آنچه در جشن سینمای ایران بین محمود و اصغر گذشت، به نقل از دوربین:
البته قبلش چیزی نامربوط بنویسیم که جدایی نادر از سیمین بخت نخست دریافت جایزه ی اسکار هم، روانه ی این جشنواره شد.
اولین حضور اصغر فرهادی برای دریافت جایزه با آمدن محمود دولتآبادی نویسنده مشهور بود. حضور محمود دولتآبادی و فرهاد توحیدی روی صحنه برای اعطای جایزه بهترین فیلمنامه اصلی با تشویق همراه شد و این تشویقها زمانی اوج گرفت که نام اصغر فرهادی برای دریافت جایزه نگارش فیلمنامه «جدایی نادر از سیمین» مطرح شد. دولتآبادی بعد از اعطای جایزه به فرهادی از متنی گفت که برای این مراسم نوشته بود و از رو آن را خواند. او از سهراب شهیدثالث به عنوان نخستین مبتکر سینمای ایران، ابراهیم گلستان، عباس کیارستمی، امیر نادری، ناصر تقوایی، بهرام بیضایی و... یاد کرد. اما یکی از بهترین ستایشها از اصغر فرهادی در این متن بود: «و سرانجام هماکنون شوق اندیشنده بیشتری آرزو میکنم برای اصغر فرهادی. خوب است، امیدوار باشیم که او بتواند به سنجیدگی در خود بنگرد و با وقوف به اینکه اثر او میانگین درست و دقیق از ضدین سینمای ایران و متفاوت بودن با سینمای عام است، درست میان جا باقی بماند. میانهگرایی هم پندی است که ما از آموزگار حکیم خود ابوالقاسم فردوسی آموختهایم و البته این میانهگرایی آسان نخواهد بود.» فرهادی هم با اشاره به اینکه برای حضور در این جشن از آلمان به ایران آمده، گفت: «فکر نمیکردم امشب اینجا باشم، اما با کمک بچههای سینما این اتفاق افتاد و توانستم خودم را برسانم، ولی با دیدن این جمع و صحبتهای محمود دولتآبادی دیگر خستگی در من نماند. خوشحالم توسط کسی تبرئه شدم که از نوجوانی نظرش برایم الگو بوده.
***
یکی همت کند پند ابوالقاسم را در مورد میانه، اینجا بنویسد. نا گفته نماناد که خودمان بلدیم. البته با تقلب.
***
به کار زمانه میانه گزین
چو خواهی که یابی ، به داد، آفرین
***
هزینه به اندازه گنج کن
دل از بیشی گنج، بی رنج کن
میانه گزینی بمانی به جای
خردمند خوانند و پاکیزه رای
---
سیم کو میانه گزیند ز کار
بسند آیدش بخشش کردگار
***
جانی گیتار را دیدم. یکی از حسرت های زندگی سینمایی من. تمامی سال هایی که در انتظار دیدنش بودم آهنگ را گوش می دادم و در خیال داستان را مجسسم می کردم. با فضایی که در آن سالهایی که دیگر خیلی از آن روزها دورم از دید تروفو می دیدم. او این فیلم را شعری در سینمای وسترن می دانست. فضا و هفت تیر کشی های قهرمانی که در جای جای فیلم، همه ی تلاش خود را کرد که بگوید، او می خواهد فقط با گیتارش سخن بگوید وبس. آهنگ جانی گیتار را گوش می کردم. آهنگی که بسیار از فیلم مشهور تر شد. ولی این دلیل آن نیست برای سناریوی بی بدیلش که در پایان فیلم با صدای پگی لی هم راه می شود با همان آهنگ مشهور و نیز فضا سازی های ویژه سینمای وسترن، چهار ستاره به فیلم ندهم..........
تا جایی که حافظه ام اجازه می دهد و دیتاهای IMDB را دیده ام فقط ارنست بورگناین در این میان زنده است و ..........
به نظر من احساسی ترین سکانس این فیلم جایی باشد که جوان کرافورد آهنگ جانی گیتار را که خود از شنیدنش فرار می کرد را با پیانو در بارش می نوازد. باری که به دستور کلانتر، اکنون آن را بسته است................
تا بعد...........
این پست ادامه دارد، تا روزی که چند بار دیگر ببینمش ...............
***
آهنگ را با صدای جاودانه پگی لی بشنوید.
می خواهیم بهترین فیلم وودی آلن را انتخاب کنیم. به نظر خودمان.
می توانیدسه فیلم از او را انتخاب کنید. ولی حداکثر در 55 کلمه، در باره فیلم اولتان هم بنویسید.
یادداشت شما در ادامه این صفحه خواهد آمد.
از اینجا هم می توانید تقلب کنید.
* این کار جدیدی است که در این جا و از امروز آغاز کردیم.
پ.ن. یک
ولی انگار کار خیلی سختی است
ادامه مطلب ...1927-2011
من نمی توانم ببینمت. اما می دانم که این جایی. احساس می کنم که این جایی. کاش می توانستم صورتت را ببینم.
چون خیلی چیزها هست که می خواهم به تو بگویم
من دوست تو هستم. Companero
***
آخرین واژه ای که از تو در فیلمی شنیدم. "بهشت بر فراز برلین". ویم وندرس آن را سردوده بود. نمی گویم ساخته بود که، سروده بود.
"من دوست تو هستم. "Companero
امشب همه فرشتگان بهشت، افتخارشان دیدن پیتر فالک است و این که دستشان را به سوی او دراز کنند و بگویند:
Companero
ساخته لوکینو ویسکونتی
بازیگران: ماریو - مارچلو ماسترویانی
ناتالیا - ماریا شل
موسیقی متن : نینو روتا
محصول 1957 ایتالیا - سیاه و سفید
***
ماریو در یکی از گشت های شبانه و تنهای خود، با ناتالیا آشنا می شود که دل در گروی عشق مرد دیگری دارد که بی هیچ توضیحی او را برای یک سال رها کرده است. با او قرار گذاشته که او مختار است در مدت این یکسال مرد دیگری را انتخاب کند. رابطهی این دو علی رغم میل باطنی ناتالیا ادامه مییابد تا روزی که او هم ناامید از بازگشت مرد غایب میشود. تا این که شبی این دو در نزدیکی محل قرار در آغوش هم مشغول خداحافظی هستند ناتالیا مرد را می بیند. بی هیچ اما و اگری، ماریو را رها کرده و به سوی او دویده و او را در آغوش میکشد. مردی که به نظر می رسد ماریو او را در همان شب اول و در ابتدای فیلم، در زیر طاقی در نزدکی محل قرار دید و سلامی و علیکی با او کرد. با ساکی در کنار پاهایش که نشان از مسافر بودن او میکرد. هرچند حضورش در آنجا توجیه پذیر نبود. این جاست که درمییابیم او نیز در انتظار شب قرار بود.
این نما را در بالا می بینید.
سناریوی ساده و روان فیلم که روایتگر داستان کوتاهی از داستایوفسکی است، تاکید زیادی بر حضور مرد در ابتدای فیلم دارد. بیننده امکان ندارد از خودش در بارهی او نپرسد. با جلو رفتن فیلم، حضور مرد در ذهن تماشاچی پررنگ تر می شود ولی هرچه به پایان شبهای روشن نزدیکتر می شویم، حضورش کم رنگ تر میشود تا جایی که ناتالیا به ماریو می گوید: شنیده ام او به شهر آمده و نامه ای به ماریو می دهد که به او برساند و ماریو این کار را نمی کند.
در اینجاادامه حضور مرد در فیلم به کم ترین حد خود می رسد. ولی ناگهان آقای ویسکونتی درست در لحظات پایانی فیلم و در جایی که هیچ کس انتظار ندارد، قهران فیلمش را بی معشوقه و چون ابتدای فیلم تنها و بی یار، رها میکند.
فیلم را شاید بتوان شعری در رثای تنهایی دانست. تنهایی ماریو. از همان ابتدا او را می بینیم با رییس جدید و خانواده اش که از اتوبوسی پیاده می شوند. در پایان یک روز یکشنبه و بعد از خداحافظی تنها در دل شب روان می شود. مغازه های یکی بعد از دیگری تعطیل می شوند. پنجره ها یکی بعد از دیگری بسته شده و چراغهای خانه ها خاموش.
فیلم این گونه نیست که به ناتالیا بی توجه باشد. او هم در لابلای گشت های شبانه اش با ماریو، او را در جریان زندگیش قرار می دهد. او نیز با مادر بزرگش زندگی میکند. مادر بزرگی که چون چشمش نمی بیند دامنش را به دامن او سنجاق می کند تا به هرجایی نرود.
شبهای روشن با توجه به نورپردازیهای فیلم بسیار درخشان و زیباست هر چند که روزهای این شبها چندان روشن نیستند.
سکانسی در فیلم هست که به نظر کشدار می آید. حضور ماریو و ناتالیا در یک بار که جوانان از جمله قهرمانان فیلم می رقصند. به نظر میرسد که در ساختن این سکانس آقای ویسکونتی نگاهی هم به گیشه دارد. او یکی از فیلم سازان دوران نئورئالیسم ایتالیای بعد از جنگ دوم جهانی است و خرابه های داخل فیلم نیز نشان از آن دوران دارد. در آن دوران تهیه کنندگان گاه به این وجه از فیلم هم توجه داشتند. خبری از تلویزیون و کلیپ نبود و مردم برای دیدن رقص و آواز به سینما پناه می آوردند. این سکانس را میتوان به باقی فیلم درخشان شب های روشن بخشید. هرچند به سختی.
از زمانی که با سینما آشنا شدم تا به امروز حدود پنجاه سالی می گذرد. اولین فیلمی که چون یک رویا به نظرم می آید فیلمی بود که ناطق نبود. همه از جمله عمه زاده مرحومم که در کنار دستم نشسته بود و بی آگاهی خانواده ام مرا دزدکی به سینما برده بود، هر چند ثانیه یک بار یک متنی را می خواندند. من کوره سوادی داشتم در حد خواندن کلمات ن و ب. تا می خواستم ن و ب را در متن بخوانم تصویر از روی پرده جادویی نقره ای به کناری می رفت و دو باره مردان و زنانی با چشمهای ریمل کشیده و سیاه بر پرده ظاهر می شدند. ولی دقیقن فیلم دومی را که به یاد دارم اسپارتاکوس بود. خیلی طول کشید تا فهمیدم کوبریک، آن را نقطه تاریکی در کارنامه سینماییش می داند.
تا دوازده یا سیزده سالگی فیلمی ندیدم که متفاوت با بقیه باشد. تا این که در همان روزگاران فیلمی دیدیم در شهری که دیگر خیلی از آن دورم. شهری که اکنون شاید اصلن سینما نداشته باشد. مزد ترس. ساخته هانری ژرژکلوزو؟؟!!!
این فیلم شکل دیگری از سینما بود. انگار فقط من دوستش داشتم. به اصرار من به دیدن این فیلم رفتیم. کل خانواده. نا گفته نماند که، دیدن مزد ترس مدیون نوشته ای در زیر بنر فیلم در یکی از دو چهاراه شهر، هم، بود:
برنده جایزه اول فستیوال فیلم کن.
سالش را بعد ها فهمیدم. 1953.
این جا بود که فهمیدم به غیر از اسکار جشنواره های دیگری از فیلم هم هست. کن. بعدها با ونیز و برلین و تهران هم آشنا شدم.
و این سال 1953 یعنی یک سالگی من. ولی من دوازده سال بعد از آن مزد ترس را دیدم. و دیگر آن را ندیدم. مزد ترس در آن حال و هوا فقط یک چیز برای من داشت و بعد از بیرون آمدن از سینما مدام در گوشم زمزمه می شد. ایو مونتان بود یا کلوزو؟:
"تو این چیزی که می بینی، اینی نیست که ما داریم به تو نشان می دهیم. این سینماست. می فهمی یا نه؟ سینما سنگام نیست. سینما گنج قارون نیست. سینما یعنی مزد ترس"
این بود که تازه دستم آمد که انگار باید بعضی فیلم ها را بیشتر دید. یا نه، باید یک جور دیگری دید. فیلمی که برایت مهم نباشد آخرش چه می شود. اگر هم مهم باشد، یکبار دیگر هم آن را ببینی.
در همان روزگار فیلم های دیگری چاشنی مزد ترس شدند. ماجرای نیم روز فرد زینه مان. مرد آرام جان فورد. یک قدم تا مرگ و دلهره ساموئل خاچیکیان. که دو تای آخر، دنیای وحشت من بودند.
دنیای سینمای آوانگارد من آرام آرام بزرگتر شد. با حضور کسانی چون: فدریکو فلینی با جاده و آلفردهیچکاک با روانی. شانزده ساله بودم که با پارتی بازی وارد سینمایی در شهر کوچک دیگری شدم و آگراندیسمان مایکل آنجلو آنتونیونی را دیدم.
زان پس اگر برای تفریح و گذران وقت به سینما می رفتم، به طور مطلق فیلم را نمی دیدم. چرا که می دانستم سلیقه ام افت می کند و نیز کفران نعمت است اگر:
"بچه رزماری" پولانسکی را نبینم.
"دلال" ساتیا جیت ری را نبینم.
"راشومون" آکیرا کوروساوا را نبینم.
"پرتقال کوکی" کوبریک را نبینم.
روشنی های شهر روبن مامولیان را نبینم.
مهر هفتم اینگماربرگمن رانبینم.
"سالهای آتش زیر خاکستر" محمد لخدرحمینه را نبینم.
"آنی هال" وودی آلن را نبینم.
"سامورایی" ژان پیر ملویل را نبینم.
"مرگ در ونیر" لوکینو ویسکونتی را نبینم.
"در غربت" سهراب شهید ثالث را نبینم.
"اون شب که بارون اومد" کامران شیردل را نبینم.
"غریبه و مه" بهرام بیضایی را نبینم.
"دوئل" استیون اسپیلبرگ را نبینم.
"دایره مینای" مهرجویی را نبینم.
"جمعه سیاه" امیر نادری را نبینم.
"راننده تاکسی" مارتین اسکورسیزی را نبینم.
"شورت کاتز" رابرت آلتمن را نبینم.
"بزرگراه گمشده" دیوید لینچ را نبینم.
"آفساید" جعفر پناهی را نبینم.
"کپی برابر اصل"* عباس کیارستمی را نبینم.
خسته شدم.....................
.................................
.................................
"جدایی نادر از سیمین" اصغر فرهادی را نبینم.
***
محمد ورشوچی
1304-1390
***
یاد و خاطره محمد ورشوچی را این روزها، با دیدن سریال "دایی جان ناپلئون" گرامی می داریم.
گشت گرداگرد مهر تابناک، ایران زمین
روز نو آمد و شد شادی برون زندر کمین
ای تو یزدان، ای تو گرداننده مهر و سپهر
برترینش کن برایم این زمان و این زمین
نوروز یک هزار و سیصد و نود خورشیدی
و اما داستان هفت سین سینمایی امسال مان:
حسام دهقانی فیلم مستند شما نه میلیون دلار برنده شده اید را ساخت.
رومن پولانسکی از زندان آزاد شد.
تونی کرتیس به بازیگری در این جهان پایان داد.
لسلی نیلسون، هم چون تونی برفت.
عباس کیارستمی کن را با کپی برابر اصل فتح کرد.
اصغر فرهادی با جدایی نادر از سیمین حرف اول و آخر را در برلین زد.
مسعود کیمیایی هم فاتح جشنواره فیلم فجر شد.
جعفر هم که جای خود دارد. درتمامی جشنواره های بین المللی داور است و در هر کتگوری می گنجد. حتا هفت سین ما.
از آن جایی که چون سال های گذشته، خود را محق می دانیم که یکی از اعضای ژوری اسکار باشیم، بنابراین جوایز اسکار امسال را به شرح زیر اعلام می کنیم:
لازم به یادآوری است که متن این برید از وبلاگ پلان های روزانه اینجا آورده شده است.
***
بهترین فیلمInception:
بهترین کارگردان: دارن آرونوفسکی برای: Black Swan
هترین بازیگر نقش اول مرد: کولین فرث برای The King’s Speech
بهترین بازیگر نقش دوم مرد: کریستین بیل برای The Fighter
هترین بازیگر نقش اول زن: ناتالی پورتمن برای Black Swan
بهترین بازیگر نقش دوم زن: ملیسا لئو برای The Fighter
بهترین بازیگر نقش اول زن: ناتالی پورتمن برای Black Swan
بهترین فیلمنامۀ اوریژینال: Inception
بهترین انیمیشن: Toy Story 3
بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان: Beautiful از مکزیک
بهترین فیلمبرداری: Inception
بهترین تدوین: 127 Hours
بهترین کارگردانی هنری: Inception
بهترین طراحی لباس: Alice in Wonderland
بهترین موسیقی متن: Inception
بهترین آواز فیلم: Toy Story 3
بهترین گریم: The Wolfman
بهترین تدوین صدا: Inception
جدایی نادر از سیمین فراتر از خواست ما بود. در برلین عیشمان کامل شد.
اصغر فرهادی فیلمساز صاحب نام ما در برلین غوغا کرد. ایزابلا رییس هیات داوران جشنواره 2011 برلین، و پنج داور دیگر، در نبود جعفر، خرس طلایی را به فیلم اصغر دادند.
علاوه بر این بازیگران فیلم نیز خرس نقره ای را در دستهایشان لمس کردند.
دست مریزاد اصغر.
مسعود کیمیایی و اصغر فرهادی جوایز اصلی جشنواره اخیر فیلم فجر را درو کردند.
بدون دیدن فیلم ها و از آن جایی که این روزها معیار ارزشیابی و دیدن یک فیلم برای ما دیگر چندان سینمایی نیستند، بنابراین:
ما هم جایزه ویژه فیلمامون را به مسعود و اصغر می دهیم.
پ.ن.
امیدواریم که جشنواره فیلم برلین هم چون ما، جایزه اولش را به جدایی نادر از سیمین بدهد. تا یکشنبه منتظر می شویم و اگر این گونه بود بریدمان می شود، آن. و چه آنی!