میدرند؟ کجا هستند وکلای مدافع زنان. وقتی که چراغ‌های سالن‌های نمایش روشن می‌شود چه در درون زنانی که سالن را ترک می کنند می‌گذرد؟ به پایان باسمه‌ای فیلم  دلخوش‌اند که دو همسر مرد با هم دست به یکی کرده و باعث شکستن دست و پای مرد می‌شوند؟ همین؟ پس ای زنان متعدد مردان ِ بعد از این ِ نظام جمهوری اسلامی متحد شوید و دست و پای شوهر چند زنه‌تان را بشکنید. اگر دلتان را خنک می‌کند. ولی بدانید پرده نقره ای سینما در باغ سبز است و خارج از دایره این پرده قصاص می‌شوید. چرا که اگر تا حالا دزدکی بوده حالا دیگر مجوز دولت را هم دارند می‌گیرند.

 امسال نصف مال من، نصف مال تو بود. منتظر فیلم دیگری باشید در سال آینده به نام یک‌سوم مال من، یک‌سوم مال تو، یک‌سوم مال او. کمی بعد تر، یک‌چهارم مال من، یک‌چهارم..........

با آرزوی سلامتی و تندرستی برای عضو زیر شکم این مردان سیری ناپذیر و به قول عزیزی، شهوت‌ناک. و با آرزوی کامیابی برای سینماگران متعهد!!

سکانس آخر میکل آنجللو آنتونیونی

خیلی وقت بود که سکانس‌های به یاد ماندنی را ننوشته بودم. راستش می‌خاستم سکانس آخر آگراندیسمان را بنویسم. نوشتنم نمی آمد. سخت تر از آنی بود که بتوانم از پسش برآیم. آگراندیسمان مرا با آنتونیونی آشنا کرد. درست همان زمانی که مهرهفتم با برگمان. یادم است نمایش این فیلم برای اشخاص کمتر از 18 سال ممنوع بود. سختگیری در این مورد در تهران زیاد بود ولی در سفری تابستانی به رضائیه آن زمان و ارومیه فعلی و چی‌چست خیلی قبل‌ترها این فیلم را در سینما آلزایمربا پسرداییم رفتم و دیدم. او   18 سال  را داشت ولی من  تازه پشت لبم سبز شده بود. در سئانس‌ ساعت 10 صبح معمولن از زیر سبیل کنترلر بلیط می‌شد گذشت. و تا به امروز نام آنتونیونی با آگراندیسمان و سکانس آخرش درذهنم پیوند خورده.

سوگنامه نمی‌توانم بنویسم. همان طور که در بعد از بیست و سه در مورد برگمان. همین بس که بگویم:

"میکل آنجللو آنتونیونی سکانس آخرش را بازی کرد."

IMDB یعنی بانک اطلاعاتی اینترنتی سینمایی، سطری به زیر بیوگرافی تنها بازمانده غول‌های سینمای ایتالیا و جهان اضافه کرد. هر دو سطر را در زیر عکس ببینید.

سکانس آخر میکل آنجللو آنتونیونی

Michelangelo Antonioni

Date of Birth

 September 1912, Ferrara, Emilia-Romagna, Italy

Date of Death

July 2007, Rome, Italy

لینک مرتبط:

میکل آنجللو آنتونیونی و چهارمین جشنواره فیلم تهران

کینگ ویدور (King Vidor)

جشنواره جهانی فیلم تهران در ششمین دوره خود این افتخار را داشت که بزرگداشت یکی از مفاخر سینمای آمریکا را برگزار کند. نمایش سیزده اثر برجسته  از "کینگ ویدور- 1982-1894" را در سینماهای "پارامونت"  و "سینه موند" در طول سیزده روز شاهد بودیم. سیزده اثر انتخاب شده از بین شصت و چهار فیلمی که تا آن زمان و در واقع طول زندگی هنری اش ساخت. چرا که تا وقت مرگ فقط یک فیلم دیگر ساخت  و آنهم در سال 1980.کینگ ویدور King Vidor

جمعیت (1928) – اهل نمایش (1928) – هاله لویا (1929) – بیلی کید (1930) – نان روزانه ما (1934) – استلادالاس (1937) – گذرگاه شمال غربی (1940) – جدال در آفتاب (1937) – سرچشمه (1949) – روبی جنتری (1953) – مرد بی ستاره (1955) – جنگ و صلح (1959) – سلیمان و ملکه سبا (1959)

بولتن روزانه جشنواره بخش هایی از کتاب "سینمای کینگ ویدور" نوشته "جان باکستر" با ترجمه حسن زاهدی را منتشر می‌کرد.

بخشی از این کتاب تحت عنوان پیامی برای انسان ها به مانیفست کینگ ویدور شهرت یافت که در شماره ژانویه 1920مجله ورایتی  هم به چاپ رسید. این مانیفست دیدی کلی از آثار این کارگردان را ارائه می‌دهد.

1 – من به سینمایی اعتقاد دارم که حاوی پیامی انسانی باشد.

2 – من به سینمایی اعتقاد دارم که انسان را در رهایی از ترس و نکبت کمک کند.

3 – هیچ‌گاه آگاهانه فیلمی نخاهم ساخت که حاوی دروغ نسبت به حقانیت طبیعت انسانی باشد.

4 – هیچ‌گاه صحنه‌هایی را تصویر نخاهم کرد که وحشت ایجاد کند، شرارت را بستاید یا خشونت و ستمگری را موجه جلوه دهد.

5 – هیچ‌گاه پلیدی و ستمگری را تصویر نخاهم کرد مگر این‌که بخاهم نادرست بودن بنیان آن‌ها را به اثبات برسانم.

6 – تا زمانی که فیلم می‌سازم سعی خاهم کرد فیلم‌هایم بر اساس اصول راستی استوار باشد و نیز خاهم کوشید از منبع بی‌پایان خوبی برای داستان‌هایم استفاده کنم و آن را راه‌نما و الهام بخش خود قرار دهم.

 

نقل از بولتن روزانه ششمین جشنواره جهانی فیلم تهران – 24 آبان – 6 آذر 1356

پارکوی

فریدون جیرانی

گاهی روزهای جمعه با ترانه به سینما می‌رویم. امروز ختان هم بود. سالن شماره ۲ سینما شهرتماشا در بیسچاراسفند معمولن میزبان ماست. جایمان هم در آن ساعت روز یعنی دو الی دو و نیم بعداز ظهر در این سینما که حدود هفت هشت نفر تماشاچی دارد معلوم است. همین که وارد می شویم دو سه ردیف بالا میرویم و پشت همین پله های ورودی می‌نشینیم. پایمان را هم روی دیواره مقابلمان می‌گذاریم. بهترین فیلمی را هم که در این سینما دیده‌ایم بیل را بکش اثر کوینتین تارانتینو است. یعنی حدود ۹۰ درصد مواقع هر فیلمی که داشته باشد می‌رویم و می‌بینیم. مگر این‌که فیلمش هیچ جذابیتی برایمان نداشته باشد. امروز هم یکی از همین روزها بود. اصرار من مبنی براینکه به دیدن گرداب برویم بی‌فایده بود. گرداب بر اساس یکی از داستان‌های صادق هدایت ساخته شده است و به خاطر هدایت می‌خاستم آن را ببینم. ترانه و من رییس را هم نمی‌پسندیدیم. یعنی من از گروهبان به این طرف کیمیایی را در سینما ندیده‌ام. تا بحال آدمی به این متحجری دیده‌اید؟ بهرحال تنها فیلمی که به وقتمان ‌خورد پارکوی بود در سینما سانترال و تا شروع فیلم نیم ساعت هم فرصت داشتیم. چرخی زدیم و ختان مجموعه ترانه‌های محمدرضا شجریان را می‌خاست که گشتیم و پیدا کردیم. ختان فیلم پیانیست را در چند روزی که مهمان ماست را ۲ بار دیده است. این بود که پیانیست را هم خرید. من هم فیلم‌های بیترمون، مالنا و چه کسی از ویرجینیا ولف می‌ترسد را خریدم. ترانه عنصر پنجم را می‌خاست که پیدا نکردیم. تا حالا دو نسخه از آن را داشته‌ایم که هر دو خراب یا گمشده‌اند. به دنبال دوداس آخرین فیلم آیشوارایا رای هم گشتیم که تمام شده بود و حواله مان کردند به بعد. نزدیک ساعت سه بود که به طرف سینما برگشتیم و هول هولکی سیگاری هم  روشن کردیم که تا دوساعت از آن محروم بودیم. از بوفه سینما دلستر توت فرنگی خریدیم با رانی و شکلات هوبی. اوخ جون بلیط‌هامون هم شماره صندلی نداشت. چند لحظه بیشتر از شروع فیلم نگذشته بود که وارد سالن شماره ۱ سینما شدیم و کمی که چشممان به تاریکی عادت کرد با یکی دو بار جا عوض کردن صندلی های مناسب و بدون مزاحم برای لم دادن گیر آوردیم و به تماشای فیلم نشستیم. در پایان هر سه متفق القول بودیم که برای فهمیدن اینکه سیمین در پایان فیلم چرا جیغ کشید باید بنشینیم و منتظر ادامه این شاینینگ ایرانی در پارکوی ۲ باشیم. اشکالی دارد؟ تا حالا از این دسته فیلم‌ها نداشته‌ایم. چه خوبست که پارکوی ۲ هم ساخته شود. حتا پارکوی ۳.

نمی دانم چرا در تمام طول فیلم یاد حسام بودم که می گوید فریدون جیرانی مدل ایرانی اد وود است؟

آفساید ***

فیلمی از جعفرپناهی و چون دیگر فیلم‌هایش بدون پروانه نمایش. فیلمی که هر کس در هر لجظه‌ای که اراده کند می‌تواند ببیند. اوریژینال ۱۰۰۰ تومان.آفساید

پناهی دوباره به معضلی از معضلات جامعه ایرانی پرداخته است. رفتن بانوان به میدان فوتبال و دیدن یک بازی از نزدیک. کاری که به هزار و یک دلیل من در آوردی و متحجرانه شده است معضل. پناهی با شیوه‌ای طنزآمیز این قضیه به زیباترین شکل سینمایی کالبد شکافی می‌کند.

از نقطه نظر سیاست‌های حاکم بر کشور فیلم غیر قابل نمایش است. بحث هم ندارد. من هم اگر به جای آقایان بودم همین تصمیم را می‌گرفتم. اصلن شکستن آیینه رسم دیرینه ما ایرانیان است. که قطب عالمیم. 

خود من آخرین باری که یک بازی فوتبال را از نزدیک دیدم، راستش اولین بار هم بود، بازی بین تیم ملی ایران بود با تیم ملی تایلند در زمین سابقن امجدیه و شیرودی فعلی. در چارچوب بازی‌های آسیایی. باید حدود چهل سال قبل باشد. مردمی که آنروز در استادیوم بودند-البته شاید همان یکروز به خاطر من عده‌ای را دست چین کرده بودند و در کنار من جای داده بودند- خیلی مودب بودند. فحش ناموسی نمی‌دادند. حالا می‌گویند، می‌دهند. خشتک بازکنان ملی را روی سرشان نمی‌کشیدند. حالا می‌گویند، می‌کشند. کلی افعال غیرقابل ذکر دیگری انجام نمی‌دادند و حالا می‌گویند،می‌دهند. چرایش را من نمی‌دانم. ولی در عوض حالا هم زنان را اجازه ورود به استادیوم ها نیست که مردان هرآنچه که عشقشان است بکنند هر آنچه که فحش ناموسی می‌خاهند بدهند و...  ولی پناهی طبق معمول خاب سیاستگران را آشفته می‌کند و چه زیبا. هیچ کس در فیلم از این سیاست دفاع نمی‌کند و فقط ماموران از این‌که حاجی چنین و چنان کند وحشت دارند. و این حاجی یعنی قانون. حاجی هم بازی را ندیده چون دستگیری‌ها بعد ازشروع بازی هم ادامه دارد.

در جای جای فیلم حتا وقتی پسران می‌فهمند که دختری در دستشویی است تعجب نمی‌کنند. وقتی دختر از دست مامور فرار می‌کند که بازی را ببیند به شکلی او را فراری هم می‌دهند که همانا گم شدن در بین دهها هزار ایرانی دیگر است. گم شدن هم مخفی شدن نیست.

یکی از زیباترین سکانس های فیلم، -که فیلم کم هم از این سکانس ها ندارد- گزارش کردن بازی توسط یکی از ماموران است برای باقی زندانیان و زندانبانان و به تعبیری زندانیان و زندانیان. چرا که زندانبانان نیز امکان دیدن بازی را ندارند و بنابراین با زندانیان در یک سمت و سو قرار دارند. دو گروهی که در پایان فیلم بی توجه به موقعیت خودشان در شادی مردم از پیروزی بر یک تیم ضد ایرانی در کنار هم‌اند. حرکت نمادین نهادن ماسک مردانه جهت رفتن به دستشویی هم کاری است بسیار زیبا و استادانه‌. ریتم طنز در سراسر فیلم ادامه دارد چرا که طنزی به فیلم درآمده است.

از نظر کارهای تکنیکی و تدارکاتی فیلم سختی است. چرا که نماهای مربوط به استادیم و جمعیت در همان روز بازی با بحرین فیلم‌برداری شد. وقتی از جعفر پناهی پرسیدند: "اگر  باخته بودیم  چه می‌کردی؟" گفته بود: "پایان را بر مبنای شکست می‌ساختم." و این یعنی کسی که کارش را بلد است.

تاریخ سینما در آینده از آفساید تجلیل خاهد کرد. بی مهری سیاست گذاران فعلی هنر به این فیلم در اذهان مردم باقی خاهد ماند هر چند گذراست. یعنی امیدوارم.

استفاده از موزیک بسیار درست و بجاست. بازی‌ها روان و جا افتاده. فیلم‌برداری یکدست محمود کلاری هم مثل همیشه قابل تحسین.

سی دی آفساید را بخرید و ببینید. بارها آنرا خاهید دید.

روبن مامولیان

مصاحبه مطبوعاتی با هیات داوران سومین جشنواره جهانی فیلم تهران صبح روز شنبه نهم آذرماه ۱۳۵۳ انجام شد.  در این مصاحبه اعضاء زیر شرکت داشتند:

روبن مامولیان، شادی عبدالسلام، آلن روب گریه، میکلوش یانچو، جیلو پونته کوروو، کابریل فیگه روآ، پیتر شامونی و سیمی گاروال

روبن مامولیان کارگردان ارمنی الاصل سینمای هالیوود -که فیلم‌هایش در ارزش گذاری منتقدان آمریکایی هیچ کدام کمتر از ۴ ستاره نگرفته‌اند- چه از نقطه نظر فیلم‌هایش و چه از نقطه نظر چهره  ساده و  مهربان و هر آنچه که یک انسان را دوست داشتنی میکند، در این مصاحبه نظرات کارشناسانه و جاودانی دارد در مورد سینما. خارج از گفتگوهای دیگران این جملات از این مصاحبه که در بولتن روزانه شماره ۸ سومین جشنواره جهانی فیلم تهران چاپ شده را جدا کرده‌ام که در زیر می‌آید. با رسم الخط خودم.

......نقطه نظر اصلی هر کار هنری، بایستی ایجاد یک اثر هنری باشد. در سینما، زیبایی شناسی و بهره گیری هنری باید در صدر لیست عناصر آن قرار بگیرند. مثلن مسائل تربیتی شاخه‌هایی هستند که اگر وجود داشته باشند بد نیست اما در درجه اول اهمیت قرار ندارند. سینما و فیلم را میتوان در خدمت هر چیز مثل سیاست، تبلیغات و تربیت گرفت ولی در فیلم باید مساله هنر مطرح باشد. و اگر این لازمه‌ی اصلی وجود داشته باشد در خدمت چیزهای دیگری هم قرار بگیرد، مهم نیست.

.......در مورد فیلم‌های کوتاه و بلند، قاعده‌هایی هست که باید طبق آن عمل شود. بدین شکل که بهترین فیلم کوتاه و بهترین فیلم بلند، جوایز جداگانه‌ای می‌گیرند. اما در مورد اعمال نفوذ در هیات ژوری من می‌توانم بگویم که چنین نیست.... در این دنیای امروز که همه چیز از نظر افتصادی، اجتماعی، مذهبی و غیره شکسته شده و نمی‌توانند جواب احتیاجات را بدهند می‌بینیم که بهترین پناهگاه هنر است. من در هر جشنواره‌ای که شرکت کرده‌ام، در ممالک سوسیالیستی یا فاشیستی یا دموکراتیک و غیره بین کسانی که متعلق به سینما بوده‌اند یک نوع برادری ایجاد شده و در نهایت ملاحظه اصلیشان، هنر بوده است. البته اگر کشوری یا فیلمسازی سعی می‌کند به هر وسیله‌یی شده فیلمش را در فستیوالی شرکت دهد، این را طبیعت انسانی حکم می‌کند که چنین چیزی بخواهند. این کوشش را همه می‌کنند و داوران هستند که باید بنشینند و فیلم‌ها را نگاه کنند و به نتیجه برسند. من در این نوع مواقع همیشه معتقدم که می‌توان به یک نتیجه گیری برادرانه رسید.

..........من می‌خاهم قصه کوتاهی را برایتان بگویم. موشی سرش را از سوراخ بیرون آورد. دید گربه‌ای جلوی سوراخ است و رفت داخل سوراخ. چند دقیقه‌ای که گذشت صدای سگی را شنید و فکر کرد با وجود آن سک، گربه‌ای وجود نخاهد داشت. پایش را که از سوراخ بیرون گذاشت، گربه او را گرفت و خورد. نتبجه اخلاقی داستان این‌است که چه خوب است آدم یک زبان خارجی بلد باشد. من تا بحال نتوانسته‌ام که بفهمم که منظور از فیلم سخت و فیلم آسان یعنی چه. به نظر من فقط دو نوع فیلم وجود دارد: فیلم خوب و فیلم بد. رسم است که هر فیلمی که فهمش مشکل است و مورد قبول واقع نمی‌شود را می‌گویند: فیلم سختی است اما فیلم خوبی است. من چنین حرفی را نمی‌توانم بپذیرم. فیلم باید قابلیت القاء داشته باشد. اگر نتواند مساله اش را بیان کند، پس فیلم خوبی نیست......نباید تماشاچی را دست کم گرفت. اگر فیلمی واقعن خوب باشد باید تماشاچی خوشش بیاید.

..........به نظر من فیلمی اگر خوب باشد حتمن قابل فهم هم هست. ممکن است دیوانه‌یی هم حرف‌های سختی بزند و هیچ‌کس نفهمد. مخاطب حرف، باید منظور آدم را درک کند. یکی از رفقای من روزی داشت نطق می‌کرد. چشمایش را بسته بود و اسب سخن را تاخت کرده بود. وقتی چشمش را باز کرد دید فقط یک نفر نشسته است. گفت شما اینجا چه می‌کنید؟ کسی که نشسته بود پاسخ داد من سخنران بعدی هستم! این طرز صحبت کردن معقول نیست.

 

روبن مامولیان Rouben Mamoulian

 

عکس بالا هیچ ربطی به این مصاحبه ندارد و تنها ربطش به یادادشت من هم حضور روبن مامولیان در یک اتفاق تاریخی است. جمعی از غولهای عالم سینما در کنار هم. میزبان جورج کوکر و میهمانی به افتخار لوئیس بونوئل.

 چهره ها:

ردیف ایستاده از چپ به راست: روبرت مولیگان، ویلیام وایلر، جورج کوکر، رابرت وایز، ژان کلود کاریه و سرژسیلورمن

ردیف نشسته از چپ به راست:

بیلی وایلدر، جورج استیونسن، لوئیس بونوئل، آلفرد هیچکاک و روبن مامولیان

نوامبر ۱۹۷۲

بازگشت (Volver)***

 بازگشتVolver

بیان رئالیسم جادویی آمریکای لاتین، آمریکای لاتینی که ریشه در باورهای اجدادش در اسپانیا دارد در قالب یک فیلم. فیلمی که به کالبد شکافی یکی از همین داستان‌ها می‌پردازد توسط جادوگری به نام پدرو آلمادوار و با سناریویی نوشته شده توسط خودش.داستانی که هر روزه در گوشه و کنار خودمان هم اتفاق می‌افتد ولی به تصویر در نمی‌آید.

با این فیلم تکلیف بسیاری از ارواح ساکن در ویرانه‌ها و قصرها و خانه‌ها و.....روشن می‌شود. ارواحی که هریک رازی را با خود حمل میکنند تا روزی که مجددن به گور بازگردند.

فیلمی یک‌دست و روان با بازی پنه‌لوپه کروز-میرندا-. یکی از جذابیت های فیلم همین بازی است. به نظر من بهترین فیلمی که پنه‌لوپه کروز تا کنون بازی کرده است. فیلم بعد از معرفی پرسناژها به دو بخش عمده تقسیم شده و در دو محور جلو میرود. محور خانوادگی میرندا به همراه کار و جسد و دخترش و محور سولیا به همراه روح-جسم مادر. روحی که در پی یک درام عاشقانه متولد شده است. این دو محور در پایان فیلم به مم میرسند و خانواده ای زنانه متولد می شود.

بازگشت فیلمی نیست که بارها بشود به دیدنش نشست. ولی اگر آن‌را نبینیم لذت دیدن یکی از بهترین فیلم های روز جهان را از دست داده ایم. دیدنی ترین سکانس فیلم، مراسم عزاداری زنانه برای خاله پائولاست. بارها می‌توان به دیدن آن نشست واز زوایای دوربین و بازی تک تک عزداران لذت برد. مخصوصن بازی خیره کننده آگوستینا-بلانکا پورتینو- که معلوم نیست چند بار تا رسیدن سولیا واقعه مرگ پائولا را تعریف کرده است. و این نیز سکانسی است بسیار آشنا برای ما.

میرندا در نمایی از فیلم، آهنگ بازگشت، که یک تانگوی بسیار زیبای آرژانتینی مربوط به دهه سی است را میخاند و بسیار زیبا هم میخاند. این سکانس هم سکانسی است دیدنی و در آن با توجه به این‌که در یک رستوران می‌گذرد ولی به طور عمده روح-جسم مادر-کارمن مائورا-  را می‌بینیم درون اتومبیل و میرندا. سکانسی که می‌توان گفت نام فیلم در آن معنا می‌شود. مادر و دختری که یک‌دیگر را می‌بخشند به خاطر آنچه که در نظرشان خطای نابخشودنی دیگری بوده است.

از نقطه نظر منطقی سکانس‌های مربوط به حمل جسد و سپس دفن آن به دور از واقعیت‌های عینی است و از ارزش فیلم کاسته است.

گوردن اسکات

گوردن اسکات

گوردن اسکات یکی از خوش‌تیپ ترین تارزان‌های سینما در هشتاد سالگی درگذشت. راستش من این تارزان را ندیدم. اگر هم دیده باشم یادم نیست که دیده‌ام. چرا که وقتی فیلم‌هایش نشان داده می‌شد من اگر به قول پرویز کیمیاوی در شکم مادرهم نبوده باشم حداقل در سینما جز تاریکی و روشنی نمی‌دیدم. هفت هشت ساله که بودم در بعضی از آلبوم فیلم‌های بچه‌ها گاهی یک جفتی از او و میمونش می‌دیدم. اصلن سینمای شهر ما به ندرت تارزان می‌آورد و خوراک شهر، فیلم هندی و فارسی بود. سکانس‌های بیاد ماندنی امروز هم اصلن در باره او نیست و در باره تارزان خودم است.

 اولین تارزانی که من یادم است یک تارزان هندی بود. سکانس تارزان شدنش را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم و در سقوط هواپیماها چه در واقعیت و چه در فیلم‌ها آن را می بینم و اما شرح این سکانس:

 هواپیمایی مسافربری دچار سانحه شد و سقوط کرد. تارزان آینده که حدود دوسال داشت و در آغوش مادرش بود به شکلی سقوط کرد که اگر کلیه مسافرین هواپیما در همین مسیر وی قرار گرفته بودند سالم به زمین می‌رسیدند. یعنی حرکت در یک سطح شیبدار با زاویه‌ای بین سی و چهل و پنج درجه بدون این‌که سرعتش زیاد شود. غلط میزد و پایین می‌آمد.  تمامی قوانین فیزیکی و غیر فیزیکی را کارگران با این سکانس در هم ریخت. پایین هم که تعدادی حیوان انساندوست منتظر رسیدن او و تربیتش بودند. بقیه از جمله پدر و مادر و ... چون از مسیری عمودی سقوط آزاد کردند، مردند.

تا جاییکه یادم است دختری او را پیدا کرد یا اول او دختر را پیدا کرد. لب چشمه‌ای، چیزی، دختره هم مثلن لخت. عین کنار دریاهای خودمون. با ساری هندی توی آب به این طرف و اون طرف آب می‌پاشید. دختر وقتی دیدش جیغ کشید و اینم که تا حالا آدم ندیده بود از ترس رفت پشت یک درختی و دختر هم همین که دید از این موجود بخاری بر نمی خیزد، به دنبالش رفت و باهاش دوست شد. تارزان یک شورت اسلیپ پوشیده بود. ریشش را از ته زده و سلمانی هم رفته بود. در حدود دو سه روزی هم به جای حرف زدن فقط اصوات از دهانش خارج میشد ولی دوست دخترش همین که نام خودش را بهش یادداد، چیزی مثل رادا یا سارا، دو سه دقیقه بعدش که این یعنی پس فرداش، با رادا یا سارا چنان آواز هندی پر سوز و گدازی می‌خاند که بیا وحظ کن. شاید این تارزان من هنوز زنده باشه.

به قول حسام گاهی فیلم‌های بی ستاره هم دیدنی هستند و به قول خودم می‌توانند یک عمر در خاطر بمانند.

کافکا(Kafka) ***

کافکا Kafka

نام جرمی آیرونز کافیست تا شما را به دیدن فیلمی ترغیب کند. بازیگری که کلیه فیلم‌هایش دیدنی هستند و خود من به یاد ندارم که فیلمی معمولی از وی دیده باشم.

فیلمی علمی تخیلی، بیانگر دوره‌ای از زندگی فرانتس کافکا نویسنده شهیر چک. (1924-1883).

اگر فیلم را ندیده‌اید سعی کنید ابتدا رمان قصر کافکا را بخانید. حتمن لذت بیشتری از دیدن فیلم خاهید برد. کاری که من نکردم.

ادوارد روبن یکی از همکاران کافکا در اداره بیمه مفقود می‌شود. در جستجو به دنبال یافتن وی، پلیس وی را جهت شناسایی جسد روبن احضار می‌کند. کافکا در می‌یابد دوستش عضو گروهی آنارشیست است که با قدرت مستقر در قصر می‌جنگند. و.....

چهارمین فیلم استیون سولدربرگ محصول سال 1991به طریقه سیاه و سفید تهیه شده است. مگر نماهای  درون قصر که رنگی است و علی رغم زیبایی رنگ وقتی که کافکا از آن خارج می‌شود آرامشی وجودمان را می‌گیرد. احساس امن بودن می‌کنیم. تا جاییکه فضای زندگی در سال 1915 تصویر می‌شود و زندگی کافکا را شاهدیم فیلم بسیار جذاب تراست نسبت به  وقتی‌که لحن کمی ماجرا جویانه و پلیسی می‌شود. علی رغم سمبولیک بودن کلیه اتفاقات بعدی. یکی از نماهای زیبای فیلم تلفیق حمل جسد روبن روی برانکارد با حمل چندین پرونده و زونکن با یک چرخ دستی توسط کارمند اداره است.  فیلم در سکانس های مربوط به دوقلوهای دستیار کافکا ریتمی کمدی به خود می‌گیرد. که در تلطیف فضای فیلم موثر است.

در جای جای فیلم کافکا کتاب نامه به پدررا مینویسد. پدری که در همین فیلم هم می‌شود سایه سیاهش را برزندگی کوتاه کافکا دید. به تعدادی از وقایع مهم زندگی کافکا در فیلم هم اشاره می‌شود بی آن‌که حالت مستند به خود بگیرد. از جمله اشاره به دوبار نامزدی در یک‌سال و نیز در خواست از دوستی که او را به قصر راه‌نمایی می‌کند مبنی براینکه کتاب‌ها و دست نوشته‌هایش را در صورتیکه زنده برنگردد بسوزاند. عظمت کار فیلم صرفنظر از معیار های واقعی سنجش فیلم بیشتر از آن روست که تمامی دست اندکاران فیلم موفق شده اند آنچه را که به آن فضای کافکائی میگویند خلق کنند*. موسیقی بسیار زیبای کلیف مارتینز چاشنی کلیه لحظات دلهره آور و شادی بخش است. یکی از نقاط ضعف فیلم مژه زدن جسد روبن در لحظه ای است که کافکا او را نگاه می کند. اگر اشاره ای سمبلیک نباشد که من نفهمیده باشم حتا اگر در نور پردازی این خطای چشم را ایجاد کرده باشد به سادگی در چنین فیلمی قابل گذشت نیست. البته دوستان همیشه به من ایراد می گیرند که همیشه وقتی فیلم می بینم که چشمهایم آلبالوگیلاس می چیند. خودتان ببینید.

*این جمله را در ویرایش متن از کامنت کوروش به وام ستاندم.